
کتاب شاید پیاده رو و چند داستان دیگر...
معرفی کتاب شاید پیاده رو و چند داستان دیگر...
کتاب الکترونیکی «شاید پیادهرو و چند داستان دیگر...» نوشتهٔ محمد اکبری هشترودی مجموعهای از داستانهای کوتاه فارسی است که نشر چوک آن را منتشر کرده است. این اثر با نگاهی به زندگی روزمره، روابط انسانی و دغدغههای ذهنی شخصیتها، تلاش میکند لحظاتی از زیست معاصر را به تصویر بکشد. داستانها در فضایی شهری و اغلب با محوریت تجربههای شخصی و عاطفی روایت میشوند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب شاید پیاده رو و چند داستان دیگر...
این مجموعه داستان کوتاه با عنوان «شاید پیادهرو و چند داستان دیگر...» از محمد اکبری هشترودی، در قالب داستانهایی مستقل اما همسو با یکدیگر، به روایت زندگی شخصیتهایی میپردازد که هرکدام با مسائل و دغدغههای خاص خود دستوپنجه نرم میکنند. کتاب در سال ۱۴۰۴ منتشر شده و فضای آن عمدتاً در شهر و میان آدمهای معمولی شکل میگیرد. ساختار کتاب بهگونهای است که هر داستان، روایتی جداگانه دارد اما درونمایههایی چون تنهایی، جستوجوی معنا، عشق، فقدان و مواجهه با پوچی در همهٔ آنها جاری است. نویسنده با انتخاب زبان و زاویهدیدی نزدیک به ذهن شخصیتها، تلاش کرده است تجربههای زیسته و احساسات درونی آنها را بهگونهای ملموس و بیواسطه به خواننده منتقل کند. این کتاب در دستهٔ داستانهای کوتاه معاصر فارسی قرار میگیرد و با روایتهایی از زندگی روزمره، به بازتاب دغدغههای نسل امروز میپردازد.
خلاصه داستان شاید پیاده رو و چند داستان دیگر...
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! در «شاید پیادهرو و چند داستان دیگر...»، هر داستان با زاویهدیدی متفاوت به زندگی شخصیتهایی میپردازد که درگیر روابط عاطفی، تنهایی، جستوجوی هویت و معنای زندگی هستند. داستانها اغلب با روایتی اولشخص آغاز میشوند و خواننده را به درون ذهن و احساسات شخصیتها میبرند. برای مثال، در داستان «شاید پیادهرو»، راوی در پیادهرویی بیهدف، به مرور خاطرات و روابط گذشتهاش میپردازد و در دل شهر، با حس پوچی و تکرار روزمرگی روبهرو میشود. در داستان «پیرمردها عاشق نمیشوند»، فضای مطب یک روانپزشک بهانهای میشود برای تأمل دربارهٔ عشق در سنین مختلف و اینکه آیا احساسات و دلبستگیها محدود به جوانیاند یا نه. داستان «میهمان» به رابطهای عاشقانه و لحظات انتظار و اضطراب میپردازد و در «ماهیها نمیمیرند»، دغدغههای مرگ و تنهایی مادربزرگ در دوران بیماری و همهگیری، محور روایت قرار میگیرد. در همهٔ داستانها، شخصیتها با نوعی بیقراری و جستوجوی معنا روبهرو هستند و اغلب در گفتوگو با خود یا دیگران، به بازنگری در احساسات و تصمیماتشان میپردازند. روایتها گاه با طنز تلخ و گاه با تأملی فلسفی همراهاند و فضای شهری، تنهایی و روابط انسانی را در بستری ملموس و معاصر به تصویر میکشند.
چرا باید کتاب شاید پیاده رو و چند داستان دیگر... را بخوانیم؟
این کتاب با روایت داستانهایی کوتاه و متنوع، تجربههای زیسته و احساسات پیچیدهٔ شخصیتهایی را به تصویر میکشد که درگیر دغدغههای روزمره، روابط انسانی و جستوجوی معنا هستند. خواندن این مجموعه فرصتی است برای مواجهه با لایههای پنهان زندگی شهری و تأمل در احساسات و افکار نسل امروز. داستانها با پرداختن به موضوعاتی چون عشق، تنهایی، فقدان و پوچی، امکان همذاتپنداری و بازاندیشی در تجربههای شخصی را فراهم میکنند. همچنین، زبان نزدیک به ذهن شخصیتها و روایتهای کوتاه، مطالعهٔ کتاب را برای کسانی که به داستانهای معاصر علاقه دارند، جذاب میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به داستان کوتاه فارسی، کسانی که دغدغههای هویتی، عاطفی و فلسفی دارند و دوست دارند روایتهایی از زندگی روزمره و روابط انسانی را بخوانند، مناسب است. همچنین برای کسانی که به دنبال بازتاب تجربههای معاصر و احساسات نسل امروز در قالب داستان هستند، پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب شاید پیاده رو و چند داستان دیگر...
«نمیدانم کجا بودم که حس پیادهروی زد به کلهام؛ فقط دوست داشتم بزنم به خیابان. همین است که الان توی پیادهروام؛ توی پیادهرو قدم میزنم. آسفالت زیر پایم زیاد تیره نیست؛ اصلاً تیره نیست. یه مسیر تازه سنگفرششدة طولانی پیدا میکنم و میخواهم با راه رفتن به ارضای روحی برسم؛ امیدوارم برسم. سنگفرش تازة پیاده رو هم تغییر زیادی به این شهر نداده. همانطور کسالتآور و ملالانگیز است. شرشر آب داخل جوی. گوشم را نوازش میدهد و با فکرهایم قاطی میشود. هوای پاییزی خودش را به رخ میکشد. نسیم آرامی صورتم را قلقلک میدهد و میخواهد با من بازی بکند. برگهای زرد و نارنجی قاطی هم زير پایم خشخش میکنند و زور میزنند به پیادهرو رنگی تند و عربان شبیه نقاشیهای ونگوک بدهند. این هوا و این رنگها و رنگ خون گوش ونگوگ. فکرم را میخواهد از سطحی به سطح دیگر هل بدهد. فکرها بههم هجوم میآورند. فکر میکردم لاقل تکلیفم با خودم روشن است و میدانم چهام است؛ ولی نه. معلوم نیست چندچندم؛ شکاک و بیخود شدم. قدمها و قدمها؛ سنگفرش تمام میشود. خسته میشوم. زمان بیخودی و بیدلیل می گذرد. زور میزنم فکرم را از سطحی چندبعدی که توش هست به سطح سهبعدی که توش هستم بیاورم.»
حجم
۵۲۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۵۲۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه