دانلود و خرید کتاب مرگ یاری تکتم توسلی
تصویر جلد کتاب مرگ یاری

کتاب مرگ یاری

نویسنده:تکتم توسلی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مرگ یاری

کتاب مرگ یاری نوشتهٔ تکتم توسلی داستان جذابی است که در گروه انتشاراتی ققنوس منتشر شده است.

درباره کتاب مرگ یاری

داستان دربارهٔ مرگ یک پسر جوان است؛ جوانی پر از شور و هیجان زندگی که افراد اطرافش دوستش داشتند. این مرگ راوی‌های مختلف داستان را مجبور کرده است که به خودشان و مرگ این جوان فکر کنند. در هر بخش از کتاب مرگ یاری یکی از راوی‌ها دربارهٔ خودش و زندگی‌اش و نگاهش به دیگران و مرگ پسر جوان فکر می‌کند و زندگی‌اش را بازگو می‌کند.

این کتاب دربارهٔ مرگی به‌ظاهر ساده است که پرده از رازها برمی‌دارد و تماشاگرانی که باید دید گناهکارند یا بی‌گناه!

خواندن کتاب مرگ یاری را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مرگ یاری

«کسی پنجره اتاق را باز کرده و پرده را کنار زده. ملافه نازک را می‌کشم روی چشم‌ها و سرم. از جایی بوی رنگ می‌آید. امروز هم با سردرد بیدار شده‌ام. تا چند ساعت دیگر درد از همه عضلاتم خودش را بالا می‌کشد و شبیه تهوعی کشدار توی گلویم می‌ماسد. کار باباست. همیشه بعد از باران همه پنجره‌ها را باز می‌کند تا هوای خانه عوض شود. کاری ندارد بهار است یا پاییز یا روزهای آخر اسفند.

خودم را بین لحاف می‌پیچم و برمی‌گردم به پهلوی راست. این‌طوری درد کمتر می‌شود. باید بروم دستشویی. اگر امروز هم نروم سر کار واقعآ نمی‌دانم چه جوابی باید به صالحی بدهم. نمی‌فهمد. انگارنه‌انگار که خودش هم زن است. فکر کنم او هم مثل مامان دیگر یائسه شده. مدام خودش را توی کافه با برگه‌های مِنو باد می‌زند. شایان می‌گفت: «بیا براش یه بادبزن کادو بخریم. خراب شده‌ن این منوها بس که توی دست‌های عرق‌کرده‌ش این طرف و اون طرف شده‌ن.»

کسی از بیرون اتاق صدایم می‌زند. ملافه را از روی چشم‌هایم عقب می‌کشم. نور خورشید اریب از توری رد شده و روی لحافم سایه‌ای ظریف انداخته. می‌گذارم بیشتر صدایم کنند. نای جواب دادن ندارم. می‌دانم حالا یکی‌شان در را باز می‌کند و می‌آید تو و ساعت را اعلام می‌کند. آن هم نه درست. همیشه یک ساعت جلوتر. دست می‌برم و گوشی را از کنار تخت برمی‌دارم تا قبل از اعلام ساعت جعلی ساعت واقعی را بدانم.

«پا نمی‌شی؟ کله ظهره. چقدر می‌خوابی؟»

کله ظهر را پیش‌بینی نکرده بودم. از ساعت ده تا یک می‌شود کله ظهر. فرقی ندارد کدام ساعت باشد. گوشی را روشن می‌کنم و برای پدرام یک قلب می‌فرستم با یک کله زرد که با نگاهی ملتمس بالا را نگاه می‌کند. آخ که اگر امروز هم جای من برود دیگر هیچ‌چیز از خدا نمی‌خواهم.

فوری جواب می‌دهد: «واقعاً نمی‌تونم نگارجان، روز آخرمه. کلی کار دارم.»

یکی نداند فکر می‌کند فردا صبح می‌خواهد برود سربازی که روز آخرش است. می‌خواهم بابت دیروز تشکر کنم، ولی از جواب امروزش کفری شده‌ام. حالا خوب شد هنوز چیزی نگفته بودم.

می‌نویسم: «نه بابا، فقط می‌خواستم بابت دیروز تشکر کنم. به کارت برس.»

اصلا مسکن‌ها را برای چنین روزهایی اختراع کرده‌اند. بابا می‌گوید: «بیچاره، کبدت از کار می‌افته الکی فِرت‌فرت مسکن می‌خوری.» بابا هیچ‌چیز از درد نمی‌داند. کبد هم اگر کبد من باشد باید یاد بگیرد خودش را با مسکن‌ها وفق دهد. اگر قرار باشد آدم این‌همه درد را تحمل کند که دیگر اسمش زندگی نیست. بعضی دردها را باید زود کشت وگرنه کم‌کم آدم را سِر می‌کنند. آن وقت است که دیگر هیچ دردی نمی‌تواند آدم را از جایش بلند کند.

پدرام گفت: «یه ترم یکی از استادها سر کلاس از بچه‌ها پرسید 'آرزوتون چیه؟`»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۵۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۰۷ صفحه

حجم

۱۵۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۰۷ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان