کتاب همیشه با من بمان
معرفی کتاب همیشه با من بمان
کتاب همیشه با من بمان نوشتهٔ لیز کسلر و ترجمهٔ شهلا انتظاریان است. ایران بان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان انگلیسی برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب همیشه با من بمان
آیا میتوان به یک روح وفادار بود؟ کتاب همیشه با من بمان که رمانی انگلیسی برای کودکان است، در ۲۵ فصل نوشته شده است. داستان چیست؟ «ارین» و خانوادهاش پس از گذراندن یک سال پراتفاق و دشوار به خانه جدیدشان اسبابکشی میکنند. در روزهای اولی که به این خانه میآیند، ارین متوجه میشود که چیزی در خانه عادی نیست. او میفهمد که در اتاقش تنها نیست و «جو»، روح پسر نوجوانی که پیش از او در این اتاق زندگی کرده، هنوز در اتاقش حضور دارد. کمکم ارتباطی بین آنها شکل میگیرد. در همین زمان، برادر جو با نام «الی» تلاش میکند با مرگ برادرش کنار بیاید و زندگی عادیاش را از سربگیرد. «الی» قبل از مرگ جو در مدرسه بسیار محبوب بود، اما حالا بعد از ملاقات با دختری تازهوارد متوجه میشود همهچیز با گذشته تفاوت بسیار دارد. ارین باید بین دو برادر انتخاب کند. آیا میخواهد برای همیشه به یک روح وفادار بماند؟
خواندن کتاب همیشه با من بمان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان دوستدار رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب همیشه با من بمان
«تاکنون چنین اتفاقی برایم نیفتاده.
یا دست کم چنین حسی را ایجاد نکرده است. ولی نمیدانم اسم آن دو بار که پشت سالن ورزش و در ردیف آخر سینما اتفاق افتاد، چه بگذارم. آن موقع فکر میکردم به خواستهٔ خود دین اسمیت بوده، ولی معلوم شد فقط برای امتحان بوده که ببیند جرئت این کار را دارد یا نه. بعد از آن قضیه یک هفته خودم را به مریضی زدم و مدرسه نرفتم، چون فکر میکردم در این مدت خندههای بچهها تمام میشود.
اما در واقع خندیدن آنها، به من، تمام نشده بود.
بگذریم، اگر آنها هم به حساب بیایند در واقع چیزی نیستند. چیزی مثل حالا نیستند. هیچ چیز دیگری نیستند. حس من نسبت به جو فرق دارد، نمی دانم چه اتفاقی میافتد، نمی دانم چگونه میشویم، نمیدانم در کدام نقطه من تمام میشوم و او شروع میشود.
از چنین فکری خندهام میگیرد. مثل چیزهایی است که در ترانهها میشنوید، ترانههای رمانتیک، رویایی، با خط بد نوشته شده، بیمعنی و بیمحتوا، که همیشه فکر میکردم توصیفکنندهٔ احساساتی هستند که در زندگی واقعی وجود ندارند.
حالا میدانم که وجود دارند.
جو عقب میرود. «به چی میخندی؟»
با لبخند میگویم: «فقط خوشحالم.»
با تردید میگوید: «خوشحالی؟»
یک قدم عقب میروم تا او را درست و حسابی ببینم. دوباره میخندم. «مسخرهام میکنی؟ جدی پرسیدی؟»
صورت جو تو هم میرود. به طرز عجیبی نگاه میکند.
میپرسم: «چیه؟ چی شده؟»
میگوید: «من فقط... یعنی... این. من. اینجا گیر افتادم.» و دستهایش را باز میکند تا اطراف را نشان دهد. «داشتم فکر میکردم شاید با بوسیدن تو به زندگی برگردم، مثل قورباغهای که شاهزاده شد.» و به خودش نگاه میکند و آهسته میخندد. «ولی نشد. وقتی آمدی احساس کردم قویتر شدم، احساس کردم... نمیدونم... زندهتر شدم، اما هنوز زنده نیستم. من...»
صدایش آهسته و قطع میشود و کلماتش پچپچگونه میشوند، مثل موجی که آرام روی سنگها کشیده میشود.
میپرسم: «تو چی؟»
سرانجام زیر لب میگوید: «من، او نیستم.»»
حجم
۲۸۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۲۸۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه