دانلود و خرید کتاب شغل شریف محمدعلی جعفری
تصویر جلد کتاب شغل شریف

کتاب شغل شریف

انتشارات:نشر معارف
امتیاز:
۳.۶از ۱۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شغل شریف

کتاب شغل شریف مجموعه داستانی کوتاه از محمدعلی جعفری است و نشر معارف آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب شغل شریف

داستان کوتاه یکی از راه‌های انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله می‌گیرید و گمشده وجودتان را پیدا می‌کنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سال‌ها نویسندگان در داستانشان بازگو کرده‌اند.

داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده‌ است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور می‌کند و کمک می‌کند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینه‌ای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.

خواندن کتاب شغل شریف را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب شغل شریف

«خانم غفوری کلید را چرخاند و در را باز کرد. دستش را کشید روی دیوار تا کلید لامپ را پیدا کند. صدای تق آمد و اتاق روشن شد. خمیازه کشید و وسط اتاق، دست‌هایش را از هم باز کرد. کیفش را گذاشت روی میز و رفت طرف آبدارخانه. بسته بود. رایانه‌اش را روشن کرد تا تایپ‌های دیروز را ویرایش کند.

وقتی بوی «ادکلن پولو» پیچید توی اتاق، سرش را بالا نیاورد. می‌دانست آقای صمدی است. خودش را جمع کرد و شکمش را داد تو و مانتویش را کشید پایین. به نظرش چشمان هیزی داشت. سنش به بیش از ۳۵ قد نمی‌داد. استخوان گونه‌هایش بیرون زده بود و منحنی‌وار تا کنار دهانش امتداد داشت. مردمک چشمش کمی قهوه‌ای می‌زد. لب بالایی‌اش دراز بود و با آن خوب می‌توانست دندان‌های بیرون‌زده‌اش را بپوشاند.

خانم غفوری به شوهرش پیام داد: «س. بیداری؟»

آقانبی با تِی، آفتابی شد. صدای فس‌فس کفش طبی‌اش روی اعصاب بود. غرغرکنان به خود پیچید که چرا کف کفش‌هایشان را پشت در، روی پادری تمیز نکرده‌اند.

کاری می‌کنن که رحمت خدا برای ما زحمت بشه!

بعد هم از زیر بغلش یک مشت برگه گذاشت کنار دست خانم غفوری برای تایپ.

آقانبی! چای نداری؟

سماور رو گذاشته‌م. هنوز جوش نیومده.

از صدای نویز اسپیکر فهمید که پیامی در راه است: «دارم الهه رو می‌برم خونهٔ مامان‌جونش!»

آقای صمدی کش‌وقوسی به خودش داد و گفت: «خانم غفوری! الهه‌جون خوبن؟»

بدون اینکه سرش را بالا بیاورد، گفت: «شکر خدا.»

رئیس باعجله از جلوی میزشان رد شد. هیچ‌کدام فرصت بلندشدن و سلام‌کردن پیدا نکردند.

آقانبی یک سری فرم آورد برای اسکن که رئیس گفته بود باید ثبت هم بشود. بعد هم چای را گذاشت روی زیراستکانی.

خانم غفوری بستهٔ ساقه‌طلایی را از داخل کشویش بیرون آورد. بلند شد و پردهٔ عمودی پشت سرش را کشید پایین؛ ولی هنوز از لای کرکره‌ها نور کم‌رمقی می‌آمد داخل. نور افتاده بود روی مانیتور و اذیتش می‌کرد. هنوز از دعوای دیشبش با امیر دمق بود. آقای صمدی گفت: «تا ظهر دلمون می‌پوسه!»

یک دستش روی صفحه‌کلید بود و یک دستش به استکان چای و نگاهش به مانیتور. لیوان را با پنجهٔ دست فشار داد. سوزش ملایمی را نوک انگشت‌هایش حس کرد. تلفن زنگ خورد. مدیر بود.

چی شد فایل تایپی دیروز؟!

نگاهش به مانیتور بود که بی‌هوا استکان چای را وسط هوا و زمین ول کرد. فکر کرد گذاشته روی میز.»

Fatemeh soori
۱۴۰۲/۰۹/۲۴

از خوندنش لذت بردم داستان هاش کوتاه با ادبیات متفاوت و از دید و نگاه های مختلف حول محور یک موضوع بود... اصلا خسته نشدم از خوندن تموم شدنش ناراحتم کرد

گل پری
۱۴۰۳/۰۸/۲۱

قصه های کوتاه از مادری ،داستان ها متنوع و آموزنده هستند

نوریه
۱۴۰۳/۰۸/۰۶

اصلا جذبم نکرد نتونستم تا آخر بخونم با اینکه هر داستان متفاوت بود.

یاسی
۱۴۰۳/۰۸/۰۲

چند داستان کوتاهِ بی پایان... نه لذتی از خوندنش بردم و نه هدف نویسنده رو فهمیدم:) خوندنش رو هم پیشنهاد نمیدم.

reyhaneh1
۱۴۰۲/۱۰/۲۶

خیلی برای من جالب نبود

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۴ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان