کتاب چهره های خاک آلود
معرفی کتاب چهره های خاک آلود
کتاب چهره های خاک آلود نوشتهٔ طیبه مزینانی است و به نشر آن را منتشر کرده است. این کتابْ روایت داستانی از زندگی شهیدان محمد مرادیفرد، رضا مرادی زرمهری، علیرضا یزدی و محمدقاسم طالبی شورکی است.
درباره کتاب چهره های خاک آلود
این کتابْ روایت داستانی از زندگی شهیدان محمد مرادیفرد، رضا مرادی زرمهری، علیرضا یزدی و محمدقاسم طالبی شورکی است.
شهید علیرضا یزدی، شانزدهمین شهید دانشگاه علوم اسلامی رضوی، ۱۳۴۴/۰۱/۰۱ به دنیا آمد و ۱۳۶۶/۱۱/۲۸ در ۲۲سالگی به شهادت رسید. محل شهادت او جزیرۀ مجنون و نام عملیاتش واحد اطلاعات و شناسایی جزیره مجنون بود. مزار این شهید در استان خراسان رضوی، شهرستان نیشابور، گلزار شهدا بهشت فضل است.
شهید علیرضا یزدی در نخستین روز از فروردین ۱۳۴۴ در شهرستان نیشابور، چشم به جهان گشود. پدرش را در کودکی از دست داد و تحت سرپرستی مادر بزرگوارش که از ناحیۀ دست معلول بود، بزرگ شد.
علیرضا به پاس زحمتهای مادر، درس خواند و پس از دوازده سال تحصیل در مدرسههای گوناگون، در آزمون دانشگاه سراسری شرکت کرد.
ویژگی بارزش، خدمت به خلق بود و همین شیفتگی به خدمت، به او فهماند که دینِ مردم در خطر است و باید قدمی در این راه بردارد. به همین دلیل، به مشهد مقدس مهاجرت کرد و وارد دانشگاه علوم اسلامی رضوی شد.
همزمان با آغاز جنگ تحمیلی، بههمراه همحُجرهایهایش به میدان نبرد علیه دشمن بعثی شتافت و ۲۰ بهمن ۱۳۶۶ در منطقۀ جزیرۀ مجنون، شربت شهادت نوشید و در جوار امن الهی، آرام گرفت.
***
شهید محمّد مرادیفرد، هشتمین شهید دانشگاه علوم اسلامی رضوی، ۱۳۴۳/۰۶/۲۴ به دنیا آمد و ۱۳۶۵/۱۰/۰۴ در ۲۲ سالگی در پاسگاه زید شلمچه و در کربلای ۴ به شهادت رسید. مزار این شهید در استان خراسان رضوی، مشهد مقدس، گلزار بهشت رضا (ع) است.
روز ۲۳ شهریور ۱۳۴۳ در روستای «دُمروباه» از توابع شهرستان مشهد به دنیا آمد. در دوران تحصیلات ابتدایی به دلیل صوت بسیار خوبی که برای خواندن قرآن داشت، به عنوان یک دانشآموز شاخص شناخته میشد و دیگران به تبعیّت از او تلاش میکردند قرآن بخوانند.
علاقهای که به تحصیل داشت، باعث شد که برای ادامۀ درسش به مشهد مهاجرت کند و در مدرسۀ راهنمایی امام، مشغول تحصیل شود. این دوران مصادف شد با اوجگیری مبارزات انقلابی و اعتصابهای مدرسهها و راهپیماییها و تظاهراتی که محمد هم با اشتیاق بسیار در آنها شرکت میکرد.
محمد پس از اتمام تحصیلات متوسطه با شرکت در آزمون ورودی دانشگاه علوم اسلامی رضوی، وارد این دانشگاه شد.
به فرمان ولایتفقیه و به عشق امام عصر ارواحُنافِداه، راهی جنگ با رژیم بعثی شد و در چهارم دی ۱۳۶۵ در کربلای ۴، دعوت حق را لبّیک گفت.
***
شهید رضا مرادی زرمهری، چهاردهمین شهید دانشگاه علوم اسلامی رضوی، ۱/ ۳ /۱۳۴۴ به دنیا آمد و ۱۳۶۶/۱/۱۸ در ۲۲سالگی در پاسگاه زید و در عملیات کربلای ۸ به شهادت رسید. مزار این شهید در استان خراسان رضوی، مشهد مقدس، گلزار شهدا بهشت رضا (ع) است.
شهید رضا مرادی زرمهری، یک خرداد ۱۳۴۴ در مشهد مقدّس پا به عرصۀ وجود گذاشت. وی پس از شرکت در عملیاتهای زیادی، از جمله میمک، بدر، کربلای ۴ و کربلای ۵، هجدهم فروردین ۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۸ و در منطقۀ پاسگاه زید (حدّفاصل شلمچه و منطقۀ کوشک) به فیض شهادت نائل آمد.
پیکرش آنگونه که آرزو داشت، نُه سال بعد به وسیلۀ پلاک شناسایی شد و پس از برگزاری مراسمی باشکوه، در بهشت رضای مشهد آرام گرفت.
او در وصیّتنامهاش اینگونه نوشتهاست: «آگاه باشید که این دنیا، دار امتحان است! و بهراستی فرمودۀ قرآن کریم، خداوند همگان را آزمایش میکند و چه روسفیدند آنان که فائق بیایند از این آزمونها!»
***
شهید محمدقاسم طالبی شورُکی، هفدهمین شهید دانشگاه علوم اسلامی رضوی، ۱۳۴۶/۰۱/۰۱ به دنیا آمد و ۱۳۶۷/۰۳/۰۴ در ۲۱سالگی در شلمچه به شهادت رسید. مزار این شهید در استان یزد، شهرستان میبد، روستای شورُک، گلزار شهد است.
شهید محمدقاسم طالبی شورُکی، نخستین روز فروردین ۱۳۴۶ در روستای شهیدیه (شورُک)، از توابع شهرستان میبد استان یزد، دیده به جهان گشود. چهاردهساله بود که پدرش در حادثهای ناگوار به رحمت خدا رفت و او و دیگر برادران و خواهرانش زیر سایۀ مادر بزرگ شدند.
محمدقاسم، هم در جبهههای نبرد شرکت کرد، هم درسهایش را خواند و پس از اخذ دیپلم، با وجود قبولی در رشتۀ حقوق دانشگاه تهران، در دانشگاه علوم اسلامی رضوی مشغول به تحصیل شد.
آخرین بار، چهارم اردیبهشت ۱۳۶۷ عازم جبهه شد و درست یکماه بعد در منطقۀ عملیاتی شلمچه به شهادت رسید. پیکر پاکش به مدت هفت سال مفقود بود تا اینکه پس از رجعت در آبان ۱۳۷۴، در گلزار شهدای روستای شورُک به خاک سپرده شد.
خواندن کتاب چهره های خاک آلود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعهٔ زندگینامهٔ شهدا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چهره های خاک آلود
«محمّدقاسم، دومین فرزند خانواده و متولّد نخستین روز فروردین ۱۳۴۶ بود. بچّه که بودیم، میبد پُر از باغهای پسته بود. مردم، روی زمینها و باغهایشان کار میکردند و شکر خدا درآمد خوبی هم داشتند و نیازی به مال غیر پیدا نمیکردند اما نمیدانم از نفرین کدام پدربیامرزی بود که خشکسالی دامنگیر زمینهایمان شد و هرچه داشتیم و نداشتیم، بر باد رفت.
خشکسالی با خودش قحطی هم میآورد. مردم میبد نیز گرفتار آن قحطی شدند و تن به شغلهای سخت دیگر دادند. کشاورزی، جای خود را به زیلوبافی داد که مشقّتش زیاد بود و درآمدش کم.
در نهایت، زیلوبافی در اینجا باب شد و بهجز بزرگترها، ما محصّلها نیز هر روز عصر، بعد از مدرسه یا روزهای پنجشنبه و جمعه که مدرسه تعطیل بود، میرفتیم داخل یکی از کارگاههای زیلوبافی و برای کمکخرجی خانواده، زیلو میبافتیم.
محمّدقاسم، هم کار میکرد، هم درس میخواند، هم دنبال بسیج و کتابخانه و مطالعه و این چیزها بود. حتّی پیش از انقلاب، دائم یا در حال گوشدادن به نوارهای سخنرانی شهید مطهّری و مرحوم کافی بود یا در حال مطالعۀ آثار علمای دین.
من چندان اهل کارهایی که او انجام میداد، نبودم. بیشتر دوست داشتم کار کنم تا درس بخوانم یا مطالعه کنم. یک سال که تجدید آوردم، گفتم: «آقا! ولش کن! ما را چه به درسخواندن؟!» بعد هم یکباره درس را کنار گذاشتم و هر روز میرفتم زیلوبافی کار میکردم و حرف کسی هم به گوشم نمیرفت. البته آن زمان، ترک تحصیل بهقدری طبیعی بود که کمتر کسی پیدا میشد، من را تشویق به ادامۀ تحصیل کند. پدرم هم که به رحمت خدا رفته بود و در شرایطی نبودیم تا کسی بتواند ناچارم کند به مدرسه برگردم.
سه چهار سال گذشت و برای ادامۀ تحصیل به هیچ مدرسه و مرکزی مراجعه نکردم. هر وقت محمّدقاسم پیگیر میشد، میگفتم: «دوست ندارم درس بخوانم. معلّمها اذیّتم میکنند».
برخلاف من، محمّدقاسم، درسخواندن را یک تکلیف واجب میدانست و میگفت: «باید در هر شرایط و موقعیّتی درس خواند». درسهایش هم خیلی خوب بود. وقتی کنکور شرکت کرد، اگر اشتباه نکنم، رتبۀ دورقمی آورد. هم میتوانست رشتۀ حقوق دانشگاه تهران برود، هم دانشگاه یزد که فاصلهاش کمتر بود اما خودش دوست داشت که درسهای حوزه و دانشگاه را با هم بخواند. بنابراین، برای پذیرش در دانشگاه علوم اسلامی رضوی مشهد اقدام کرد.»
حجم
۲۶۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۲۶۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه