کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
معرفی کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد مجموع ۱۲ داستان کوتاه نوشتهٔ آنا گاوالدا و ترجمهٔ الهام دارچینیان است و نشر قطره آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
آنا گاوالدا، نویسندهٔ مشهور فرانسوی، راوی عشق و جزئیات کوچک زندگی است. عشق در کارهای آنا گاوالدا همچون زندگی موضوع اساسی است. عشق میتواند خوشبختیآفرین و اسرارآمیز و درعینحال دردآور و آسیبزا باشد. «به آدمهایی که زندگی احساسی برایشان در درجهٔ دوم اهمیت قرار دارد، بهگونهای رشک میبرم، آنان شاهان این دنیایند، شاهانی رویینتن.»
پیش از آنکه نویسنده شروع به نوشتن کند، به مطالعاتی عمیق دربارهٔ موضوع مربوطه میپردازد؛ مثلاً وقتی دربارهٔ یک رانندهٔ کامیون ترانزیتی مینویسد، به سراغ پمپبنزین یا تعمیرگاه اتومبیل میرود، انسانها را زیر نظر میگیرد، با آنها صحبت میکند، سؤالات کنجکاوانهای درمورد کوچکترین جزئیات میکند و با جدیت یادداشت برمیدارد. «با آدمها برخورد میکنم. آنها را نگاه میکنم. از آنها میپرسم صبحها چه ساعتی از خواب بیدار میشوند، برای زندگیشان چه میکنند و مثلاً دسر چه دوست دارند، بعد به آنها فکر میکنم. تمام مدت فکر میکنم. از نو به چهرهشان، دستهایشان، حتی به رنگ جورابهایشان دقیق میشوم. ساعتها نه، سالها به آنها فکر میکنم و سپس روزی، میکوشم دربارهشان بنویسم.»
آنا گاوالدا توجه ویژهای به انسانهایی دارد که در زندگی سرکیسه شدهاند، سرخوردگان و تیپهای تباهشده، فرقی نمیکند ثروتمند، فقیر، جوان، پیر، روشنفکر و یا کارگری ساده باشند. به نظر او هر انسانی دارای نقطهضعفی است. او به کسانی که خود را بدون نقطهضعف مینمایانند و گویی هرگز دچار تزلزل نمیشوند اعتماد ندارد.
سبکش بسیار روان، تازه، بیطمطراق، سلیس و سهل است، سبکی که از همان ابتدا اثرگذار است. منتقد مجلهٔ ادبی بانوان «ماریان» سبک گاوالدا را اینگونه ارزیابی میکند: «نقطهٔ قوت آنا گاوالدا در این است که همانگونه که آدمی سخن میگوید، مینویسد و این ویژگی کیفیت کار را تضمین میکند. کلام مکتوب از کلام شفاهی پیشی نمیگیرد، از آن عقب نمیماند، آن را دوچندان نمینمایاند، بلکه بهسادگی جایگزین آن میشود.» خودش میگوید: «به جملههای روان و سلیس بسیار علاقهمندم، به اینکه هیچچیز مانع روانی نوشته نشود. میخوانم، دوباره میخوانم، اضافه میکنم، کم میکنم، تا متن آشوببرانگیز شود. وسواس عجیبی به این کار دارم.»
بنا بر اظهارات خودش وقت زیادی صرف میکند و کوشش بسیار به خرج میدهد تا متنهایش را اصلاح کند و به کارش جلوه دهد، آن را از ناخالصیها برهاند، هماهنگ کند و هنگام چاپ مجدد دوباره تصحیح کند. «فکر میکنم راهی وجود دارد تا بتوان از واقعیات تلخ و ناخوشایند بهآرامی سخن گفت. بههرحال، بهترین راه برای بیرون رفتن از کسادی بازار روزمرّگی همین است.»
طنز، شوخی و بذلهگویی جایگاه بسزایی در داستانهایش دارد. او حتی واقعیتهای بسیار جدی و تلخ را که به هیچ روی خندهدار نیستند، سادهتر به تصویر میکشد تا فضاهای غمزده را مقداری صمیمانهتر و آرامش ایجاد کند. آنا گاوالدا در جواب یک خبرنگار که پرسید بهراستی چرا داستان کوتاه مینویسد، با شیطنت جواب داد که در اصل داستانهای کوتاه را اصلاً دوست ندارد، زیرا آنها بخش محدودی از زندگی را نقل میکنند و نیاز خواننده را برای دانستن کامل برآورده نمیکنند، ولی از آنجا که او دو فرزند دارد، برایش راحتتر است شبها یک داستان کوتاه بنویسد تا یک رمان بلند.
کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد مجموع ۱۲ داستان کوتاه از اوست با این عناوین:
در حالوهوای سنژرمن
سقطجنین
این مرد و زن
اُپل تاچ
آمبر
مرخصی
حقیقت روز
نخ بخیه
پسر کوچولو
سالها
تیکتاک
سرانجام
خواندن کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه با حال و هوای عشق پیشنهاد میکنیم.
درباره آنا گاوالدا
آنا گاوالدا در سال ۱۹۷۰ در بولونی بیانکور در حومهٔ پاریس به دنیا آمد. والدینش از شهروندان اصیل پاریس بودند و به هنرهای دستی (نقاشی روی ابریشم) اشتغال داشتند. در سال ۱۹۷۴، به بخش اِور اِ لوار در جنوب شرقی پایتخت، محلهٔ قبلی راهبان، کوچ میکنند. آنا در این محله دوران کودکیاش را با سه خواهر و برادرش در محیطی بدون دغدغه و فضایی هنری گذراند. وقتی چهارده ساله شد، والدینش از هم جدا شدند، او نزد یکی از خالههایش رفت که مادر سیزده کودک بود. جابهجایی محل زندگی دگرگونی جدی در محیط و عادات را به همراه داشت. به عضویت یک انجمن کاتولیکی در سنکلود درآمد، در آنجا طرز تفکر بدون قیدوبندش به محک و آزمایش سختی گذاشته شد، ولی از این رهگذر فراگرفت که از سنین کم، خود را با دیگر واقعیتهای زندگی وفق دهد. بعدها وارد دبیرستان مولیر واقع در منطقهٔ شانزده در خیابان دکتر بلانش شد. «... با دختران شایستهٔ سرزمین همکلاس بودم. همهٔ بوها و چهرهها را به یاد دارم، همهٔ آن اندوه را...» قبل از آنکه برای تحصیل از سوربن پذیرش بگیرد، به کارهایی از قبیل پیشخدمتی، فروشندگی، بازاریابی آژانس املاک، صندوقداری و گلآرایی پرداخت. «... زندگی را آموختم. دستههای گل کوچک برای همسران و دستههای گل بزرگ برای معشوقهها...» او تجربهای همهجانبه در حیطههای متنوع زندگی میاندوزد و با ویژهترین انسانها آشنا میشود. بدین ترتیب برداشتها، تجارب، تأثرات و یافتههایش را ذخیره و ثبت میکند، تا بعدها آنها را دوباره فرابخواند و به مددشان داستانهای جذاب و تا اندازهای غیرمعمولش را بپروراند.
با یک دامپزشک ازدواج میکند و از او صاحب دو فرزند به نامهای لوئیز و فلیسیتی میشود. در این دوران گاهی بهعنوان آموزگار و گاهی در مرکز اسناد کار میکند و برای گام نهادن در دنیای ادبیات دست به نخستین کوششها میزند. در بیست و نهسالگی با مجموعه داستان دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد، به موفقیت بزرگی دست مییابد. اولین چاپ (تا سال ۲۰۰۳) به ۲۰۴۰۰ تیراژ رسید. تیراژ چاپ کتاب جیبی ژِ لو ۱۶۰۰۰ و چاپ کتابهای آبونمانشده به ۱۴۰۰۰ جلد رسید. در خارج از فرانسه داستانها به نوزده زبان ترجمه شد، و بلافاصله پس از انتشار، جایزهٔ بزرگ آرتیال لیر ۲۰۰۰ را به خود اختصاص داد.
آنا گاوالدا پس از جدایی از همسرش، کارش را رها و تمام زندگیاش را وقف ادبیات میکند. موفقیت مغرورش نمیکند و با وجود پیشنهادهای اغواکننده، به ناشر کوچکش لو دیلتانت وفادار میماند. «شهرت و ثروت مرا اغوا نمیکند. آدمی هرچه کمتر داشته باشد، کمتر از دست میدهد. ثروت و شهرت دامی برای کودنهاست. باید در استقلال کامل نوشت و دلمشغول میزان فروش اثر خود نبود.»
پس از چاپ این اثر، نقد روزنامهها نسبتاً رضایتبخش هستند؛ روزنامهٔ «لو کانار آنشِنه» مینویسد: «برای آنا گاوالدا نوشتن مانند نفس کشیدن است، او باید زبان بزرگی داشته باشد.» و روزنامهٔ «ماری فرانس»۷ مینویسد: «عنوان داستان بهخودیخود زیباست، داستانها هم خارقالعادهاند، هم گزنده و درعینحال غمانگیز. گلی زیبا با خارهای زیاد.» و روزنامهٔ محلی «اولدنبورگیش» مینویسد: «کم پیش میآید یک فرانسوی بااینهمه ظرافت و شوخطبعی سربهسر دنیای مقدس پایتخت ملل بزرگ بگذارد و به آن دشنام دهد.»
در ژوئیهٔ ۲۰۰۲، ترجمهٔ آلمانی کتاب در ردهٔ نهم فهرست بهترینهای منتقدین رادیو زودوست قرار میگیرد.
رمان من او را دوست داشتم که در سال ۲۰۰۲ توسط انتشارات لو دیلتانت به چاپ رسید، گفتوگویی طولانی میان زنی جوان و پدرشوهرش است. شوهر زن تازه ترکش کرده و پدرشوهر به او میگوید چگونه عشق بزرگش را به دلیل اشتباهاتش از دست داده است. نویسنده با توانایی عظیمش در درک احساسات دیگران، اشتیاق مرد متأهل را به یک زن جوان، مشاجرات روحی و انصرافش از عشق را به زیبایی به تصویر میکشد، کندوکاو تکاندهندهٔ مرد سالخورده در زندگی شخصی و کمکی پر از همدردی برای عروس خودباختهاش.
بخشی از کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
«این مرد و زن در اتومبیل گرانقیمت نشستهاند. اتومبیل حدود سیصد و بیست هزار فرانک برایشان تمام شده، ولی جالب این است که هنگام خرید فقط مالیات سالانهای که برای قیمت اتومبیل باید میپرداخت این مرد را کمی مردد کرد.
برفپاککن سمت راست بد کار میکند. این موضوع بسیار آزاردهنده است.
دوشنبه از منشیاش میخواهد با نمایشگاه اتومبیل تماس بگیرد. لحظهای به اندام ریزنقش منشی نگاه میکند. هرگز با منشیهایش روی هم نریخته است. کار مبتذلی است و این روزها ممکن است زیاد برای آدم خرج بردارد. بههرحال، مدتی است دیگر به زنش خیانت نمیکند، درست از وقتی که در هنگام بازی گلف با رفیقش، آنتوان، نفقهای را که در صورت طلاق بایست به زنهایشان بپردازند حساب کردند و باهم حسابی خندیدند.
بهسوی ویلایشان در بیرون شهر میراند. مزرعهٔ بسیار زیبایی نزدیک آنژه. خانهای بینظیر.
به قیمت ناچیزی آن را خریدند. اما قیمت کارهایی که روی آن کردند... چوبکاریهای زیبا در همهٔ اتاقها، شومینهای سنگی که در یک عتیقهفروشی انگلیسی پیدا کردند و فوراً چشمشان را گرفت، آن را جداشده به خانه بردند و بهدقت نصب کردند. پنجرهها پردههای سنگین زیبایی دارند که با بندهای پرده جمع شدهاند. آشپزخانهای بسیار مدرن با قابدستمالهای زریکاریشده، میز کار آشپزخانه از جنس مرمر خاکستری. هر اتاق حمام جداگانه دارد، اثاث خانه زیاد نیست، اما هرچه هست عالی است. بر دیوارها، تابلوهای کندهکاریهای قرن نوزدهم که اساساً مربوط به شکار است با قابهای طلایی بسیار بزرگ نصب شده است که بر آنها سایه میاندازد.
وسایل و چیدمان خانه آن را شبیه خانهٔ تازهپولدارشدهها کرده است، اما خوشبختانه خودشان متوجه نیستند.
لباس آخر هفتهاش را پوشیده است، شلواری پشمی، یقهبرگردان آبی آسمانی از جنس کشمیر (هدیهٔ همسرش برای تولد پنجاه سالگیاش). کفشهایش کار جان لابز است ـ هرگز حاضر نیست مارک کفشش را عوض کند. بدیهی است، جورابهایش چهارخانهٔ بلند است و همهٔ ساق پایش را میپوشاند. بدیهی است، نسبتاً تند میراند. در فکر فرو رفته. وقتی برسند، سری به نگهبانان میزند تا دربارهٔ مزرعه با آنها صحبت کند، مسائل مربوط به خانه، هرس کردن درختان، شکار کردن قاچاقی و... از این کار متنفر است.»
حجم
۱۳۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
حجم
۱۳۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
نظرات کاربران
ترجمه اصلا روان و راحت نبود و بعضی از داستانها زیبا بودند ولی ترجمه زشتی داشتند.