دانلود و خرید کتاب آبلوموف ایوان گنچارف ترجمه سروش حبیبی
تصویر جلد کتاب آبلوموف

کتاب آبلوموف

معرفی کتاب آبلوموف

کتاب آبلوموف نوشته ایوان گنچاروف نویسنده مشهور روس است. آبلوموف با ترجمهٔ سروش حبیبی در انتشارات فرهنگ معاصر منتشر شده است. آبلوموف در روسیه و سراسر جهان بسیار مورد توجه قرار گرفته است و تولستوی آن را شاهکار بزرگ ادبی می‌نامد. داستایفسکی نیز آبلوموف را زادهٔ ذهنی سرشار می‌خواند.

درباره کتاب آبلوموف

این کتاب داستان مردی به نام آبلوموف است. او یک نجیب‌زاده از طبقه دوم اشراف است ولی زندگی‌اش با مالکان ثروتمند و اشراف روسیه بسیار متفاوت است. او زمین‌دار است اما نه ثروتش چندان کلان است و نه تحصیلاتش چندان بالا. آبلوموف نماینده طبقه متوسط زمان خودش است، یعنی از مردمان محترم روسیه پیش از شروع اصلاحات بزرگ الکساندر دوم. زندگی‌اش نیز زندگی یکی مالک متوسط شهرستانی است با خصوصیات عجیب و حیرت‌انگیز. 

آبلوموف مهمترین رمان گنچارف است مفهومی جدید به فرهنگ ادب جهانی افزوده است، ابلوموفیسم یا ابلوموفیسم واژه‌ای است که بعد از این رمان وارد جهان شد، این کلمه برای بیان ویژگی‌های روانی شخصیتی استفاده می‌شود که مبتلا به بی‌دردی درمان‌ناپذیر، بی‌ارادگی و ضعف اراده است. این کتاب داستان مردی است که دردش بی‌دری است، کسی که از شدت بی‌دغدغه بودن برای همه چیز غصه می‌خورد. این اثر جذاب یک شاهکار درخشان در ادبیات روان‌شناختی به حساب می‌آید. آبلوموف نتیجه تربیت طبقه متوسط است، جوانانی که با تن‌پروری رشد می‌کنند و همیشه دیگران کارهای آن‌ها را انجام می‌دهند. آبلوموف یک داستان انتقادی به سبک خاصی از زندگی در روسیه است. 

 ایوان تورگنیف می‌گوید: «تا زمانی که حتی یک روس زنده است، آبلوموف هم در یادها زنده است.»

خواندن کتاب آبلوموف را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این اثر را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات روسیه پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره ایوان گنچاروف

ایوان الکساندرویچ گنچاروف در ماه ژوئن (ششم تا هجدهم) سال ۱۸۱۲ به دنیا آمد. پدرش که بازرگانی فرهیخته بود گنچاروف را در ۷ سالگی یتیم گذاشت و مادرش، به یاری پدرخوانده او ترتیبی داد که فرزندش، اول در زادگاه خود، و بعد در یکی از بهترین مدارس مسکو، درس بخواند. گنچاروف در ۱۸۳۱ به دانشگاه مسکو وارد شد و با اشتیاق بسیار به تحصیل زبان‌های خارجی و ادبیات پرداخت. او به شعر روسی و تئاتر علاقه‌مند بود. او ابتدا در فرمانداری سیمبیرسک استخدام شد، اما بعد به جستن نام و مقام و ثروت و نیز به امید پرداختن به کارهای ادبی به سن‌پترزبورگ رفت و در ماه اوت ۱۸۳۵ با سمت مترجم در اداره تجارت خارجی وزارت دارایی مشغول کار شد. ظاهراً به زبان‌های لاتینی و فرانسه و آلمانی و انگلیسی تسلط داشته است.

گنچاروف مدت ۱۶ سال بدون اینکه پیشرفتی نصیبش شود محیط دیوان‌سالاران و بازرگانان را تحمل کرد اما گویا همین امر باعث پیشرفتش در جهان ادب شد.

در ابتدا اشعاری کلیشه‌وار و به تقلید از دیگران به شیوهٔ رمانتیک می‌سرود، اما بعد داستان کوتاهی نوشت به نام «عارضه‌ای وخیم» و آن را در روزنامه‌ای منتشر کرد. داستان مضحکی بود در هجو سنت رمانتیک. مهم‌ترین نکته این داستان ظهور صورت نمونه آبلوموف بود.

یک سال بعد داستان «اشتباهی خوش‌فرجام» را در روزنامه دست‌نویس دیگری منتشر کرد. این داستان نیز طرح مقدماتی داستان معروفی بود که به نام «یک داستان متعارفی» منتشر شد. «یک داستان متعارفی» که در سال‌های ۴۶ ـ ۱۸۴۴ نوشته بود را برای بلینسکی، منتقد ادبی معروف و دوستانش خواند و موجب اعتبار و شهرت فوری نویسنده شد.

این داستان اول بار در ۱۸۴۷ در روزنامه ساورمی‌ینایا گازیتا (عصر حاضر) به‌صورت پاورقی منتشر شد و سال بعد به‌صورت کتاب درآمد. گنچاروف در این داستان تحول روحی جوانی خیال‌پرداز و شکست او را در هنگام رویارویی با واقعیت توصیف می‌کند. سپس نوبت نوشتن شاهکارش آبلوموف بود.

گنچاروف در تابستان ۱۸۴۹ در اوج شهرت ادبی نویافته‌اش به مدت چند هفته به سیمبیرسک رفت. آنجا روح پدرسالاری در خانواده هنوز برقرار، اما با افکار نو درآمیخته بود. «این آمیزه کهنه و نو و باغ‌ها و ولگا و کرانه‌های پر صخره و سراشیب آن و هوای وطن و خاطرات کودکی» الهام‌بخش طرح داستان جدیدی گردید به نام پرتگاه و همین تا حدودی به پایان رساندن آبلوموف را به عقب انداخت.

پس از سفر، گنچاروف تغییر شغل داده و در اداره سانسور تزاری مشغول کار شده و در سال ۱۸۶۷ بازنشسته شد. در سال ۱۸۵۹ رمان "آبلوموف" گنچاروف منتشر شد.

گنچاروف بعد از بخشیدن املاک خود به خانواده نوکرش که سال‌ها پیش مرده بود و او سرپرستی خانواده‌اش را به عهده گرفته بود بین پانزدهم تا بیست و هفتم سپتامبر ۱۸۹۱ در تجرد و تنهایی درگذشت.

درباره سروش حبیبی

سروش حبیبی در ۷ خرداد ۱۳۱۲ در تهران به دنیا آمد. وی مترجم معاصر ایرانی است که ده‌ها کتاب از زبان‌های فرانسه، روسی، آلمانی و انگلیسی را به فارسی برگردانده است.

حبیبی تحصیلات دبیرستانی خود را در تهران و در دبیرستان «فیروز بهرام» به پایان رساند. او از سال ۱۳۲۹ در مدرسۀ عالی پست و تلگراف ادامه تحصیل داد و سپس به خدمت وزارت پست، تلگراف و تلفن درآمد. حبیبی در سال ۱۳۳۹ برای ادامۀ تحصیل به دانشکده فنی دارمشتات در آلمان رفت و سه سال به تحصیل در رشتۀ الکترونیک و همچنین یادگیری زبان آلمانی پرداخت.

این مترجم ایرانی، سپس، در وزارت پست و تلگراف، رئیس دروس دانشکدۀ مخابرات شد و در تغییر برنامه و تبدیل آن به دانشگاه مخابرات سهم عمده‌ای داشت؛ از او به‌عنوان مجری طرح تشکیل مرکز تحقیقات مخابرات نیز یاد می‌شود.

فعالیت سروش حبیبی در زمینۀ ترجمه، از همکاری منظم وی با مجله سخن آغاز شد. او طیّ بیش از چهار دهه فعالیت خود در عرصهٔ ترجمهٔ آثار ادبی، دریچۀ تازه‌ای به‌روی خوانندگان ایرانی گشود. آشنایی فارسی‌زبانان با نویسندگانی چون رومن گاری، آلخو کارپانتیه و الیاس کانتی از راه ترجمه‌های او بوده است.

اثر نویسندۀ مشهور روسی، واسیلی گرُسمان، با عنوان «پیکار با سرنوشت» یکی از برجسته‌ترین ترجمه‌های سروش حبیبی است.

از دیگر آثار ترجمه‌شدۀ این مترجم می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

