کتاب سواران بی نام
معرفی کتاب سواران بی نام
کتاب الکترونیکی «سواران بی نام» نوشتهٔ محمدرضا زادسرور در نشر موج چاپ شده است.
درباره کتاب سواران بی نام
کتاب سواران بینام روایتگر ماجراهای ۳ جنگجو به نامهای نیاک، آستیاک و خائنی به نام ایژاک است که بهدلیل رحم به دشمن، بزرگترین خیانت را به امپراتوری کرده است. این کتاب داستانهایی از دلاوریها، شجاعتها و دوراندیشی و در سوی دیگر ترسها و رذالتها و کوتهفکریها را در کنار هم نقل میکند.
کتاب سواران بی نام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهایی با موضوع جنگهای زمان قدیم پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب سواران بی نام
«مردم بیپناه و مظلوم شهر نیز از این فرصت استفاده میکردند، البته قصد جانش را نداشتند؛ اما وقتی او را میدیدند و به یاد تجاوزها، تعرضها، چپاولها، کشتارها و مالیاتهای سنگین حکومت میافتادند، تا پای جان عذابش میدادند.
هنوز اثر آخرین صدمهشان بر بازوی چپش التیام نیافته بود. سعی کرده بود آن را درمان کند، اما نتوانست چرا که تمام نگهبانان و سربازان سنگدلی که همه جا او را تحت نظر داشتند، اجازهٔ این کار را نمیدادند.
برای تحقیر او ناگهان از میان صفوف پرازدحام مردم، سنگ بزرگی بهسویش پرتاب شد که بینیاش را شکاند. لحظهای از حرکت بازماند. پیرمردی با شمشیری برهنه بهسوی او دوید تا شکمش را پاره کند. چند قدم نزدیک شد؛ اما نگهبانان او را دور کردند. مردِ تحقیرشده از هرسو دشنام میشنید و چند تخممرغ نیز روی سرش شکست. میخواست نعرهای بکشد از همان نعرهها که در گذشته، سپاهیان دشمن را میلرزاند. اما سکوت کرد، چون هر اعتراضی برابر بود با یک روز گرسنگی و تحمل درد تازیانه.
سنگینی غلوزنجیر دست و پایش، سنگینتر از کار روزانهاش در معادن و کار در کوهستان نبود. هنوز هم میتوانست صف جمعیت مردم را بشکافد و بدون توجه به عواقب آن، افراد شورشی و مخالف روبهرویش را از میان بردارد، اما باز هم سکوت کرد و برخلاف میل باطنیاش راه اقامتگاه تبعیدشدگان را در پیش گرفت.
***
اکنون نُه سال از سکوت و تحمل ایژاک، میگذشت. مردی که سی سال رسم گرگبودن را آموخته بود و بیوقفه کشته بود تا همنژادان پست و بیخِردش را سربلند کند. او این زندگی نکبتبار را پذیرفته بود. تمام مجازاتش را تحمل کرد، تسلیم سختی نشد و با آن جنگید. چون جنگ در ذاتِ خُلق تندش بود و این، میراثی از نژادش.
پدرش نامدارترینِ هِپگُروک بود، محبوب میان یاران و منفور میان دیگران. چرا که امپراتوری هپگروک با تیغ گرگهایی انساننما پایدار مانده بود و تنها گرگ میطلبید با قلبی از سنگ. پدر ایژاک تک بود، مستبد و پست، جلوهای کامل از مردی حیوانصفت و قدرتطلب که همواره فرماندهی مردان به خون تشنهٔ هپگروک را برعهده داشت. او در تمام دوران زندگیاش به پادشاهش خدمت کرد. برای او سخت جنگید، خون ریخت و سرانجام پس از سالها غرورآفرینی پیر شد و در حالیکه همچنان در دریای نادانی خود دست و پا میزد، با کولهباری سنگین و سیاه راهی عالم ابدیت شد.
ایژاک در پی مقام پدرش بود و راه تاریک زندگیاش را انتخاب کرده بود؛ اما به گمان سربازانِ سرزمینش یک اشتباه، تمام گذشتهاش را به باد فراموشی سپرده بود.»
حجم
۳۲۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۳ صفحه
حجم
۳۲۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۳ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خیلی خیلی خوبی بود
خیلی عالی بود آقای زادسرو بسیار عالی داستانو پیش بردن به تمام عزیزان پیشنهاد میکنم خواندن این کتاب درجه یکو