دانلود و خرید کتاب داستان های شرقی مارگریت یورسنار ترجمه لیلا ارجمند
تصویر جلد کتاب داستان های شرقی

کتاب داستان های شرقی

معرفی کتاب داستان های شرقی

کتاب داستان های شرقی نوشتهٔ مارگریت یورسنار و ترجمهٔ لیلا ارجمند است و موسسهٔ روشنگران و مطالعات زنان این کتاب را منتشر کرده است.

درباره کتاب داستان های شرقی

بانو مارگریت کرایانکور که در جهان ادبیات به نام مارگریت یورسنار شناخته می‌شود، جایزه‌های ادبی بسیاری گرفت و در ۱۹۸۰ به‌عنوان نخستین زن تاریخ فرانسه به عضویت آکادمی آن کشور برگزیده شد.

ویژگی شخصیت خانم یورسنار، غنای فرهنگی اوست که در آثارش به خوبی بازتاب یافته است. مارگریت یورسنار در آغاز جوانی شیفتهٔ فرهنگ یونان کهن شد و از این خرمن توشه‌های بسیار برگرفت و یونان‌شناس برجسته‌ای شد.

به‌طور کلی از مجموعه آثار یورسنار، روح کنجکاو و پویندهٔ او دیده می‌شود که در قلمروهای مختلف جغرافیایی و فکری تجربه کرده است. 

 یورسنار نویسنده‌ای است با فرهنگ، کنجکاو، جهاندیده، پرتنوع، مستقل،‌ فارغ از پیشداوری‌های اجتماعی، دارای اصول اخلاقی ویژه خود و روحیه انتقادجو و هجوکننده. زبانی دشوار و زیبا دارد که بسته به زمان و مکان موضوع داستان ویژگی‌هایی به خود می‌گیرد و به ترسیم فضا کمک می‌کند.

تاریخ ادبیات فرانسه درباره او نوشته است خصوصیت بزرگ مارگریت یورسنار در قدرت او به «زنده‌کردن و باز زنده‌کردن» شخصیت‌های داستان‌هاست، چه خیالی باشند مانند زنون، و چه واقعی مانند آدرین.

داستان‌های کوتاه در داستان های شرقی ریشه در تمدن و افسانه‌های شرقی دارند.

«چگونه وانگ‌فو نجات یافت» برگرفته از یک حکایت دائویی چین کهن است؛ «لبخند مارکو» و «شیر مرگ» از اشعار بالکانی قرون وسطی گرفته شده؛ «کالیِ سربریده» ریشه در یک افسانه جاودانی هندو دارد، همان‌که گوته و توماس‌مان نیز با روایتی متفاوت، به ترتیب، دربارهٔ خدا و رقاصه و سرهای عوض شده بازگو کرده‌اند. اما «مردی که پری‌های دریایی را دوست داشت» و «آفرودیسیای بیوه» ( یا رئیس سرخ) از حوادث روزانه یا خرافات رایج در یونان امروز، یا بهتر بگوییم دیروز، چون نگارش آن‌ها در ۱۹۳۲ و ۱۹۳۷ انجام شده، الهام گرفته‌اند. «بانوی پرستوها» (نوتردام پرستوها)، برعکس بازگو کنندهٔ تخیل شخصی نویسنده است که می‌خواست توضیحی برای نام دل‌انگیز کلیسایی کوچک در یک دهکدهٔ یونانی بیاورد. در «آخرین عشق شاهزاده چنگیز» شخصیت‌ها و چهارچوب داستان نه از یک افسانه یا اسطوره که از یک متن بزرگ ادبی قدیم وام گرفته شده است، از رمان زیبای ژاپنی قرن یازدهم، جنگی مونوگاتاری نوشتهٔ موراساکی شیکیبو، که حوادث زندگی یک دون‌ژوآن آسیایی دوران باستان را در شش یا هفت جلد بیان می‌کند. ولی موراساکی با ظرافت و ملایمت ویژه‌ای، مرگ قهرمان خود را ناگفته می‌گذارد و از فصلی که شاهزاده چنگیز همسر مرده می‌شود و تصمیم به انزوا و ترک دنیا می‌گیرد، یکسره به فصلی می‌رود که پایان زندگی او امری انجام شده است. 

«سرانجام کار مارکو کرالیویچ» برگرفته از بخشی از چکامه‌ای صِربی است که مرگ قهرمان را به دست یک عابر اسرارآمیز، معمولی و کنایی بازگو می‌کند. سرانجام، «اندوه کرنلیوس بِرگ» درواقع بخش پایانی رمانی است که تاکنون ناتمام مانده است. این داستان که جز دو اشاره کوتاه به سفر نقاش در آسیای صغیر، هیچ رنگی از مشرق زمین ندارد، اصلاً متعلق به این مجموعه نیست و دربارهٔ استاد نقاش چینی است که در یک تابلوی خود گم شد و از مرگ نجات یافت.

خواندن کتاب داستان های شرقی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌هایی با تم شرقی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره مارگریت یورسنار

بانو مارگریت کرایانکور که در جهان ادبیات به نام مارگریت یورسنار شناخته می‌شود در سال ۱۹۰۳ در شهر بروکسل از پدری فرانسوی و مادری بلژیکی به دنیا آمد.

دوران کودکی را در شمال فرانسه با خانواده مرفه خود گذراند. اما پس از آن بخش عمده‌ای از زندگانی خویش را وقف سفر کرد: در جوانی سال‌ها در یونان، ایتالیا و آمریکا اقامت گزید و در سال ۱۹۳۹ در جزیره مونت-دزرت، در ساحل شمال شرقی ایالات متحد مستقر شد.

جایزه‌های ادبی بسیاری گرفت و در ۱۹۸۰ به‌عنوان نخستین زن تاریخ فرانسه به عضویت آکادمی آن کشور برگزیده شد.

ویژگی شخصیت خانم یورسنار، غنای فرهنگی اوست که در آثارش به خوبی بازتاب یافته است. مارگریت یورسنار در آغاز جوانی شیفتهٔ فرهنگ یونان کهن شد و از این خرمن توشه‌های بسیار برگرفت و یونان‌شناس برجسته‌ای شد.

خود، شاعر بود و دو مجموعه از اشعار خویش را در سال‌های ۱۹۳۶ و ۱۹۵۶ منتشر کرد. با احاطه‌ای که بر زبان و فرهنگ یونانی داشت در ۱۹۷۹ ترجمه‌ای معتبر از اشعار یونان باستان با نام «تاج و چنگ» به زبان فرانسه به چاپ رساند. یورسنار گذشته از نوول و داستان و رمان در نمایشنامه‌نویسی نیز تجربه‌های موفقی داشت و در دوره‌میانی عمر خود چندین نمایشنامه بر محور فرهنگ یونان و اساطیر باستانی آن نوشت، مانند الکتر، یا فروافتادن نقاب‌ها در ۱۹۵۴، افسانه آلسست در ۱۹۶۳. یورسنار در زمینه تاریخ روم نیز شناخت و چیرگی داشت و آثاری مانند خاطرات‌آدرین در این عرصه پدید آورد.

به‌طور کلی از مجموعه آثار یورسنار، روح کنجکاو و پویندهٔ او دیده می‌شود که در قلمروهای مختلف جغرافیایی و فکری تجربه کرده است. از جمله افکار و اخلاقیات عصر رنسانس (اثر در سیاهی، ۱۹۶۸) و روح و فضای شرق (داستان‌های شرقی، ۱۹۳۸) که مجموعه داستان های شرقی ترجمه‌ای است از چاپ ۱۹۹۰ این کتاب که نویسنده خود در ۱۹۷۸ آن را با تجدیدنظرهایی دوباره منتشر کرد.

