کتاب بی آرام
معرفی کتاب بی آرام
کتاب الکترونیکی «بی آرام» نوشتهٔ فاطمه بهبودی در انتشارات سوره مهر چاپ شده است. این کتاب دربارهٔ اسماعیل فرجوانی فرماندهٔ تیپ یکم لشکر هفت حضرت ولیعصر (عج) و فرماندهٔ گردان کربلا بهروایت عصمت احمدیان و... است.
درباره کتاب بی آرام
اسماعیل فرجوانی فرماندهٔ تیپ یکم لشکر هفت ولیعصر و در عملیات کربلای چهار فرماندهٔ گردان کربلا و غواصان پیشرو بود که در عملیات مذکور شهید شد. نویسنده در ابتدا خاطرات نیروهای گردان کربلا دربارهٔ فرمانده، اسماعیل فرجوانی، را از دو تن از دوستان حاج اسماعیل شنید و ثبت کرد. ارادت آنها به فرماندهشان بعد از ۳۵ سال بسیار جالب توجه است. همچنین حدود چهل ساعت با افرادی که دربارهٔ اسماعیل فرجوانی صحبت کرده بودند، مصاحبه شد. نامرتبی مصاحبهها، روایتهای ناقص و تکراریبودن برخی مطالب بدون آنکه مصداق عینی داشته باشد از جمله مشکلات نگارش این زندگینامه بوده است. سرانجام «بیآرام» در ۱۳ فصل و با روایت ۹ نفر نوشته شد تا زندگی کوتاه اما پربرکت اسماعیل فرجوانی را بهتصویر بکشد.
کتاب بی آرام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به مطالعهٔ زندگینامهٔ شهدا پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب بی آرام
«ساعت از دو بعدازظهر گذشته بود. که یکمرتبه صدای انفجاری بلند شد. یاد هفت هشت روز قبل از مجروحیت نسرین افتادم که همان ساعتها صدای انفجاری پردهٔ گوشمان را درید؛ انفجاری مهیبتر از مسجد جوادالائمه. صدا به قدری نزدیک بود که فکر کردم نارنجکی توی حیاط ما انداختهاند و جلوی پایم منفجر شده است! ترسیده، چشم باز کردم. غبار جلوی چشمهایم را گرفته بود. خواستم قدم بردارم، دیدم زمین پوشیده از برادههای آهن شده است. در حیاط را باز کردم. مردم از کوچه و خیابان جدا میشدند و به طرف باغی که طرف راست خانهمان بود میدویدند. کوچه روی سر مردم میچرخید. یکی میگفت: «عراقیا پیشروی کردهان!» دیگری میگفت: «ورودی شهرن!» به مردم، که وحشتزده اینطرف و آنطرف میرفتند، گفتم به خانهٔ ما بیایید. فکر کردم یک لیوان آب که میتوانم دستشان بدهم تا ببینیم باید چه کار کنیم. طفلکم، نسرین، برایشان چای روبهراه کرد. هر که هر چه دیده بود تعریف میکرد. همهمهای شده بود.
غروب که کمکم از دود غلیظ آسمان شهر کم شد و هیجانات فروکش کرد دست به آسمان شدیم و با هم دعای توسل خواندیم. شب، رادیو اعلام کرد زاغههای مهمات لشکر ۹۲ زرهی ارتش آتش گرفته است. بین مردم شایعه بود نفوذیها زاغهها را آتش زدهاند! بعضی میگفتند نفوذی در کار نبوده و بیاحتیاطی کردهاند. نباید چاشنیهای انفجاری را کنار مهمات میگذاشتند. برای همین فقط یکی از زاغهها منفجر شده و باقی سالم ماندهاند. عدهای هم میگفتند هواپیماهای عراقی بالای سرمان آمدند و زاغهها را بمباران کردند.
در روزهای اول جنگ، لشکر ۹۲ زرهی اهواز جلوی پیشروی نیروهای عراقی را گرفته بود. ارتش عراق دست از تعرض برنمیداشت تا اینکه پنجم مهرماه ۱۳۵۹، با کمک نیروهای سپاه و بسیج اهواز، در منطقهٔ دبّ حردان۲، در بیستکیلومتری اهواز متوقف شدند.
روز سوم انفجار پادگان، اسماعیل صبح رفت و یک ساعت بعد برگشت. گفتم: «چی شد برگشتی؟» گفت: «میخوام برم پادگان لشکر ۹۲.» پرسیدم: «اونجا چه خبره؟» گفت: «پادگان انبارِ مهمات و تجهیزات جنگ بوده. میخوایم بریم ببینیم اسلحهای سالم مونده.» »
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۲۴ صفحه
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۲۴ صفحه
نظرات کاربران
باید با شهدا زندگی کرد