کتاب روزگار فراموش شده
معرفی کتاب روزگار فراموش شده
کتاب روزگار فراموش شده نوشتهٔ مهدی رضایی است. انتشارات شهرستان ادب این رمان را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب روزگار فراموش شده
قصهٔ کتاب روزگار فراموش شده، مربوط به چند دوست است که در جریان انقلاب ۱۳۵۷ در ایران، با یکدیگر در ارتباط بودهاند و پس از سر گذراندن ماجراهای گوناگون، اکنون هر یک برداشتی از واقعیت دارد و بر اساس مستندات خود، بهدنبال پیداکردن مسبب مصیبتهایی هستند که از سر گذراندهاند. «رضا» که از شکنجههای ساواک به جان آمده، درصدد یافتن «اسحاق» و انتقامگیری از اوست؛ حالآنکه ماجرای اسحاق هم به آن درجه از سادگی که رضا میاندیشد نیست و قصه، سر دراز دارد. در این میان، شخصی به نام «شکور» که در بیمارستان بستری است و سردستۀ یکی از گروههای اسلامی بوده، شدیداً بهدنبال آن است که با اطلاعرسانی درست به رضا، او را از حقیقتی که در ابهام مانده باخبر کند. ماجرای این چند دوست را در رمان «روزگار فراموش شده» نوشتهٔ مهدی رضایی بخوانید.
خواندن کتاب روزگار فراموش شده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب روزگار فراموش شده
«نفس عمیقی میکشم و با کف دست روی فرمان میزنم. بغضی ته گلو قِلقلکم میدهد. دائم آب دهانم را قورت میدهم. ضربان قلبم آنقدر شدید شده که انگار کسی از داخل به تخت سینهام میکوبد. تصویرهایی گنگ و مبهم جلوی چشمم میروند و میآیند. ماشینها تکانی میخورند و چند متری جلوتر باز میایستند و باز با کف دست روی فرمان میکوبم. نگاهم به انگشت کوچک دست چپم میافتد که یک بندِ انگشت کم دارد. گاهی اوقات وقتی به جایجایِ بدنم نگاه میکنم به یاد دوران بازداشت میافتم و رعشه میگیرم و تنم میلرزد و حالا دوباره از همان وقتهاست. فقط خداخدا میکنم که حالم مثل آن روزها بد نشود؛ روزهایی که هنوز به چند ماه هم نرسیده و انگار همه فراموش کردهاند که چه بلاهایی به سرم آمده.
نگاهم به جایِ خالی بند اول انگشت کوچک دست چپم است و ذهنم پر میشود از خاطراتی که خیلی دور نیستند. خاطراتی که مثل برق میروند و میآیند. من هیچ حرفی نزدم. من زیر آن شکنجههای وحشیانه هیچوقت حرف نزدم. اما اسحاق همان اول وا داده بود.
بازجوی ساواک قم که افشاری صدایش میکردند، گفت: «حالا حرف بزن آقای قاسم قمشهای! خودت بگو و منو به زحمت ننداز و کاری نکن که از ریخت و قیافه بندازمت. اینجا همه حرف میزنن. اینجا مردهها هم حرف میزنن. حالا مونده که دلت بخواد قبل مرگت حرف بزنی یا بعد مرگت. به حال ما فرقی نمیکنه. خب؟ باید هم همین حالا حرف بزنی فردا و پسفردا نداره. همین حالا. ساواک قم که میدونی چقدر به کارش وارده. خاطرات مدرسهٔ فیضیهٔ قم رو که یادته حتما. ما هموناییم. لزومی هم نداره که دهنت رو باز کنی و فحشهای تکراری حرومزاده و بیشرف و اینچیزها رو بگی. ما خودمون رو بهتر از شماها میشناسیم. خب کجا بودیم آقا قاسم؟! آهان اونجا بودیم که من به شما گفتم میرم یه گلویی تر کنم و وقتی که برمیگردم باید بگی که اون ساک اسلحه رو کی اونجا آورده و بعد قرار بوده که تو کجا ببری و چه کسی رو ترور کنید؟ حتما یه عملیات بزرگ بوده. درسته؟ بههرحال هرچی باشه چند تا کلت و یه مسلسل باید برای یه عملیات بزرگ باشه. درسته؟ با توام. میگم درسته؟ قرارمون این بود که حرف بزنی. درسته؟ بازی در نیار. اینجا از بازی خبری نیست. تا فردا باید پروندهات رو از قم ارسال کنیم واسهٔ تهران. حالا خود دانی.»»
حجم
۱۴۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
حجم
۱۴۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
نظرات کاربران
چه میدونم بگم بخونید یانه ،کتاب خوبی بود ولی چرا بیمزه تموم شد؟