یورسنار در رمان مدرن نیز چیره‌دست بود؛ وجه رویا ۱۹۳۴، و تیرخلاص ۱۹۳۹ از این آثار است.

در مجموع یورسنار نویسنده‌ای است با فرهنگ، کنجکاو، جهاندیده، پرتنوع، مستقل،‌ فارغ از پیشداوری‌های اجتماعی، دارای اصول اخلاقی ویژه خود و روحیه انتقادجو و هجوکننده. زبانی دشوار و زیبا دارد که بسته به زمان و مکان موضوع داستان ویژگی‌هایی به خود می‌گیرد و به ترسیم فضا کمک می‌کند.

مارگریت یورسنار در ۱۹۸۷ درگذشت. مهم‌ترین آثار او که در تحلیل‌های ادبی و تاریخی از آن‌ها نام برده شده، در زمینه تاریخ خاطرات آدرین، اثر در سیاهی و هزار توی دنیا و در زمینه‌های دیگر، آثاری است که پیش از این نام برده شد.

بخشی از کتاب داستان های شرقی

«ناقوس‌ها آوای مرگ را در آسمانی که رنگ آبی کمابیش کسالت‌آوری داشت می‌نواختند. حس می‌شد صدای ناقوس‌ها قوی‌تر و گوش‌خراش‌تر از جاهای دیگر است؛ گویی می‌خواستند در این سرزمین افتاده در حاشیهٔ مناطق مسلمان‌نشین، با صدای بلند تأکید کنند که ناقوس‌نوازان مسیحی‌اند و مرده‌ای هم که برای خاک سپاری آماده‌اش می‌کردند، مسیحی است.

امّا پایین، در این شهر سفید با کوچه‌های تنگ و مردان چمباتمه‌زده در کنار سایه صدایی به گوش نمی‌رسید به‌جز مخلوطی از فریادها، صدا زدن‌ها، بع‌بع گوسفندان، شیههٔ اسب‌ها و عرعر خرها، و گه‌گاهی ناله یا دعای زن‌ها برای روح تازه از دست رفته‌ای یا خندهٔ دیوانه‌ای که مراسم سوگواری خوشایندش نبود. در محلهٔ سفید گرها، ضربات چکش آن صداها را می‌پوشاند. استفان پیر که با ضربات کوتاه و سخت و با ظرافت، کار ساختن گردن ابریقی را به پایان می‌برد، دید که پردهٔ کتانی جلوی پاگرد در کنار رفت و گرما و نور بیشتری در آن بعدازظهرِ رو به پایان، دکان تاریک او را فرا گرفت. دوستش، آندرف، طوری داخل شد که انگار وارد خانهٔ خودش می‌شود و چهار زانو روی گوشه‌ای از قالی نشست و گفت:

می‌دانی که مارکو مرده؟ من آن‌جا بودم.

پیرمرد بی‌آنکه چکشش را زمین بگذارد گفت:

مشتری‌هایم به من گفتند که او مرده است. حالا که میل داری ماجرا را بگویی، همین‌طور که کار می‌کنم برایم تعریف کن.

من دوستی در آشپزخانه مارکو دارم. روزهای عید او مرا می‌گذارد که سر میز خدمت کنم: آن‌جا می‌شود لقمهٔ چرب و نرمی به چنگ آورد.

پیرمرد درحالی‌که دست به دهانه ظرف مسی می‌کشید گفت:

امروز که عید نیست.

نه، اما در خانهٔ مارکو همیشه می‌شود خوب غذا خورد. چه روزهای پرهیز و چه روزهای غیرپرهیز. و همیشه عدهٔ زیادی سر سفره هستند، بیش از همه پیر مردان علیل، و آن‌هایی که مدام دربارهٔ شیرین‌کاری‌های درخشان خود در کوسووو، داد سخن می‌دهند. اما تعداد این عدّه هر سال و بلکه هر فصل کم‌تر می‌شود و امروز مارکو از تاجرهای بزرگ، اشخاص معتبر، رؤسای دهکده‌ها و کوهستان‌نشین‌ها هم دعوت کرده بود، که این دسته چنان به دیپلمات‌ها نزدیکند که در برابر تیرهایشان از آن سمت رودخانهٔ سیلابی، می‌توان این سمت رودخانه جا خالی کرد، رودخانه‌ای که بین صخره‌ها جاری است و تابستان‌ها، هنگامی که سطح آبش پایین می‌رود، در آن خون جاری می‌شود. پذیرایی به مناسبت لشگرکشی بود که هر ساله برای غنیمت گرفتن کره‌اسب‌ها و چارپایان دیپلمات‌ها ترتیب داده می‌شود. غذاهایی سنگین که چربی آن دست‌ها را لیز می‌کند. مارکو به اندازه ده نفر خورد و نوشید و بیش از آن‌که بخورد صحبت کرد و بیش از آن‌که بنوشد خندید و مشت بر میز کوبید، و گه‌گاهی که دو نفر پیشاپیش بر سر غنیمت با هم نزاغ می‌کردند، آشتی‌شان می‌داد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
من به‌زودی خواهم مرد. از سرنوشتی که با گل‌ها، حشره‌ها و ستارگان در آن شریکم، گله‌مند نیستم. درجهانی که همه‌چیز به‌سان رویایی گذراست، انسان دوست دارد جاودانی باشد. از این‌که اشیاء و موجودات و قلب‌ها فناپذیرند، گله‌ندارم، چراکه همین بدبختی، بخشی از زیباییشان را می‌سازد.
Azadehana
من به‌زودی خواهم مرد. از سرنوشتی که با گل‌ها، حشره‌ها و ستارگان در آن شریکم، گله‌مند نیستم. درجهانی که همه‌چیز به‌سان رویایی گذراست، انسان دوست دارد جاودانی باشد. از این‌که اشیاء و موجودات و قلب‌ها فناپذیرند، گله‌ندارم، چراکه همین بدبختی، بخشی از زیباییشان را می‌سازد
bec san
سعی می‌کردند که سایه‌شان روی دیوار ناتمام نیفتد چراکه احتمال داشت اتفاقاً، این دنباله سیاه‌رنگ وجود انسان که ممکن بود روح او باشد، در میان بنای در دست ساختمان بماند، و کسی که سایه‌اش این‌گونه محبوس می‌شد، همچون شخصی تیره‌بخت از غم عشق می‌مرد.
Azadehana
و زن‌ها که در برابر بدبختی و پیری مصونیت یافته‌اند، دیگر به عنوان زن وجود ندارند. اکنون تنها در افسانه‌های سرزمین‌های نیمه‌وحشی است که هنوز می‌توان به این موجودات سرشار از شیر و اشک برخورد که آدمی از این‌که فرزندشان باشد احساس غرور می‌کند...
Azadehana
حکیم گفت: «ما همه ناقصیم. همه پاره‌پاره شده و اجزای کلّیم، سایه‌ها و اشباحی ناپایداریم. همه گمان کرده‌ایم که از پس مصائب قرن‌ها گریسته و شادی کرده‌ایم.»
Azadehana
هوس، خود پوچی هوس را به تو آموخته است؛ اکنون پشیمانی، بیهودگی دریغ خوردن را به تو می‌آموزد.
Azadehana
او از جهان واقعیت‌ها خارج شده و به جهان اوهام پا نهاده است، و به گمان من شاید پنهان‌ترین حقایق در چشم عوام به‌صورت وهم جلوه‌گر می‌شود.
bec san
او از جهان واقعیت‌ها خارج شده و به جهان اوهام پا نهاده است، و به گمان من شاید پنهان‌ترین حقایق در چشم عوام به‌صورت وهم جلوه‌گر می‌شود.
bec san

حجم

۹۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۰ صفحه

حجم

۹۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۰ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان