کتاب بی وقتی
معرفی کتاب بی وقتی
کتاب بی وقتی نوشتهٔ مصطفی محمدی است. نشر صاد این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی چند داستان کوتاه ایرانی است.
درباره کتاب بی وقتی
«۱۲:۳۰»، «۸:۰۰»، «۵:۰۰»، «بیوقتی» و «ساعت حافظ» داستانهای کوتاه کتاب بی وقتی را تشکیل دادهاند. در داستان بیوقتی، راوی به ما از مردی پهنشانه، ریشدار و میانسال میگوید که پیش آمد و از او با آوایی که انگار نخود روی زمین بپاشند، وقت را پرسید. راویْ زمان را به او گفت و پشتبندش ناخواسته خندید؛ نهبهجهت بلاهت سیما و سادگی پوشش و سرزدگی آن مرد و لحنی که شکستهبسته میخواست فارسی سلیس سخن گفته باشد؛ بلکه بهخاطر قرابت. قرابت در طرز نگاه، شیفتگی شنیدن پاسخ و ۱۰۰۰ تفهیم در کسری از ثانیه! راوی در آن زمان داشت اثری از داستایوفسکی را میخواند؛ بخشی از رمان «جنایت و مکافات» را. او در ایستگاه ترمینال غرب تهران نشسته بود.
داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب بی وقتی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بی وقتی
«ظهر یکی از روزهای مردادماه سال هزار و سیصد و هفتاد و پنج خورشیدی است؛ در میانهٔ روزی داغ و سنگین از تابستان سوزان جلگهٔ خوزستان. بناست مابین شیفت کاری صبح و عصر که هفتهشت ساعتی وقت خالی داریم، با تنها خودرو گروه، برویم به اهواز. دوستان میگویند که مراسم ۲۸ صفر سر مزار مهزیار دیدنی است. تا آنان آماده و هماهنگ شوند، بلند شده و آمدهام توی اتاق کناری. چهارده تن توی آن آرمیدهاند؛ چهارده روح ناپیدا ولی محسوس که پاشنهٔ هر چهارده ارواح، روی تن پاشیده، چهارده مجموعه استخوان شکسته و درهم، احساس میشود. در را که باز میکنی، تنها یک جای کوچک بهقاعدهٔ یک سجاده باقیمانده تا بتوانی روی موکت خاکستری و کنار تنهای پوسیده و شکسته بنشینی و به دیوار گچ و خاک اتاق تکیه دهی. بوی سمج کارون از تنها پنجرهٔ دو لَت اتاق تو میزند. نه نسیمی میوزد و نه خنکایی دارد؛ گرم است و بوی جنوب میدهد. ردیفهای پنجتایی، کف اتاق سه در چهار، آرمیدهاند؛ یکی بیسر، یکی بیدست و پا، یکی با نیمبند جمجمه و چند استخوان ریز مفصل، آنیکی تنها با پیراهنی پوسیده و مشتی استخوان دنده، دیگری دو ساق شکستهٔ پا و یک جل کهنه شلوار خاکی و... اینکه پیش پایم است، همانند مومیان مصر باستان، انگاری همین دیروز زیر آفتاب تموز افتاده و گم شده باشد. بااینوجود، تنها چیزی که حس نمیکنی، این است که در حلقهٔ مردگانی.»
حجم
۸۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۰ صفحه
حجم
۸۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۰ صفحه