دانلود و خرید کتاب هیولای اسب سوار مجید ملامحمدی
تصویر جلد کتاب هیولای اسب سوار

کتاب هیولای اسب سوار

معرفی کتاب هیولای اسب سوار

رمان هیولای اسب‌ سوار؛ مستند روایتی از روزگار جانشینی پیامبر اکرم (ص) و جایگاه امام علی (ع) نوشتۀ مجید ملامحمدی است. این کتاب را انتشارات به نشر منتشر کرده است.

درباره کتاب هیولای اسب سوار

«هیولای اسب‌ سوار» چهار فصل دارد که هر فصل داستان یک شخصیت را تعریف می‌کند. فصل اول، ماجرا خواب و سفر حارث بن نعمان فهری به مدینه است. فصل دوم، شرح شجاعت حضرت علی در مأموریتش به یمن است. فصل سوم به ماجرای غدیر خم و جانشینی حضرت علی (ع) اشاره می‌کند. فصل چهارم، عمار یاسر، مجادله‌اش با عبدالرحمن بن عوف را توضیح می‌دهد. در انتهای رمان هم از سرنوشت بدفرجام حارث بن نعمان فهری که اینک به مدینه رسیده و با رسول خدا سخن گفته پرده برمی‌دارد.

در این کتاب، نویسنده آگاه با تسلط به منابع دینی قصد دارد مصداق‌هایی را از جمله مرتبه والای حضرت علی، بت‌شکنی ایشان، فداکاری حضرت علی در لیله‌المبیت، حمایت ایشان از پیامبر در جریان سنگ‌پرانی به رسول خدا، انفاق حضرت هنگام رکوع نماز، تخریب مسجد ضرار، مواجهه حضرت علی با قبیله همدان، موفقیتشان در جذب مردم یمن به اسلام و مهم‌تر از همه مسئله جانشینی ایشان و ماجرای غدیر خم را بیان کند تا از این طریق واقعیت‌هایی از حقانیت امام علی را برای مخاطب نوجوان دغدغه‌مند به مسائل مذهبی نمایان سازد.

خواندن کتاب هیولای اسب سوار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب برای نوجوانان نوشته شده است.

بخشی از کتاب هیولای اسب سوار

«خیس عرق بودم که از خواب پریدم. دوباره هول برم داشت، چون بازهم خواب بد دیده بودم. خوابی که انتهایش می‌رسید به همان موضوعی که از دیروز من را به‌هم‌ریخته بود و حسابی بابت آن کلافه بودم. نیم‌خیز شدم و سر به دور و اطرافم چرخاندم. فکر می‌کردم اشباح به حیاط خانه‌مان آمده‌اند و قصد آزار و اذیتم را دارند. اما نه همهٔ این‌ها توهم و خیالات بود. شبحی در حیاطمان دیده نمی‌شد. اصلا شبح چه شکلی بود که باید می‌دیدم؟ رفتم حیاط تا آبی به سر و رویم بزنم. سپیده تازه پر باز کرده بود توی آسمان. یاد نماز صبح افتادم. من که اهل نماز نبودم. پس از فکرش بیرون آمدم. پرنده‌ها یک‌نفس بر شاخه‌های نخل پیرمان آواز می‌خواندند. صدای خواب‌زده و خسته‌ای به گوشم نشست. صدا از مطبخ بود.

- مادرجان، بیدار شدی؟

صدای ننه‌آسیه بود؛ مادر پیرم که داشت با همسرم ام‌زلیخا توی مطبخ کنج حیاط نان می‌پخت. به گمانم آن دو هنوز سپیده نزده، آتش تنور را گیرانده بودند و حالا بوی نان تازه‌ای که دست‌پختشان بود، حیاط را برداشته بود. گفتم: «بله مادر بیدارم.»

دوباره آن فکر و آن ماجرا افتاد توی کاسهٔ سرم. از وقتی که به سراغم آمده بود، حسابی به‌هم‌ریخته بودم. من پر از خشم بودم، پر از نفرت و کینه. صداهایی مبهم به گوشم ریخت. اعتنایی نکردم و رفتم سر چاه. ننه‌آسیه نان به دست به حیاط آمد و طرفم پا تند کرد. لاغر بود و فرز و چابک. نان گرد و کوچکی را طرفم گرفت و مادرانه گفت: «بخور تا قوت بگیری. دیگر هم عصبانی نباش.»

حرصم گرفت. نان را گرفتم و چند تا دندان به آن زدم و جویده و نجویده گفتم: «من خیلی عصبانی‌ام. اگر آن حرف‌ها راست باشد، من آدم‌کش خواهم شد. حساب همه‌شان را کف دستشان می‌گذارم. هرکه می‌خواهند باشند. آن‌ها با شمشیر آختهٔ من طرف خواهند بود.»

ننه‌آسیه ترسید و برگشت به مطبخ. با اخلاق سگی من خوب آشنا بود. لابد خواست حال‌وروزم را برای ام‌زلیخا تعریف کند. فوری دستار بر سر بستم. شترم حمار را از طویلهٔ کنج حیاط بیرون آوردم. افسارش را کشیدم و از خانه بیرون زدم.

ام‌زلیخا دوید پشت در.

- به کجا می‌روی؟ آن هم این وقت صبح؟

نصفه‌نیمه گفتم: «به جایی که نباید بروم؛ اما تندوتیز و بی‌واهمه می‌روم!»

- کجا؟

- صدایش لرزان و هولناک بود. چشم‌های زیتونی و غمگینش، خیره در سر و روی من بود که گفتم: «به مدینه.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۷۰%
تومان