کتاب خیلی نزدیک خیلی دور
معرفی کتاب خیلی نزدیک خیلی دور
کتاب خیلی نزدیک خیلی دور نوشتهٔ لیندا اربن و ترجمهٔ بهنوش میربزرگی و ویراستهٔ آنا حمیدی است و کتاب کوله پشتی آن را منتشر کرده است. این کتابْ داستان تلخ و شیرین دختری به نام کالیفرنیاست که شبحها دوستش هستند و در خانهٔ عجیبی که پناهگاه امنش میشود، سکنی میگزیند.
درباره کتاب خیلی نزدیک خیلی دور
کالیفرنیا پاپی دختر تنهایی است که از این خانه به آن خانه میرود. او دوباره بیسرپرست شده است. حالا از خانهٔ خالهمونیکا، خالهای که پیش از این او را ندیده، سردرآورده است. خالهمونیکا نمیداند با کالیفرنیا چه کار کند و چطور او را دست به سر کند؛ برای همین او را مجبور میکند تا راجعبه جد بزرگش، النور فانتین، تحقیق کند. النور روزگاری در ترویج آداب و رسوم اشرافی شهرهٔ شهر بوده است، اما طولی نمیکشد که کالیفرنیا میفهمد النور چیزی به جز یک روح حساس نیست؛ روحی که هر آن ممکن است خونسردیاش را از دست بدهد و از هم متلاشی شود.
کالیفرنیا حسابی گیج شده است. تا اینکه میفهمد یک موجود چهارپای دوستداشتنی و نوشتن یکسری نامه اوضاع را قابل تحملتر میکند، ولی به محض اینکه زندگی برای کالیفرنیا کمی بهتر میشود، حوادث دیگری اتفاق میافتد که وضعیتش را دگرگون میکند.
خواندن کتاب خیلی نزدیک خیلی دور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خیلی نزدیک خیلی دور
«اسم اصلی خالهٔ بزرگ بزرگ بزرگم، اِلِنور، درواقع اِلسی بود. البته خودش اقرار نمیکند. با اصرار تأکید میکند: «اِلنور»، با تهلهجهٔ بریتانیایی. هرچند در آن اتاق تنگ و خاکستری پر گردوغبار که آدم را به عطسه میاندازد غرغرش رمقی ندارد.
در کانزاس بزرگ شده است. من کانزاس را از طریق آقاسگه میشناسم. آقاسگه راستش را به من میگوید. یا به ذهنم میآورد. نه که راستیراستی باهم حرف بزنیم. زنده و واقعی باشد یا نباشد، بالاخره سگ است.
یکبار سعی کردم این را به خاله مونیکای نهچندان بزرگم بگویم. از تعجب سرش تقریباً چسبید به پیشانی من.
دیگر حرفی از آقاسگه به میان نمیآورم.
و خالهٔ بزرگ بزرگ بزرگم را هم النور صدا میزنم. چه عیبی دارد؟ آدمهای مرده حق دارند به هر اسمی که دوست دارند یاد شوند. من ولی اگر حق انتخاب داشتم ترجیح میدادم صبر نکنم تا بعد از مرگم خودم را از شر کالیفرنیا خلاص کنم. مردم از اسمهایی مثل کالیفرنیا کلی عیب و ایراد میگیرند.
خاله مونیکا میپرسد: «این مادرِ تو چی فکر کرده بود؟»
النور میگوید: «آره واقعاً!»
به هر دوی آنها هشدار میدهم: «مراقب حرف زدنتون باشین.»
خوبی ارواح این است که آنقدر از ما پیروپاتالترند که مجبور نیستی بهشان توجه کنی.
همچنین، سقلمههایشان مستقیماً از وسط بدن آدم رد میشود.»
حجم
۱۴۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱۴۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
نظرات کاربران
گیج شدم بیشتر و این برام لذت بخش نبود
داستانش خیلی جالبه آدم دقت به خرج میده تا خوب متوجه شه . عالیه