کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم
معرفی کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم
کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم نوشتهٔ وین دایر و ترجمهٔ روزبه ملک زاده و محسن پاک فطرت است و انتشارات پردیس آباریس آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم
پس از سالها انتظارِ هواداران و خوانندگان کتابهای دکتر وین دایر برای نوشتن کتابی در مورد خاطرات و زندگینامهٔ ایشان، در نهایت کتاب «اکنون میتوانم به وضوح ببینم» به چاپ رسیده است. اما این کتاب بهعنوان زندگینامه، شیوهٔ نگارشی متفاوتی دارد و همانند زندگینامههای معمولی نیست. وین دایر در این کتاب، به شیوهای استادانه لحظات سرنوشتساز و نقاط عطف زندگیاش را در کنار هم قرار داده است و ارتباط آنها را با یکدیگر پیدا کرده است و به وضوح نشان داده است که هیچ اتفاق و رویدادی در زندگی، تصادفی و بیعلت نیست. تمامی اتفاقات چه خوب و چه به ظاهر بد برای تکمیل سرنوشت ما لازم است و بخشی از دارمای ما محسوب میشود.
وین دایر در این کتاب تمام لحظات سرنوشتساز خود را از ابتدای کودکیاش در دیترویت تا آخرین سالهای عمرش برای خوانندگان شرح داده است و البته این کار را با مهارت زیادی که در نویسندگی دارد به انجام رسانده است. در فرآیند مطالعهٔ این کتاب شما هم خواهید آموخت همانند وین دایر به اتفاقات زندگی خود رجوع کنید و ارتباط آنها را با جایگاه کنونی خود بیابید.
کتاب «اکنون میتوانم به وضوح ببینم» نگاهی بر زندگی دکتر وین دایر دارد و در عین حال چراغی است برای روشنکردن مسیر کسانی که جویای حقیقت هستند. با مطالعهٔ این کتاب متوجه حضور دستان خداوند در زندگی خودتان میشوید و از طرفی شما را در شناخت هدف و رسالت منحصر به فردتان یاری میکند.
خواندن کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران کتابهای موفقیت و خودیاری پیشنهاد میکنیم.
درباره وین دایر
وین دایر با نام کامل وین والتر دایر در ۱۰ مه ۱۹۴۰ در دترویت آمریکا به دنیا آمد. او نویسنده کتابهای خودیاری و سخنران انگیزشی آمریکایی بود. کتاب قلمرو اشتباهات شما (با عنوان "چگونه شخصیت سالمتر بیابیم؟" در ترجمه فارسی) در سال ۱۹۷۶ در حدود ۳۰ میلیون نسخه فروخت و جزء یکی از بالاترین فروش کتابها در تاریخ شد. وین دایر در سال ۱۹۸۷ به عنوان بهترین سخنران ایالات متحده شناخته شد. در سال ۲۰۱۱ مجله Watkins Magazine وین دایر را سومین انسان معنوی تأثیرگذار در دنیا معرفی کرد. او هشت فرزند دارد که همگی در فلوریدا زندگی میکنند.
وین دایر در ۲۹ اوت سال ۲۰۱۵ به دلیل ابتلا به سرطان خون از دنیا رفت.
بخشی از کتاب اکنون می توانم به وضوح ببینم
«کریسمس سال ۱۹۴۱ است؛ درست چند هفته پس از بمباران بندر مروارید. آمریکا وارد جنگ شده است. دو تا از داییهایم در ارتش خدمت میکنند. یکی در اروپا و دیگری در منطقهای در اقیانوس آرام. پدرم خیلی وقت است که حضور ندارد. بیبندوباری، زیادهروی در مصرف الکل و انواع و اقسام جرمهای دیگر، بارها او را به زندان انداخته است. به دلیل همین شرایط نامناسب، زندگی کردن با او برای مادرم غیر ممکن بود. او به راحتی از مسئولیتهای پدرانهاش شانه خالی کرد و رفت و دیگر هیچ وقت بازنگشت. مادرم با سه کودک زیر پنج سال مانده بود که باید آنها را به هر نحوی بزرگ میکرد. او ما را به خانهٔ مادربزرگ میبرد تا بتواند در طول روز سر کار برود. در یکی از همین روزهای سرد زمستانی، من به همراه مادر و دو برادر بزرگترم در ایستگاه اتوبوس منتظر بودیم تا اتوبوس خیابان جفرسون که در شرق دیترویت واقع بود از راه برسد. ما با ژاکت، کاپشن، کلاه، شال گردن و دستکش خودمان را گرم نگه داشته بودیم. حجم زیادی نمک را بر روی جاده ریخته بودند تا از نشستن برف جلوگیری شود. البته همین امر باعث شده بود آب و گِل زیادی ایجاد شود. یک کامیون از کنار ما گذشت و سر تا پایمان را گِلآلود کرد. مادرم بسیار برافروخته شد. لباسهایی که برای محل کار پوشیده بود، گِلی شده بودند. به خاطر پدرم به وضوح زندگیاش از کنترل خارج شده بود و تمام تلاش خود را میکرد تا اوضاع را سامان دهد. در آن سالها به دلیل جنگ رکود بیسابقهای به وجود آماده بود و شرایط را سختتر کرده بود. مادرم به ندرت با درآمد حاصل از کار میتوانست خرج زندگی را تأمین کند. به همین دلیل به کمک ناچیزی که از طرف خانوادهاش میشد، وابسته بود.
هر دو برادر بزرگترم بسیار پریشان بودند. برادر پنج سالهام «جیم» تلاش میکرد تا مادرم را دلداری دهد و «دیوید» برادر سه سالهام فقط گریه میکرد و من؟
من در آن لحظه احساس میکردم که در یک قصر برفی هستیم و میتوانیم لحظات خوشی را داشته باشیم و اصلاً متوجه نبودم چرا دیگران تا این حد عصبانی و سرخورده هستند. سپس به صورت ناگهانی این کلمات را بر زبان آوردم: «چیزی نیست مامان. اشکاتو پاک کن. ما میتونیم اینجا بمونیم و برف بازی کنیم.» من کودکی بودم که بهندرت گریه میکردم. کودکی که سعی میکرد بدون توجه به شرایط، دیگران را خوشحال کند و احساس خوبی به آنها بدهد.
دوست داشتم شرایط را از حالت غم و اندوه به خوشحالی تبدیل کنم. اصلاً متوجه نمیشدم که چرا دیگران تا این حد غمگین هستند. به صورت غریزی همواره نیمهٔ پُر لیوان را میدیدم و اصلاً به چیزهایی که باعث افسردگی دیگران بود توجهی نمیکردم.
مادرم همواره میگفت: «وین، تو مستقلترین و کنجکاوترین پسری هستی که من و خانوادهام تا به حال دیدهایم.» من به معنای واقعی از اینکه بر روی این کره خاکی بودم، خوشحال بودم. در دو سالگی از لحاظ قد و جثه، هماندازه «دیوید» که سه سال سن داشت بودم. مدام تلاش میکردم تا او را بخندانم و به او احساس امنیت بدهم، زیرا به نظر میرسید بسیار ترسیده است و اغلب اوقات غمگین بود و کم پیش میآمد که بخندد. اما من دنیا را جایی بسیار هیجانانگیز یافته بودم و تصمیم داشتم تا میتوانم حس کنجکاوی خود را ارضا کنم و از شگفتیهای دنیا حیران باشم.»
حجم
۴۰۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه
حجم
۴۰۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه