دانلود و خرید کتاب لوبیای قهرمان جنیفر ال. هالم ترجمه عطیه الحسینی
تصویر جلد کتاب لوبیای قهرمان

کتاب لوبیای قهرمان

امتیاز:
۵.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب لوبیای قهرمان

کتاب لوبیای قهرمان نوشته جنیفر ال هالم و ترجمه عطیه الحسینی است. این کتاب درباره پسری به نام لویبا است که در دوران رکود اقتصادی زندگی می‌کند و آرزوهای بزرگش اجازه نمی‌دهند در فقر باقی بماند...

لوبیای قهرمان نامزد جایزه یادبود جودی لوپز سال ۲۰۱۷ و نامزد جایزه کتاب کودک ویلیام آلن وایت سال ۲۰۱۸ و همچنین برنده جایزه اسکات اودل سال ۲۰۱۷ شناخته شد.

انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب لوبیای قهرمان

جنیفر ال هالم در این داستان زندگی پسر بچه پرتلاشی به نام لوبیا را می‌نویسد. لوبیا آرزوهای بزرگی در سر دارد. آرزوهایی که البته با وضعیت رکود اقتصادی راهی برای رسیدن به آن‌ها نیست. کار نیست و مردم زندگی سختی دارند. اما لوبیا و دوستان پابرهنه‌اش خوب می‌دانند چطور می‌تواند پول در بیاورند و اغلب اوقات هم موفق می‌شوند. لوبیا برای رسیدن به هدفش و همچنین برای فرار از فقر تن به تبهکاری می‌دهد.

او جرم‌های پنهانی بسیاری مرتکب می‌شود. اما اتفاقی رخ می‌دهد که او را مانند یک قهرمان در کی وست مشهور می‌کند. خودش، لوبیای قهرمان، تنها کسی است که می‌داند لیاقت چنین لقبی را ندارد. او از کارهایی که کرده پشیمان می‌شود و تصمیم می‌گیرد آن‌ها را جبران کند...

کتاب لوبیای قهرمان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب برای تمام نوجوان‌ها جذاب و خواندنی است. اگر به داستان‌ها و ادبیات کودک و نوجوان علاقه دارید کتاب لوبیای قهرمان را بخوانید. 

درباره جنیفر ال هالم 

جنیفر ال هالم نویسنده آمریکایی کتاب‌های کودک و نوجوان است. او در سال ۱۹۶۸ در کالیفرنیا به دنیا آمد و همراه با چهار برادرش بزرگ شد. در کالج دیکینسون پنسیلوانیا درس خواند و شروع به کار در تلویزیون کرد. 

او برای داستان‌هایی که نوشته است جوایز و افتخارات بسیاری را از آن خود کرده است. سه مدال نیوبری برای سه کتاب و جایزه آیزنر و اسکات اودل برای کتاب‌های دیگرش. از میان نوشته‌های جنیفر ال هالم می‌توان به کتاب‌های «چهاردهمین ماهی قرمز» و «دختری به نام لاک پشت» اشاره کرد. 

بخشی از کتاب لوبیای قهرمان

ژوئیه ۱۹۳۴

اینجا را نگاه کن، مک. می‌خواهم رک و پوست‌کنده این را بهت بگویم: بزرگ‌ترها دروغ می‌گویند.

البته که آن‌ها دوست دارند بگویند بچه‌ها از خودشان حرف درمی‌آورند و اینکه ما راست نمی‌گوییم. اما آن‌ها دروغ‌گوهای دروغ‌گویی هستند.

همین خود رئیس‌جمهور روزولت، او توی رادیو می‌گفت وضع اقتصاد دارد بهتر می‌شود، در حالی که هر کسی که دوتا چشم داشت می‌توانست ببیند تنها چیزی که داشت بهتر می‌شد مهارت مادرم در وصله کردن سوراخ‌های روی شلوارها بود. او چاره دیگری نداشت، به خاطر بیکاری بابا پولی برای خریدن لباس جدید نبود؛ یا باید وصله می‌زد یا می‌گذاشت لخت برویم بیرون.

بعد هم وینکی بود که او دروغ‌گوترین دروغ‌گوها بود.

به گاری قرمز کوچک اشاره کردم و گفتم: «وینکی، تو گفتی یه سکه برای بیست‌تا قوطی!»

گاری پر از قوطی‌های شیرعسلی خالی بود. آن‌ها را برای وینکی پیدا و تمیزشان کرده بودم. حتی لبه‌های تیزشان را هم صاف کرده بودم. وینکی قوطی‌ها را به کافه پپه می‌فروخت، جایی که از آن‌ها برای سرو لچه، قهوه اسپرسو با شیرعسلی، استفاده می‌کنند. توی کی‌وست همه، حتی شیرخواره‌ها، لچه می‌نوشیدند.

وینکی جواب داد: «حتماً توی گوشت پنبه گذاشته بودی لوبیا.» او شکم گنده‌ای داشت و موهای چربش را صاف به عقب شانه کرده بود که با دغل‌کاری‌اش جور درمی‌آمد، و زیر بغل تی‌شرت مدل کوبایی‌اش زرد شده بود. او ادامه داد: «من گفتم پنجاه ‌تا قوطی.»

از حرف‌هایش آن‌قدر جوش آورده بودم که نزدیک بود از گوش‌هایم دود بزند بیرون. باور کنید، آن هم توی هوایی که مثل جهنم داغ بود. گرمای کی‌وست توی ماه ژوئیه بیداد می‌کرد.

مخصوصاً که بوی گند هم همه‌جا را برداشته بود.

از وقتی پول شهر برای جمع کردن زباله‌ها ته کشیده بود، آن‌ها همین‌طور روی هم تلنبار شده بودند. بالای کپه آشغال‌هایی که داشتند فاسد می‌شدند، غلغله بود از مگس. آن‌ها چندش‌آور و حال‌به‌هم‌زن بودند و من و برادرم تمام صبح را وسط آن‌ها گذرانده بودیم.

من و کرمیت از این سر تا آن سر کی‌وست لابه‌لای کپه‌های آشغال که بخار ازشان بلند می‌شد، دنبال قوطی‌های شیر گشته بودیم. با سگ‌های ولگرد و پشه‌ها و موش‌های نترس دست‌وپنجه نرم کرده بودیم. نمی‌توانستم کاری سخت‌تر از این توی کل دنیا تصور کنم، البته به‌جز تمیز کردن مستراح‌ها.

حالا وینکی می‌خواست سر ما را کلاه بگذارد؟

به او گفتم: «من حرفت رو خیلی هم خوب شنیدم، تو گفتی بیست‌تا.»

وینکی گفت: «ببخشید، اما مثل اینکه تو کله‌ت پر لوبیاست، لوبیا!» بعد خندید و گفت: «ببین، چه جوکی ساختم! گرفتی جوکم رو؟ تو کله‌ت پر لوبیاست، لوبیا؟»

i_ihash
۱۴۰۰/۰۳/۱۶

کتاب جذابی بود و درطی خوندنش عجیب، به یاد یکی از محبوب‌ترین گتاب‌هایی که خوندم، "بن‌بست نورولت" افتادم.. داستان کتاب، داستان شهر کی‌وست‌عه، از زبان پسری به اسم‌ لوبیا! البته نه کی‌وستی که الان‌ اگر سرچ کنید با تصاویر رنگارنگ‌‌ و

- بیشتر
شهرزاد بانو😇
۱۴۰۰/۰۴/۰۹

عجب کتابیه ! اصن غرق شدم توی دریای این کتاب . خیلی باحاله ادم میتونه تصورش کنه . ★ ★ ★ ★

Adler.mg
۱۴۰۱/۰۶/۱۵

فوق العاده بود انگار فیلم بود صحنه پشت چشمم می اومد و میرفت

ایرا پرسید: «بجوئه بعدش هم به مردم بفروشیم؟» «البته، نرم و خوب می‌شه! اون‌ها از کجا می‌خوان بفهمن؟» به نوبت تکه‌ها را جویدیم و توپ‌های کوچکی از آن‌ها درست کردیم. بعد آن‌ها را توی کاغذ مومی پیچیدیم و افتادیم دوره برای فروختن آن‌ها.
i_ihash
بزرگ‌ترها دروغ می‌گویند. البته که آن‌ها دوست دارند بگویند بچه‌ها از خودشان حرف درمی‌آورند و اینکه ما راست نمی‌گوییم. اما آن‌ها دروغ‌گوهای دروغ‌گویی هستند. همین خودِ رئیس‌جمهور روزولت، او توی رادیو می‌گفت وضع اقتصاد دارد بهتر می‌شود، در حالی که هر کسی که دوتا چشم داشت می‌توانست ببیند تنها چیزی که داشت بهتر می‌شد مهارت مادرم در وصله کردن سوراخ‌های روی شلوارها بود.
i_ihash
گاهی بزرگ‌ترها دروغ می‌گویند، چون از گفتن حقیقت آسان‌تر است.
i_ihash

حجم

۲۲۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۲۲۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۲۹,۲۰۰
تومان