کتاب تلخون
معرفی کتاب تلخون
کتاب تلخون نوشتۀ صمد بهرنگی است. این کتاب را نشر ارس منتشر کرده است.
درباره کتاب تلخون
تلخون یکی از ۷ دختر مردی تاجر است. او برخلاف خواهرانش که برای جشن، از پدر تقاضای کنیز، غلام، لباس، کفش، جوراب، گردنبند و حمام طلا میکنند، تقاضای دل و جگر میکند. چیزی که پدر هرچه در بازار میگردد پیدا نمیکند. سرانجام آه بهشرط بردن دختر، دل و جگر برای او میآورد. آه تلخون را به دنیای غریب برده و به پسری جوان میدهد. با مرگ پسر جوان تلخون به تقاضای خود بارها به کنیزی فروخته میشود و ماجراهایی را از سر میگذراند تا بالأخره دوای درد همسرش را مییابد و او را زنده میکند.
خواندن کتاب تلخون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از طرفداران پروپاقرص نوشتههای صمد بهرنگی هستید، این کتاب را به شما توصیه میکنیم.
درباره صمد بهرنگی
صمد بهرنگی در دوم تیر سال ۱۳۱۸ در تبریز متولد شد. او تحصیلاتش را در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تبریز تکمیل کرد. بهرنگی بعد از اتمام تحصیلش شروع به ترجمه و تدریس کرد. او برای تدریس به شهرها و روستاهای اطراف آذربایجان میرفت و در مدارس آنجا به کودکان درس میداد. صمد بهرنگی علاقهٔ زیادی به حوزهٔ شعر داشت و چون به زبان آذری و ترکی آذربایجانی هم مسلط بود، اشعار بسیاری از شاعران بزرگ را به آذری و ترکی آذربایجانی ترجمه کرد.
آموزش و فرهنگ همیشه از دغدغههای اصلی صمد بهرنگی بود. صمد بهرنگی برای انتشار کتاب «کتابهای پارهپاره» دورانی تحت تعقیب پلیس بود، ولی در آن زمان هم با اسم مستعار برای کودکان مینوشت.
صمد بهرنگی در سال ۱۳۳۹ و در ۱۹سالگی اولین کتابش به نام عادت را منتشر کرد. بعدها او مقالاتی را در روزنامههای مختلف با امضاهای مختلف به چاپ رساند. در سال ۱۳۷۷ برای نخستینبار بعد از انقلاب ایران، قصههای صمد بهرنگی توسط نشر فردوس منتشر شد.
صمد بهرنگی بعد از نوشتن کتاب ماهی سیاه کوچولو، در شهریورماه همان سال در ۲۹سالگی در رود ارس غرق شد. بعضی از منتقدان عقیده دارند که مرگ او تصادفی نبوده است و او توسط رژیم شاه کشته شده است.
اسد بهرنگی، برادر صمد، دربارهٔ مرگ او گفته است: من بهوسیله تلفن از دوستی شنیدم برای صمد حادثهای پیشآمده. رفتم نزد کاظم سعادتی. کاظم آن وقت داشت خانهاش را درست میکرد. کارش را رها کرد، مطمئن شدیم که صمد در آب غرق شده. قرار شد ۴ نفر بروند. ۲ تا از شوهرخواهرهایم، خودم و کاظم سعادتی. خلاصه ۲ روز آواره و سرگردان گشتیم تا بالأخره جسد را پیدا کردیم. توی یک جزیره مانندی در وسط رودخانه بود. بعضیها میگفتند با افسری او را دیدهاند؛ ولی هیچکس اطلاع دقیقی نداشت که جریان چطور بود. دهاتیهای آنجا خیلی بامحبت بودند جسد را آوردند بیرون و شستند. پیکر صمد در گورستان امامیهٔ تبریز دفن شد. در خاکسپاری صمد، انبوهی از مردم، روشنفکران و جوانان شرکت کردند.
بخشی از کتاب تلخون
«مرد تاجر به حرفهای دخترانش گوش داد و به دل سپرد. اما بیهوده انتظار کشید که تلخون، دختر هفتمی، هم چیزی بگوید. او تنها نگاه میکرد. شاید نگاه هم نمیکرد و تنها به نظر میرسید که نگاه میکند. دست آخر تاجر نتوانست صبر کند و گفت: دخترم، تو هم چیزی از من بخواه که برایت بخرم. دختر رویش را برگرداند. مرد تاجر گفت: هرچه دلت میخواهد بگو برایت میخرم. تلخون چشمهایش درخشید - این حالت سابقه نداشت - و با تندی گفت: هرچه بخواهم میخری؟ مرد تاجر که فکر نمیکرد نتواند چیزی را نخرد، با اطمینان گفت: هرچه بخواهی. همانطور که خواهرانت گفتند. دختر صبر کرد تا همه چشم به دهان او دوختند. نخستینبار بود که تلخون تقاضایی میکرد. آنگاه زیر لب، گویی که پریان افسانهها برای خوشبختی کسی زیر لب دعا و زمزمه میکنند گفت: یک دل و جگر! این را گفت و آرام مثل دودی از تهسیگاری پا شد و رفت.
خواهرهایش و پدرش گویی چیزی نشنیدهاند و رفتن او را ندیدهاند، همانطور چشم بهجای دهان او دوخته بودند و مانده بودند. آخرش مرد تاجر دید که دخترش رفته است و چیزی نگفته است. هیچکدام صدای او را نشنیده بودند. تنها ماهلقا، دخترششمی که پهلوی راست تلخون نشسته بود، شنیده بود که او یواشکی گفته است: یک دل و جگر!
دل و جگر برای چه؟ مگر در خانهٔ مرد تاجر خوردنی کم بود که تلخون هوس دل و جگر کرده باشد؟ مرد تاجر دنبال تلخون رفت. خواهرهایش شروع به لودگی کردند. ماه فرنگ، خواهر بزرگتر، بهزحمت جلو خندهاش را گرفت و گفت: خواهر راستی مسخره نیس که آدم یهعمر چیزی نخواد، وقتی هم که میخواد دل و جیگر بخواد؟ من که از این چیزا اقم میشینه... دل و جیگر ها... ها... دل و جیگر... راستی که مسخرهاس... هاها... ها...
از لبهایش شهوت دیوانهکنندهای الو میکشید.
ماه سلطان، خواهر دومی، یقهٔ پیراهنش را باز کرد که باد توی سینهاش بخورد (بوی عرق آدمی از میان پستانهایش بیرون میزد و نفس را بند میآورد) و گفت: دل و جیگر... هاها... ها... راستی ماهلقا جونم تو خودت شنفتی؟ مسخره است... ها... هاها... ها... هیچ معلوم نیست دل و جیگر رو میخواد چکار...»
حجم
۵۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۵۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
نظرات کاربران
قصه ی تلخون نسبت به دیگر قصه ها فراز و فرود بدی نداشت ، درسته به لایه ی دوم پرداخته مثلا باتوجه به نظریه ی جوزف کمبل (اسطوره شناس) برای سفر قهرمانهای اساطیری به منظور دست یافتن به فردیت الگویی