کتاب الینا در کارآگاه بازی با پلنگ صورتی
معرفی کتاب الینا در کارآگاه بازی با پلنگ صورتی
کتاب الینا در کارآگاه بازی با پلنگ صورتی نوشتهٔ مژگان کلهر و ویراستهٔ آتوسا صالحی و با تصویرگری سارا طبیبزاده است و نشر افق آن را منتشر کرده است. این کتاب جلد سوم از مجموعهٔ الینا است.
درباره کتاب الینا در کارآگاه بازی با پلنگ صورتی
«اسم من الیناست، اما دوستهایم الی صدایم میزنند. من عاشق مهمانی رفتن و پیتزا و موبایلم (ولی چون خودم موبایل ندارم همهاش آویزان موبایل مامان میشوم). در گوشتان بگویم از دو چیز هم خیلی بدم میآید: مشق شب و کوکوسبزی!.. . راستی شما اگر جای من بودید چهکار میکردید؟ اگر خانهٔ بغلیتان خالی بود و از تویش صداهای جورواجور میشنیدید، بیخیال میشدید؟ یا سعی میکردید مچ دزده را بگیرید؟ خب من هم دقیقا داشتم همین کار را میکردم.»
الینا در کارآگاهبازی با پلنگ صورتی جلد سوم از مجموعه رمان الینا توسط مژگان کلهر برای کودکان نوشته شده است. تصویرگری این مجموعه را سارا طبیبزاده انجام داده و توانسته است بر جذابیت داستان برای کودکان بیافزاید.
کتابهای دیگر این مجموعه عبارتاند از:
الینا در عروسی به صرف خارش
الینا در مسابقهٔ فوتبال؛ قرمز یا آبی؟
الینا در هتل سهستارهٔ حیوانات خانگی
خواندن کتاب الینا در کارآگاه بازی با پلنگ صورتی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای همهٔ بچههایی است که دوست دارند هم کتاب داستان بخوانند و هم بلند بلند بخندند و هم با یکعالمه اطلاعات معرکهٔ عجیب و غریب دوستهایشان را شگفتزده کنند.
بخشی از کتاب الینا در کارآگاه بازی با پلنگ صورتی
«تق!
به مامان گفتم: «شنیدید؟ یه چیزی گفت تق.»
مامان صدای تلویزیون را کم کرد و گوش داد: «نه. چیزی نیست.» و دوباره صدای تلویزیون را زیاد کرد.
رفتم پشت در ورودی ایستادم و از چشمی به بیرون نگاه کردم. راهپله تاریک بود و چیزی دیده نمیشد.
گفتم: «باید کلید راهپله رو تو خونه میذاشتن تا از همین جا راهپله رو روشن کنیم.»
مامان گفت: «باز شروع کردی؟ خب برو یه کاری بگیر دستت. بیکار تو خونه میچرخی خیالاتی میشی.»
گفتم: «گوشیت رو میدی با ریحانه چت کنم؟»
مامان گفت: «نه. لازمش دارم. برو زنگ بزن بابات ببین دارن میآن یا نه؟»
امان از دست مامان، همیشه تا گوشیاش را میخواستم میگفت لازمش دارم. چرا یک گوشی برای من نمیخرند؟
بابا و مانی رفته بودند استخر. سانس هشت و نیم تا ده. من که حاضر نیستم شب بروم استخر.
گوشی را برداشتم و شماره موبایل بابا را گرفتم. خاموش بود. شاید هنوز توی استخر بودند. یک ربع به ده بود. گفتم: «گوشیش خاموشه.»
بعد وقتی دیدم مامان حواسش به تلویزیون است، گوشی تلفن را بردم توی اتاقم و زنگ زدم به ریحانه.
تا گفت «الو؟» گفتم: «هنوز این خونهتون رو به کسی اجاره ندادید؟»
ریحانه گفت: «سلام. خوبی؟»
گفتم: «نه خوب نیستم. از وقتی شما از این خونه رفتید من هی یه صداهایی میشنوم. الانم یه صدای تقی اومد.»
ریحانه گفت: «نه بابا قرار بود امروز یکی بیاد ببینه، ولی به هم خورد.»
گفتم: «نکنه یکی میدونه اینجا خالیه و شبها میآد میره توش؟»
ریحانه گفت: «میخوایی به بابام بگم؟»
گفتم: «نه تو رو خدا. دوباره میگن توهم زدم. مگه اون دفعه یادت نیست؟»
هفتهٔ پیش که ریحانه اینها اسبابکشی کردند و رفتند، من از بیرون سایههایی را پشت پنجرهشان میدیدم. سایهها آنقدر واقعی بودند که مطمئن بودم کسی توی خانه است. به مامان و خانم آشنا و همسایههای دیگر هم گفتم. آخرش خانم آشنا گفت: «شاید بچه راست میگه. زنگ بزنید بیان به خونهشون سر بزنن.»
بعد بابای ریحانه از سر کارش مرخصی گرفت و آمد همهجا را دید و گفت هیچ چیزی آن تو نیست و کلی هم غر زد که او را از کار و زندگی انداختهایم. مامان و بابا هم حسابی عصبانی شدند و گفتند دیگر حق ندارم کتابهای ترسناک بخوانم و فیلمهای کارآگاهی ببینم و از دست توهمهای من خسته شدهاند.»
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه