کتاب در جستجوی خویشتن
معرفی کتاب در جستجوی خویشتن
کتاب در جستجوی خویشتن نوشتهٔ وایولا دیویس و ترجمهٔ شهلا واحد است و انتشارات پردیس آباریس آن را منتشر کرده است. وایولا دیویس یکی از بازیگران نامآشنای هالیوود است. این هنرپیشهٔ آفریقایی-آمریکایی تابهحال چندین بار موفق به کسب جوایز بزرگ سینمایی از جشنوارههای بزرگ شده است.
درباره کتاب در جستجوی خویشتن
وایولا دیویس (متولد ۱۱ اوت ۱۹۶۵) بازیگر آمریکایی است. او جوایز گوناگونی از جمله یک جایزهٔ اسکار، یک جایزهٔ امی ساعات پربیننده و دو جایزهٔ تونی کسب کرده و تنها آفریقایی-آمریکایی است که تاج سهگانه بازیگری را بهدست آوردهاست. مجلهٔ تایم در ۲۰۱۲ و ۲۰۱۷ از او بهعنوان یکی از ۱۰۰ شخص تأثیرگذار در جهان یاد کرده و در ۲۰۲۰ نام او در رتبهبندی نیویورک تایمز از بزرگترین بازیگران قرن بیست و یکم قرار گرفت.
دیویس حرفهاش را در سنترل فالز، رود آیلند آغاز کرد و در نمایشهای تئاتر ظاهر میشد. او در ۱۹۹۳ از مدرسه جولیارد فارغالتحصیل شد و در ۱۹۹۹ برای بازی در نمایشنامهای از تئاتر برندهٔ جایزهٔ اوبی شد. او در اواخر دههٔ ۱۹۹۰ و اوایل دههٔ ۲۰۰۰ در چندین فیلم و مجموعهٔ تلویزیونی نقشهای کوتاهی را ایفا کرد، و در ۲۰۰۱ برای بازی در نمایش شاه هدلی دوم اثر آگوست ویلسون برندهٔ جایزهٔ تونی شد. نقش برجستهٔ او در درام محصول ۲۰۰۸ یعنی تردید بود که در آن مادری مشکلدار را به تصویر کشید و برایش نامزد دریافت جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن شد.
دیویس در سال ۲۰۱۰ برای حضور در نمایش حصارها جایزهٔ تونی بهترین بازیگر زن را کسب کرد. او در کمدی-درام خدمتکاران (۲۰۱۱) برای بازی در نقش کلفت دههٔ شصتی نامزد دریافت جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر زن شد. او در ۲۰۱۴ تا ۲۰۲۰ نقش حقوقدان آنلیز کیتینگ را در مجموعهٔ تلویزیونی درام چگونه از مجازات قتل فرار کنیم ایفا کرد که در ۲۰۱۵ نخستین بازیگر سیاهپوستی شد که برندهٔ جایزهٔ امی ساعات پربیننده بهترین بازیگر زن در مجموعه تلویزیونی درام میشود. او در ۲۰۱۶ برای بازی در فیلم اقتباسی از نمایش حصارها برندهٔ جایزهٔ اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن شد. همچنین برای به تصویر کشیدن ما رینی در فیلم زندگینامهای بلک باتم ما رینی (۲۰۲۰) نامزد دریافت جایزهٔ اسکار شد.
کتاب در جستجوی خویشتن داستانی زندگی وایولا دیویس از زبان خودش است.
خواندن کتاب در جستجوی خویشتن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که میخواهند با زندگی سخت این هنرپیشهٔ سیاهپوست و رنجهایی که در زندگی متحمل شد بیشتر آشنا شوند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب در جستجوی خویشتن
«بدترین دشنام آن روزگار، عبارت مورد علاقهٔ من بود و در هشت سالگی با سرکشی از آن استفاده میکردم. من کودک بداخلاق و گستاخی بودم و وقتی آن عبارت را بر زبان میآوردم، یک دستم روی باسنم بود، انگشت وسطم به نمایش درمیآمد و شاید زبانم هم بیرون زده بود. اگر وضعیت سخت میشد، بلافاصله خواهر بزرگم آنیتا را صدا میزدم تا از من پشتیبانی کند. او در سنترال فالزِ رودآیلند ترس را به جان هر پسر، دختر، زن، مرد یا سگی میانداخت. آنیتا ناخنهایش را بلند کرده بود تا جنگجوی بهتری بهنظر برسد. او خشن، زیبا، با استعداد و سالم بود... و البته خشمگین. با اطمینان میگفتم: «الان به خواهرم آنیتا خبر میدم تا تو رو شکست بده.» اما او که سه سال از من بزرگتر بود، همیشه به این راحتیها در دسترس نبود تا از من محافظت کند.
آنیتا به همان اندازه که جنگجوی زیبایی محسوب میشد و از او میترسیدند، دوستداشتنی و ستودنی هم بود؛ و من هیچکدام از آن صفات را نداشتم. من بچهٔ بسیار وفادار به دوستیها بودم و به رقابت هم علاقه داشتم، اما خجالتی بودم. وقتی در مسابقات املا برنده میشدم، ستارهٔ طلاییام را به هر کسی که میدیدم، نشان میدادم تا با این روش به همه یادآوری کنم که من کیستم.
در زمان تعطیلات کلاس سوم، سریعترین پسر مدرسهٔ هانت استریت در سنترال فالز را به مسابقهای دعوت کردم. آخر زمستان بود و همه حاضر شدند. بیشتر طرفداران من دختر بودند و بقیه طرفدار او بودند. کفشهایم دو سایز از اندازهٔ پاهایم کوچکتر بودند و جورابهایم درست از جایی که قرار بود انگشتان پاهایم را بپوشانند، پاره شده بودند. پس، آنها را درآوردم و به دوستم رزی دادم که به من گفت: «این لعنتیو از رو ببر!»
من نتوانستم او را از رو ببرم، چون ما مساوی کردیم که البته برای منِ ضعیف عالی بود، ولی برای او تحقیرکننده بود. او پس از این اتفاق، دیوانه شد. همهٔ بچههایی که در حیاط مدرسه حاضر بودند، شروع کردند به شعار دادن: «دوباره! دوباره! ... بیا کریس! تو نمیتونی اجازه بدی اون دختر کاکاسیا تو رو له کنه!»
به جمعی که به من خیره شده بودند و میخندیدند نگاهی کردم و به خودم آرام گفتم: «نمیتونی اجازه بدی که اون لعنتی تو رو شکست بده!»
وقتی معلمها صدای شلوغی را شنیدند و پای برهنهام را دیدند، مجبورم کردم در گوشهای بایستم. شرمنده بودم. انگار کار اشتباهی کرده بودم. چرا این همه انتقاد ظالمانه و تلخ را میشنیدم؟ مرتب مورد آزار و اذیت قرار میگرفتم و این یکی از آن همه آسیبهایی بود که تجربه میکردم، مابقی لباسها، موها، گرسنگی و روش زندگی پدرم بود. برخورد، خشم و رقابتجویی تنها سلاحهایم بودند؛ مهمات جنگی من! و وقتی به شما میگویم که هر روز به همهٔ این سلاحها نیاز داشتم، اغراق نمیکنم.»
حجم
۷۷۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۷۷۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
نظرات کاربران
اوایل کتاب جالب بود و ماجراهای کودکی نویسنده متنوع و خواندنی و اثرگذار. ولی از اواسط کتاب تمام کتاب به واگویههای درونی و تکرار و تکرار سرح بدبختیها و کمبودهای او اختصاص مییابد و خواننده خود را در یک گردونهی