دانلود و خرید کتاب النا می داند کلودیا پینیرو ترجمه ماندانا گرشاسبی
تصویر جلد کتاب النا می داند

کتاب النا می داند

معرفی کتاب النا می داند

کتاب النا می داند نوشتهٔ کلودیا پینیرو و ترجمهٔ ماندانا گرشاسبی است. انتشارات قصه باران این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان نامزد نهایی جایزهٔ من‌بوکر در سال ۲۰۲۲ بوده است.

درباره کتاب النا می داند

کتاب النا می داند (Elena Knows) رمانی است که در ۳ بخش نوشته شده است. عنوان‌های این بخش‌ها به‌ترتیب عبارت است از: «صبح (قرص دوم)»، «میانهٔ روز (قرص سوم)» و «بعدازظهر (قرص چهارم)». رمانِ کلودیا پینیرو از جایی آغاز می‌شود که راوی به ما از مشکل «النا» (Elena) می‌گوید. پای راست او تکان نمی‌خورد. بالا نمی‌آید. جلو نمی‌رود. پایین نمی‌آید. النا در آشپزخانه‌اش می‌نشیند و صبر می‌کند. او باید با قطار ساعت ۱۰ به شهر برود. النا آرزو می‌کند که امروز به هیچ آشنایی بر نخورد؛ کسی که جویای سلامتی‌اش شود یا بخواهد مرگ دخترش را تسلیت بگوید.

خواندن کتاب النا می داند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آرژانتین و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره کلودیا پینیرو

کلودیا پینیرو (Claudia Piñeiro) در سال ۱۹۶۰ به دنیا آمد. او رمان‌نویس و فیلم‌نامه‌نویسی اهل آرژانتین است که آثارش تاحدزیادی با صدای زنانه نوشته شده‌اند. او را رمان‌نویسی دانسته‌اند که در ژانر جنایی و رازآلود می‌نویسد. نام این نویسنده در کنار نام نویسندگان بزرگ دیگری از این کشور مانند «سامانتا شوولین» قرار گرفته است. رمان «النا می داند» یکی از آثار اوست. این نویسنده، جوایز ادبی گوناگونی دریافت کرده است.

بخشی از کتاب النا می داند

«النا ایزابل را ۲۰ سال قبل دیده بود، عصر روزی که ریتا او را کشان‌کشان به خانه آورد. هوا سرد بود و النا کنار بخاری سرگرم بافتن بود و عطر پوست پرتقال در یک کتری آب داغ در خانه پیچیده بود. در جوری باز شد انگار ریتا به آن لگد زده باشد، دستانش زنی را گرفته بود. عقب‌عقب آمد، اول بدن خودش و بعد بدن زنی که می‌کشید. النا پرسید این دیگه کیه؟ دختر گفت نمی‌دونم. یعنی چی نمی‌دونم بچه جون؟ حالش بده مامان. ریتا این را گفت و زن را تا داخل اتاق کشید و او را روی تخت انداخت. زن گریه می‌کرد ولی بعدش ساکت شد، از حال رفته بود. واسه‌م یه سطل بیار مامان. النا یکی آورد و ریتا آن را روی زمین کنار سر زن گذاشت. گفت اگه احیاناً دوباره بالا بیاره. بعد به‌سمت پنجره رفت، کرکره‌های چوبی را بست و چراغ را روشن کرد. النا پرسید دکتر خبر کنم؟ ولی ریتا جواب نداد، به‌سمت زن رفت و وسایل کیفش را روی تخت خالی کرد و شروع به وارسی کرد. چی‌کار می‌کنی؟ دارم می‌گردم. دنبال چی؟ تلفنی، آدرسی. چرا ازش نمی‌پرسی؟ چون نمی‌تونه جواب بده مامان، نمی‌بینی نمی‌تونه؟ النا گفت داره گریه می‌کنه. بله، الان داره گریه می‌کنه، یک رژ لب روی تخت غلتید و ریتا قبل از افتادن آن را قاپید. یک بسته والیوم، کیف پول، چند برگه کاغذ، دو پاکت و پول خرد.

النا به‌سمت تخت رفت، هنوز بدنش در کنترل او بود، بیست سال قبل، بدون اینکه پایش بلرزد و سرش بالا بود. زن گریه می‌کرد، بالش را بغل کرده بود و صورتش را با آن پوشانده بود. النا دوباره پرسید این زن کیه؟ چرا برگشتی خونه؟ این بار دخترش توضیح داد، ریتا او را سر راه برگشت به مدرسهٔ کاتولیک پیدا کرده بود، مثل هر روز وقتی بعد از ناهار با مادرش، به‌سرعت به سر کار برمی‌گشت، تا زنگ را بزند و کلاس‌های بعدازظهر را شروع کند، ولی هیچ‌وقت نرسیده بود، چون آن‌طرف خیابان ایزابل را دیده بود، روی کاشی‌های شطرنجی‌ای که ریتا پایش را روی آن‌ها نمی‌گذاشت، آن‌هایی که نمی‌گذاشت النا هم رویشان پا بگذارد. ایزابل به درختی تکیه داده و تا کمر خم شده بود و بالا می‌آورد. نفس ریتا بند آمده بود و سعی کرده بود به او نگاه نکند. اول حالش بد شده بود، ولی بعد انزجار جایش را به چیز دیگری داد، چیزی که نمی‌دانست چیست، چیزی که جلوی رفتنش را گرفته بود.»

محمد
۱۴۰۱/۱۰/۰۵

این رمان بی‌نظیر رو به صورت چاپی خواندم. حق کتاب بود که جایزه ببره و فکر کنم در کشور خودش کلی جایزه برده تجربه ی عالی و درخشانی بود از رنج النا و اینکه بشر چقدر می‌تونه سرسخت و امیدوار

- بیشتر
کاربر ۳۵۶۶۰۹۳
۱۴۰۳/۰۶/۰۶

ایده داستان عالیه. غم انگیز. مشکل تو عدم رعایت علایم نگارشی در ترجمه است کهاصلا نقل قول ها را از متن متمایز نکرده

elena☯︎
۱۴۰۱/۱۰/۲۷

خیلی خوبه بخصوص برای مادران و کسانی که اسمشون النا هست☯︎ من کامل نخوندم ولی تا یک زرش فوقالعادست بهتون انرژی میده و انگیزه خیلی مفید و خوبه

حجم

۱۱۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

حجم

۱۱۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

قیمت:
۸۸,۰۰۰
تومان