دانلود و خرید کتاب دختر میرزا علی آقا مصطفی محمدی
تصویر جلد کتاب دختر میرزا علی آقا

کتاب دختر میرزا علی آقا

نویسنده:مصطفی محمدی
انتشارات:نشر شاهد
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب دختر میرزا علی آقا

کتاب دختر میرزا علی آقا نوشتهٔ مصطفی محمدی است. نشر شاهد این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان ایرانی درمورد حرفهٔ نگهبانی و کار برای میراث فرهنگی است.

درباره کتاب دختر میرزا علی آقا

کتاب دختر میرزا علی آقا رمانی ایرانی است که در ۲ فصل نوشته شده است. این رمان از توصیف دیاری نیمه‌کوهستانی، سرزمینی با خاک‌های خشک و سفت و جایی که نه از آبادی و زیبایی دور است و نه نزدیک آغاز می‌شود. گل‌های خوش‌بو و پراستفاده‌ای در این مکان رشد می‌کنند که بهشان گل محمدی می‌گویند. راوی بعد از این از نیاسر می‌گوید. توی نیاسر تنها گل محمدی کاشته و از آن بهره‌برداری نمی‌شود؛ هم درخت‌های دیگری هست و هم مردمانش حرفه‌های دیگری بلدند؛ مانند چوپانی، باغ‌داری، قالی‌بافی، کار توی معدن‌های سنگ‌های ساختمانی که مثل قالب پنیر پر از سوراخ است و عین همان هم سفید، نگهبانی از مکان‌های تاریخی و... . قصهٔ این رمان اما به نگهبانی و کار برای میراث فرهنگی ربط دارد.

در «غار رییس» در نیاسر بود که پیرمردی کنار دریچهٔ غار می‌نشست و بلیط‌ها را کنترل می‌کرد.

خواندن کتاب دختر میرزا علی آقا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب دختر میرزا علی آقا

«ساعت ده و سی دقیقه یک روز آفتابی، پسربچه‌ای توی خیابان نزدیک خانه‌شان راه می‌رفت. خوبی این ساعت به این بود که نه خیابان شلوغ، نه زیاد روشن، نه خیلی گرم و نه زود بود و نه دیر. وقت خوبی بود برای دیدن مغازه‌ها، نفس‌کشیدن، نگاه‌کردن به مردم و چیزهای تازه. همه این چیزها و آدم‌ها، هر روز هفته سر جای خودشان بودند. اما پسربچه داستان ما، هر روز هفته نمی‌توانست آن‌ها را خوب تماشا کند و به خاطرش بسپارد. بلکه لذت هم ببرد. هر روز صبح در حال رفتن به مدرسه بود و هر ظهر در حال بازگشت به خانه. صبح‌ها توی خودرو پدرش بود و نور صبحگاهی چشم‌های‌اش را می‌زد و مغازه‌ها بسته بود. ظهرها هم توی سرویس مدرسه با بچه‌ها گرم حرف می‌شد. اگر هم چند دقیقه دیر می‌رسید خانه، همه نگران‌اش می‌شدند.

ولی آن روز تعطیل بود. می‌شد آهسته‌آهسته و بدون عجله راه رفت. آن‌قدر آهسته راه می‌رفت که یکی از مغازه‌دارها برای‌اش دست بلند کرد و گفت:

ـ آهای بچه! گم شدی مگر؟

او هم ایستاد و پاسخ داد:

ـ نه، آمدم خرید.

مغازه‌دار بغلی که انگاری پسربچه را می‌شناخت، صدا زد:

ـ نه، من این را می‌شناسم. اسم‌اش ایمان است.

و رو به پسرک داستان ما ادامه داد:

ـ مگر نه؟

و پیش از این‌که پسرک پاسخی بدهد، باز به طرف مغازه‌دار اولی سر چرخاند و گفت:

ـ بچه همسایه ماست.

ایمان که فکر می‌کرد حالا دیگر همه دنیا او را شناخته‌اند، یک کاغذ از جیب شلوارش درآورد و به او نشان داد. همسایه‌شان هم آن را گرفت و نگاه کرد. دید یک فهرست درست و حسابی است. گفت:

ـ ایمان! این را چه کسی به تو داده؟ برای که می‌خواهی؟ پول‌ات کجاست اصلا؟

ایمان پاسخ داد:

ـ همه‌اش مال خودمان است. پول هم از مادرم گرفته‌ام.

توی مغازه یک تلویزیون روشن بود. داشت چندنفر بازیکن فوتبال را نشان می‌داد که به صف و رو به ایمان ایستاده بودند. ایمان با خودش گفت که ای وای، خدا! دارد بازی شروع می‌شود... یا باید بنشینم توی این مغازه و یا برگردم زودی خانه.

تصمیم گرفت زودتر به خانه بازگردد. ولی هنوز که چیزی نخریده بود! دوست داشت البته حسابی بگردد و همه‌جا را نگاه کند.

رفت توی مغازه و نزدیک اجناس جورواجور ایستاد که دورتادور تلویزیون چیده شده بود. مغازه‌دار هنوز داشت کاغذ ایمان را می‌خواند:

ـ این را داریم... عدس هم داریم... فتیله نه... صابون دنبه داریم... ساج نداریم... خمیر پیتزا داریم... باتری ساعت نه... باتری قلمی بله... چسب موکت خیر... سفره یک‌بار مصرف بله... .

و همین‌طور تا پایین کاغذ خواند و خواند.

ایمان که حواس‌اش به تماشای تلویزیون و گزارش ورزشی رفته بود، گفت:

ـ زود بدهید تا بروم. هر چه ازش دارید.

و همه پول‌اش را گذاشت کنار ترازوی مغازه. دوباره خیره شد به صفحه تلویزیون. مغازه‌دار گفت:

ـ خیلی فوتبال دوست داری؟

ایمان پاسخ داد:

ـ هان! بله.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۳۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۶,۰۰۰
تومان