کتاب ارکیده های من
معرفی کتاب ارکیده های من
کتاب ارکیده های من نوشتهٔ فرزانه سکوتی است. نشر پیدایش این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر یک رمان بزرگسال را در بر گرفته و راوی آن جوانی بازیگر است.
درباره کتاب ارکیده های من
کتاب ارکیده های من رمانی است که در ۱۰ بخش نوشته شده است. این رمان با شرح راوی از انتظار او آغاز میشود. در ابتدای قصه نیمساعت است که او پشت میز نشسته است و نمایشنامهبهدست برای هزارمین بار دیالوگهایی را که از حفظ است، مرور میکند. چای کیسهای توی لیوانش شنا میکند. راوی، جوانی ۳۳ساله است که بازیگری میکند. او بسیار تلاش کرده و اکنون نیز درحال تمرین برای آغاز اجراهای صحنهای خودش است. او همچنین در انتظار گرفتن کاری جهت تدریس است. او در انتظار موفقیت، شهرت و لذت است. راوی در انتهای این رمان دارد با نوزاد درون خودش سخن میگوید؛ چراکه دارد مادر میشود. سرگذشت این راوی چه بوده و نام او چیست؟
رمان ارکیده های من نوشتهٔ فرزانه سکوتی را بخوانید.
خواندن کتاب ارکیده های من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب ارکیده های من
«ورقهای نمایشنامه را از روی شمارهٔ صفحه منظم میکنم. ساعت میگوید هنوز تا رسیدن استاد انوری بیست دقیقهای مانده. ساعت وراج. ساعت هوچی. من ساعتهای عقربهدار را به ساعتهای دیجیتال ترجیح میدهم. ساعت دیجیتال یک سری عدد است که توی بیزمانی و بیمکانی هر لحظه تغییر میکند. اثری از ساعت قبل باقی نمیماند. چراغهای چشمکزن متغیر. اما توی ساعتهای عقربهدار یک صفحه هست که دوازده ساعت را برای تو تصویری میکند. میتوانی یک ساعت قبل یا یک ساعت بعدت را ببینی. میتوانی تیکتاک ثانیهها را بشنوی. کلاس اول یا دوم ابتدایی بودم. باید با کاغذ و مقوا ساعت درست میکردیم و میبردیم مدرسه. مامان نبود. مادرجون حوصلهٔ کاردستی درست کردن و تحمل بوی چسب را نداشت. پدرجون هم چشمش ضعیف بود. با کمک یکی از همسایهها یک ساعت زشت درست شد. به جای چسب، تودهٔ لزج قهوهایرنگی، شاید سریش، مقوای سفیدم را بدترکیب کرده بود. گفتم دیرم شده و تشکر کردم و گریان خودم را رساندم به سرویس مدرسه که سر کوچه منتظرم بود. قبل از سوار شدن ساعت و عقربههای کج و کوله و قهوهایهای بدترکیبش را زیر پا له کردم و با لگد انداختمشان توی جوی آب. نمیدانستم سالها بعد همه چیز در دست همین عقربهها خواهد بود و دیر رسیدن و زود رسیدن و به موقع رسیدن و مهلت داشتن، یکی از اولویتهای زندگیام میشود. نمیدانستم از شر وقتهایی که دلخواهمان نیست با یک لگد نمیشود راحت شد.
یک قلپ از چای را مزهمزه میکنم. امروز بعد از ظهر سر تمرین باید برای کنف کردن شروین آماده باشم. عقربهها عبور نمیکنند. دلم میخواهد به تو بگویم: «عزیزم وقت طلاست. تو اگر آمدنی شدی اشتباهات مرا تکرار نکن...» اما مگر خودم هم اشتباهات پدر و مادرم را تکرار نکردهام؟ از تو چه توقعی دارم؟ از حالا باید سعی کنم روی خودم و حرف زدنم کار کنم. روی فکرهایم. نکند از دهانم بپرد و حرف چرتی بگویم به تو. به تو که از نسل این دانشجوهای خندان توی راهرو هم جلوتری و اشتباهاتم را با حقیقیترین و برندهترین کلمهها به من خواهی گفت. باید حواسم باشد به زمانه، به تغییر. اگر از پس دانشجوها بربیایم از پس تو هم بر خواهم آمد وگرنه تکرار مکررات است. باید خودم را برای زمانهٔ تو آماده کنم. باید با زمانه پیش رفت. بابا که داشت میرفت هم همین را میگفت.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه