کتاب در چشم شیطان
معرفی کتاب در چشم شیطان
کتاب در چشم شیطان نوشتهٔ جونیچیرو تانیزاکی و ترجمهٔ محمود گودرزی است و انتشارات خوب آن را منتشر کرده است. تانیزاکی را معمار ادبیات مدرن ژاپنی قلمداد میکنند. این داستانِ هیچکاکیْ در سال ۱۹۱۸ نوشته شده است.
درباره کتاب در چشم شیطان
راوی رمان نویسندهای است که با تماس ناگهانی دوست صمیمیاش که عاشق رمانهای جنایی است، درگیر ماجرای قتلی عجیب و غریب میشود. سونومورا که مردی ثروتمند و بیکار است و سابقهٔ بیماری روانی دارد از راوی میخواهد در تماشای صحنهٔ قتلی همراهیاش کند.
راوی این رمان از نوع غیرقابل اعتماد است.
کتاب در چشم شیطان شما را وارد داستانی جنایی و هیجانانگیز میکند که پیداکردن سرنخها در آن مشکل است و هرچه میگذرد فضا تاریکتر میشود، تا جایی که دیگر به همه کس و همه چیز شک میکنید و نمیتوانید پایان داستان را حدس بزنید.
خواندن کتاب در چشم شیطان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای جنایی پیشنهاد میکنیم.
درباره جونیچیرو تانیزاکی
جونیچیرو تانیزاکی متولد ۲۴ ژوئیه ۱۸۸۶ و درگذشته ۳۰ ژوئیه ۱۹۶۵ در ژاپن است. او یکی از نویسندگان تأثیرگذار ادبیات مدرن در ژاپن به شمار میرود. در نوشتههای تانیزاکی میتوان ظرافتی هنرمندانه را در به تصویر کشیدن ژاپن در حال پیشرفت قرن بیست را دید. داستانهای او غالباً در چارچوب جستوجوی هویت فرهنگی روایت میشوند که در آن ساختارهای غرب و سنت ژاپنی در کنار هم قرار میگیرند.
بخشی از کتاب در چشم شیطان
«سونومورا از کسی پنهان نمیکرد که بیماری روانی در خانوادهاش موروثی است و من مدتها بود که میدانستم چه مقدار عقل و جنون در او هست. همچنین میزان «هرکاری که بخواهم میکنم» و خودسریاش را. بنابراین با اشراف کامل به این موضوع با او رفتوآمد داشتم. اما آن روز صبح، چطور میتوانستم از تماس تلفنیاش وحشتزده نشوم؟ این بار دیوانه شده بود، تردیدی وجود نداشت. آن ماه ژوئنِ دلگیر و دمکرده که به اوج خود میرسیدو میگویند در این موسم از سال است که بیشترین موارد بیماریهای روانی نمودار میشودبیشک بر مغزش اثر گذاشته بود. برای آن تماس تلفنی دستکم چنین توجیهی لازم بود و من این را امری مسلم فرض کردم.
بهاحتمال زیاد ساعت ده صبح بود.
سونومورا انگار که با شنیدن آهنگ صدایم از جا بپرد، داد زد: «تاکاهاشی؟ خودتی؟»
همین کافی بود تا بفهمم در چه وضعیت هیجانزدهای به سر میبرد.
«زود بیا اینجا. امروز میخواهم چیزی نشانت بدهم.»
«متأسفم، امروز نمیتوانم. مجلهای به من داستانی کوتاه سفارش داده، باید تا ساعت دو بعدازظهر متن را تمام کنم. شب اصلاً نخوابیدم.»
دروغ نگفته بودم. از شب قبل خودنویسم را زمین نگذاشته و ذرهای غذا نخورده بودم. بنابراین تا حدی خارج از اصول نزاکت بود که بچهپولداری مثل سونومورا که هرقدر میخواست وقت آزاد داشت، بیآنکه فرصتی برایم بگذارد احضارم کند تا بهقول خودش «چیزی نشانم بدهد».
«آه بله. ولی مهم نیست، مجبور نیستی همین حالا بیایی. کارِ ساعت دو را تمام کن و فوری بیا. تا ساعت سه منتظرت میمانم.»
آه که چقدر روی اعصابم بود.»
حجم
۸۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۸۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
پایان فاجعهبار و مضحکی داشت واقعا. کافی بود ده صفحهش رو حذف میکردن.
بد نبود من خیلی دوسش نداشتم
ولی خدایی اگه پنج صفحه آخر رو نداشت داستان خیلی قشنگ تر و حماسی تر میشد و یه مفهومی میگرفت. مثلا میشد گفت طرف جان خودش رو در راه عشق فدا کرده. اما اون چند صفحه اصلا ورق رو برگردوند.
تقریبا از اواسط داستان میشد حدس زد خط سیر و پایان بندی چه خواهد بود گرچه از کشش کار کم نمی کرد. ترجمه قابل قبول بود ولی نامانوس. در کل کتابی نبود که با نخوندن اون چیزی رو از دست
داستان ابتدا مثل تمام داستانهای معمایی ژاپنی آغاز میشه. زنی مرموز، روابطی مازوخیست و قتلی عجیب. مردی ثروتمند متوجه قتلی عجیب میشه که توسط زنی زیبا و مرموز و پسری جوون انجام میشه. مرد دوستس رو که راوی داستان همهست
برای وقت تلف کردنکتاب خوبیه!