دانلود و خرید کتاب ستاره ها را بشمار لوییس لوری ترجمه پروین علی پور
تصویر جلد کتاب ستاره ها را بشمار

کتاب ستاره ها را بشمار

معرفی کتاب ستاره ها را بشمار

کتاب ستاره ها را بشمار نوشتهٔ لوییس لوری و ترجمهٔ پروین علی پور است. نشر افق این رمان نوجوان را منتشر کرده است.

درباره کتاب ستاره ها را بشمار

لوییس لوری کتاب ستاره ها را بشمار را در ۱۷ فصل نگاشته است. این رمان برای نوجوانان نوشته شده است. نویسنده در این رمان روایت دو دوست در جنگ را بیان کرده است. «آنه‌مری» و دوست صمیمی‌اش، «الن» در زمان جنگ، تمام فکروذکرشان مدرسه، کمبود مواد غذایی و سربازان آلمان نازی است. سربازان آلمان نازی آرامش شهر کوچک‌ آن‌ها را برهم زده‌اند و دست‌بردار هم نیستند. در این اوضاع یهودیان دانمارک مجبور به ترک وطن خود به‌صورت مخفیانه هستند. در این میان آنه‌مری به مأموریتی خطرناک می‌رود تا دوستش را نجات دهد. آیا او در این مأموریت موفق می‌شود؟ بخوانید تا بدانید. لوئیس لوری، نویسنده‌ٔ آمریکایی بیش از ۳۰ رمان برای نوجوانان نوشته و برای رمان‌ ستاره‌ها را بشمار مدال طلای «نیوبری» را دریافت کرده است. کتاب «ستاره‌ها را بشمار» به انتخاب انجمن کتابداران آمریکا و مجله‌ٔ «اسکول لایبری» کتاب برگزیده‌ٔ سال شد. 

خواندن کتاب ستاره ها را بشمار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به نوجوانانی که به خواندن رمان علاقه دارند، پیشنهاد می‌کنیم.

درباره پروین علی پور

پروین علی پور (متولد ۱۳۲۵ در شهسوار) مترجم آثار کودک و نوجوان است و از پیشگامان این حوزه در ایران به شمار می‌آید. کتاب «چه‌جوری می‌شود بال شکسته‌ای را درمان کرد» با ترجمهٔ او به‌عنوان کتاب برتر کودک و نوجوان معرفی شد. او کارشناس‌ارشد روان‌شناسی است و به‌دلیل علاقه‌اش به ادبیات، سال‌ها به‌عنوان دبیر ادبیات به بچه‌ها تدریس کرده و حدود شش سال با سمت تهیه‌کننده در تلویزیون مشغول به کار بوده است. علی‌پور چندین جایزه از شورای کتاب کودک دریافت کرده است. او نویسندهٔ برگزیدهٔ شانزدهمین دورهٔ کتاب فصل در بخش کودک و نوجوان، برندهٔ دیپلم افتخار «IBBY»، جشنوارهٔ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، کتاب سال وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بوده است. او بیش از ۹۰ اثر از جمله تألیف و ترجمه منتشر کرده است. «به کجا چنین شتابان؟!» از آثار تألیفی و «من ساکتم؛ خجالتی نیستم»، «روزنامه فروش» و «آرزوهای کوچک» از ترجمه‌های او هستند.

بخشی از کتاب ستاره ها را بشمار

«رفته‌رفته، جاده پهن‌تر و هموارتر شد. جایی بود که جنگل به یک سو می‌رفت و جاده می‌پیچید سمتِ علفزاری که به ساحل دریا می‌رسید. آنه‌مری می‌توانست بدود، و دوید! آنجا، در روز، گاوها در علفزارها پرسه می‌زدند و بعدازظهرهای تابستان، آنه‌مری همیشه کنار حصار می‌ایستاد و مشت‌های پُر از علفش را دراز می‌کرد تا گاوهای کنجکاو، زبانِ زبرشان را به آن‌ها بزنند.

مادرش به او گفته بود که او هم موقع مدرسه رفتن، همیشه اینجا می‌ایستاد. سگش، تروفَست، پای حصار وول می‌خورد، در سرتاسر علفزار هیجان‌زده عوعو می‌کرد، می‌دوید و گاوها را دنبال می‌کرد. ولی گاوها هیچ وقت محلش نمی‌گذاشتند!

اکنون علفزار، خالی و در هوای نیمه‌روشن، بی‌رنگ و بی‌جنب و جوش بود. آنه‌مری صدای دریا را از آن سوی مرغزار می‌شنید و حرکت روشنایی را سمت شرق، روی کشور سوئد می‌دید. تلاش کرد تا می‌تواند سریع‌تر بدود و در همان حال با چشم‌هایش در جست‌وجوی محلی بود که جاده سرانجام دوباره وارد جنگل می‌شد و به شهرک می‌رسید.

آنجا، بوته‌ها آن‌قدر رشد کرده و بلند شده بودند که به‌زحمت می‌شد جاده را دید. با وجود این، آنه‌مری ورودی جاده را که کنار بوته‌های بلند بلوبری۲۲ پیدا کرد. یادش آمد آخرهای تابستان چقدر آنجا ایستاده بود تا مشتی بلوبریِ شیرین بچیند! دست‌ها و دهانش آبی‌رنگ می‌شدند و به خانه که برمی‌گشت، مامان همیشه می‌خندید.

حالا به خاطر درخت‌ها و بوته‌های انبوه دور و برش، بار دیگر همه جا تاریک شده و او مجبور بود آرام‌تر حرکت کند. البته همچنان سعی می‌کرد بدود!

آنه‌مری به مامان فکر کرد. قوزک پایش بدجوری ورم کرده بود و از قیافه‌اش درد و ناراحتی می‌بارید. امیدوار بود تا حالا به دکتر زنگ زده باشد. دکتر محلی پیرمردی بود که با وجود چشمان مهربانش، جدی و بداخلاق بود. در تابستان‌های گذشته، چند بار با اتومبیل قراضه و پُرسر و صدایش به آنجا آمده بود؛ یک بار وقتی کرستی نوزاد بود و از گوش درد فریادش به آسمان رسیده بود و یک بار هم موقعی که لیز داشت صبحانه درست می‌کرد و روغن داغ دستش را سوزانده بود.

جاده باز هم دو شاخه شد و آنه‌مری باز هم پیچید. دست چپ، او را یکراست به روستا می‌رساند. این همان راهی بود که پس از پیاده شدن از قطار از آن آمده بودند و مامان که دانش‌آموز بود، از همان راه به مدرسه می‌رفت. اما آنه‌مری دست راست پیچید که به بندرگاه می‌رسید، جایی که قایق‌های ماهیگیری لنگر می‌انداختند. آنه‌مری قبلاً هم بارها از این راه آمده بود. گاهی عصرها برای تماشای اینگه‌بورگ، قایق دایی‌هنریک، که پس از چندین سفر برگشته بود، و همچنین دیدنِ خودِ دایی‌هنریک که با کارگرهایش صیدشان را خالی می‌کردند، به ساحل رفته بود. کیلکاهای لیز و براق صیدشده، هنوز بالا و پایین می‌پریدند.

حتی حالا که قایق‌های توی بندر خالی بودند و داشتند برای رفتن به دریا و ماهیگیری آماده می‌شدند، آنه‌مری از دور، بوی خوشِ چرب و نمکیِ کیلکاها را احساس می‌کرد که همیشه در آن ساحل موج می‌زد.»

مبینا نصرتی
۱۴۰۳/۰۶/۲۵

یکی از قشنگ ترین کتاب های جنگی بود که خوندم

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۹۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۳۲,۵۰۰
۹,۷۵۰
۷۰%
تومان