کتاب آن سوی آب
معرفی کتاب آن سوی آب
کتاب آن سوی آب نوشتهٔ فریده چیچک اوغلو و ترجمهٔ مژده الفت و ویراستهٔ مهدی نوری و علیرضا اسماعیل پور است و نشر مد آن را منتشر کرده است. روایت فریده چیچک اوغلو حکایتی آشناست برای تمام کسانی که ناخواسته از یار و دیار دور افتادهاند. آن سوی آب داستان رنج مردم ترکیه و یونان در دورانی خاص است که سرنوشتشان بههم گره خورده بود.
درباره کتاب آن سوی آب
ترکها و یونانیها سالهای سال در خوشی و ناخوشی کنار هم زندگی میکردند و بسیاری چیزها را با هم به اشتراک میگذاشتند از موسیقی و رقص تا خوراکی و نوشیدنی...؛ اما روزی ناخواسته از یکدیگر جدا شدند. در سال ۱۹۲۴ در جریان مبادله تبعههای دو کشور یونان و ترکیه، یونانیان به ناچار خانه و کاشانه و دوستان و همسایگان خود را واگذاشتند و از ترکیه رفتند یکی دستگیرهٔ در خانهاش را به یادگار با خود برد و دیگری مشتی از خاک ترکیه را همزمان ترکها نیز از یونان به ترکیه بازگردانده شدند. از آن زمان به بعد قربانیان این کوچ اجباری در ساعت دلتنگی چارهای نمییافتند جز نشستن در ساحل غریبه و چشمدوختن به آن سوی آب. روایت جداییها و دلتنگیها در این کتاب به حکایت مبادله و کوچ یونانیان و ترکها ختم نمیشود. تنهایی مادربزرگها سرنوشت محتوم نوههایشان نیز هست و این بار نه به بهانهٔ تفاوت ملیت.
در داستان «آن سوی آب» فریده چیچک اوغلو که خود نیز به دلایل سیاسی در دههٔ پر التهاب هشتاد میلادی زندان را تجربه کرده است، ناکامیها و تلخیهای دو دوره از زندگی ساکنان ترکیه را به شکل موازی روایت میکند، دههٔ بیست و دههٔ هشتاد. صدیقه خانم و عرب مصطفی و وکیل یونانی قربانی سیاستهای دههٔ بیست هستند و نهال و اَرتان از خفقان سیاسی دههٔ هشتاد به استیصال رسیدهاند. نویسنده هر صحنه از زمان حال داستان را به صحنهای در گذشته پیوند میزند تا درد مشترک نسلها را به تصویر بکشد، درد آسودهنبودن در زادگاه خویش، درد جدایی و تنهایی انسانهایی که هیچ دستاویزی ندارند جز خاطرات... .
خواندن کتاب آن سوی آب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات ترکیه، بهویژه با موضوع مهاجرت پیشنهاد میکنیم.
درباره فریده چیچک اوغلو
فریده چیچک اوغلو نویسنده و فارغالتحصیل دکترای معماری از دانشگاه پنسیلوانیاست. او پس از فارغالتحصیلی تدریس معماری را در ترکیه آغاز کرد. اما پس از کودتای ۱۹۸۰ و بهخاطر فعالیتهای سیاسیاش به زندان افتاد. کتاب نخست او، «نگذارید به بادبادک ها شلیک کنند»، روایتی داستانی و سینمایی است از تجربهٔ زندان. در سال ۱۹۹۱ با همکاری خاویر کلر، فیلمساز سوئیسی، فیلمنامهٔ «سفر امید» را به نگارش درآورد که برندهٔ اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان شد. او تا امروز همچنان مینویسد.
چیچک اوغلو در مصاحبهای در خصوص ریشهٔ یک داستان خوب کجاست این گونه پاسخ میدهد: «تجربههای زیسته ریشهٔ اکثر داستانهای خوب دنیاست. تجربهای که متعلق به شما باشد، از دیگران شنیدهاید یا شاهد آن بودهاید. در مورد من تجربهٔ زیسته کلید یک داستان خوب است و متاسفم که اکثرا از تروماهای ما نشئت میگیرند. تجربههای تلخ در داستانهای خوب تبلور پیدا میکنند و طبیعی هم هست آنچه که در خوشی به ما گذشته است خاطرات خوبی را شکل میدهد که با یادآوری یا تعریفکردنش برای دوستمان در زندگی خود نگه میداریم. خاطرات خوب ذهن ما را به خود درگیر نمیکند، دادگاهی خیالی را برای چرایی یا چگونگی وقوعشان برگزار نمیکنیم و بهنوعی پس از رخ دادنشان تغییری نمیکنیم پس بسیار بعید است که بتوانند داستانهای خوبی را بنا بگذارند. اما در مقابل در تجربهٔ شخصی من سه راه برای مقابله با تروما وجود دارد. راه اول: آن را سرکوب میکنید و به انسان افتضاحی تبدیل میشوید؛ راه دوم: آن را برای تراپیست تعریف میکنید، پول زیادی هم پرداخت میکنید و در نهایت میتواند موثر باشد؛ راه سوم: به شما پول میدهند تا داستانتان را تعریف کنید و این یعنی سینما. در مسیر زندگی من راه سوم اتفاق افتاد و ازین بابت خوشحالم.»
بخشی از کتاب آن سوی آب
«بوی دریاست، بوی دریا، بوی دریا...
این تصویرِ بازی آفتاب در چالاب کنار درِ آهنی حیاط نیست.
خود خود دریاست، خود خود دریا. باید بپذیرم. چرا آنقدرها که انتظار داشتم سرحال نیستم؟
پیشخدمت میزهای شام را آماده میکند. در این حوالی، شام عبارت است از سالاد هشتپا و ماهی لیپسُس بخارپز و بیشک راکی، آن هم ساعتها بعد از غروب، نه یک تغار نخود و بلغور پیش از تاریکشدن هوا! حالا دارند قاشقهای چوبی را در سلولها ردیف میکنند. نه، نباید بهش فکر کنم. قایقران هندوانه میخورد. اول گُل هندوانه را گاز میزند و تخمههای آن را گوشهٔ لُپش میریزد.
ببینیم آیا آنها را روی زمین تف میکند؟ بله، همه را با هم. نظافتچی، بیآنکه غر بزند، جارویی میکشد و میرود. تخمههای هندوانه به ضرب جاروی ارزن چپ وراست میشوند و، گیرافتاده در زرورق پاکتسیگار و چند لفاف طلایی آدامس، از کنار پاهایی ظریف و صندلپوش میگذرند و به راه خود میروند. صندل پای دختر را زده است. بند صندل در گوشت پاشنهٔ پایش فرورفته و اطرافش سرخ و پر از تاول است. طفلک چه رنجی میکشد. حتم دارم که تمام روز را راه رفته است، البته نه در کوچه و بازار، بلکه در موزه و در... یعنی اهل کجاست؟»
حجم
۹۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۰ صفحه
حجم
۹۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۰ صفحه
نظرات کاربران
نه شخصیت ها درست حسابی معرفی شدن نه موضوع داستان و زاویه دید ها