گل‌های معرفت، اریک امانوئل اشمیت

ژرمینال، امیل زولا

زمین انسان‌ها، آنتوان دو سنت اگزوپری

دایی وانیا، آنتون چخوف

بیابان، آنتون چخوف

میدان ایتالیا، آنتونیو تابوکی

شب‌های هند، آنتونیو تابوکی

پرتغال و دیکتاتور آن، آنتونیو دو فیگردو

ما مردم (داستان آمریکا)، لئو هیوبرمن

ژاپن، هرمان کان

نارتسیس و گلدموند، هرمان هسه

سیدارتها، هرمان هسه

داستان دوست من، هرمان هسه

گورزاد و دیگر قصه‌ها، هرمان هسه

سفر شرق، هرمان هسه

قصه‌ها، هرمان هسه

زندگی و سرنوشت، واسیلی گروسمان

ابلوموف، ایوان گنچاروف

کیفر آتش (برج بابل)، الیاس کانتی

ابله، فیودور داستایوسکی

قمارباز، فیودور داستایوسکی

شیاطین، فیودور داستایوسکی

شبهای روشن، فیودور داستایوسکی

همزاد، فیودور داستایوفسکی

بانوی میزبان، فیودور داستایوسکی

موش‌ها و آدم‌ها، جان استاین بک

زنگبار یا دلیل آخر، آلفرد آندرش

مروارید، جان استاین بک

سعادت زناشویی، لئو تولستوی

رستاخیز ، لئو تولستوی

شیطان، لئو تولستوی

اعتماد خوانندگان ایرانی به شیوهٔ ترجمهٔ او چنان است که هر یک از ترجمه‌های تازهٔ او از آثار نویسندگان مشهوری چون داستایوسکی که سال‌ها پیش به فارسی ترجمه شده بوده‌اند با استقبال خوانندگان آثار ادبی روبه‌رو می‌شود.

سروش حبیبی در سال ۱۳۵۶ به آمریکا رفت. او از سال ۱۳۵۸ در فرانسه ساکن است.

بخشی از کتاب آبلوموف

«و به هر طرف نگاه می‌کرد که کلاهش را کجا بگذارد و چون هیچ جا را از خاک پاک نیافت آن را در دست نگه داشت. بعد دامن فراکش را بالا زد تا بنشیند اما چون با دقت به صندلی نگاه کرد منصرف شد و ایستاده ماند.

با لحن سرزنش گفت:

ــ شما هنوز در رختخوابید؟ این چه پیرهن خوابی است که تنتان است؟ مدت‌ها است که دیگر کسی از اینها نمی‌پوشد.

آبلوموف گفت:

ــ این پیرهن خواب کجا بود؟ یک جور ربدوشامبر شرقی است.

این را گفت و ربدوشامبرش را با لذت به دور خود پیچید.

والکوف پرسید:

ــ خوب، احوال سلامتی‌تان چطور است؟

آبلوموف خمیازه‌کشان گفت:

ــ ای آقا، سلامتی کجا بود؟ حالم هیچ خوب نیست. فشار خون می‌خواهد سرم را بترکاند. حال شما چطور است؟

جوان جواب داد:

ــ عیبی ندارم. سالم و سردماغم.

و با لحنی پراحساس افزود:

ــ خیلی سرحال!

ــ صبح به این زودی کجا بودید؟

ــ پیش خیاط بودم.

و جلو آبلوموف چرخی زد و گفت:

ــ فراک قشنگی برایم دوخته، نه؟»

حجت
۱۳۹۹/۰۵/۰۶

یک آدم کاملا تنبل و بی‌اراده را تصور کنید که توانایی گرفتن هیچ تصمیمی رو نداره و اکثر اوقات روی کاناپه‌اش دراز میکشه، چقدر می‌تونید درباره این آدم خیال‌پردازی کنید و بنویسید؟ گنچاروف با هنرمندی تمام یک کتاب درباره چنین آدمی

- بیشتر
Amirreza Mahmoudzadeh-Sagheb
۱۳۹۹/۰۲/۲۷

برای درک عظمت این اثر، بدواً باید شرایط عصر تاریخی نویسنده رو درک کنید. این کتاب یکی از مهم‌ترین آثاری بود که در وهله‌ی اول منجر به لغو نظام فئودالیته روسیه و در وهله‌ی بعدی منجر به تحولات فرهنگی-اجتماعی ملت

- بیشتر
FerFerism
۱۳۹۶/۰۹/۲۷

در رویا تبدیل شدن به آنچه دوست داری سخت نیست ولی وقتی پای عملی کردن آن به میان می آید شاید خیلی ها تاب و توان سختی راه را نداشته باشند و در جا بزنند... آبلوموف نمونه بارز این مدعاست، شخصیتی

- بیشتر
فاطمه
۱۳۹۹/۱۰/۱۶

خب بلاخره بعد شش ماه دست و پنجه نرم‌کردن با این کلاسیکِ طویل تمومش کردم. نظرات رو اومدم خوندم دیدم همه دارن از تنبلی‌ِ آبلوموف میگن حس کردم اکثرا به‌وسط‌کتاب‌نرسیده اومدن نظرشونو نوشتن! تنبلی آبلوموف تو بخش های اول کتاب اونقدر زیاد

- بیشتر
حسین رمضانی
۱۳۹۸/۰۷/۲۰

واقعن امثال این کتاب باید پایین تر قیمت کذاری بشه تا مخاطبی که یکی از دلایلش [چه بسا اصلیش] برای استفاده از طاقچه و امثالهم، صرفه جویی در هزینه های کتاب هست، امکان دسترسی به این کتاب [محشر دنیای ادبیات]

- بیشتر
vahid
۱۳۹۸/۰۶/۱۵

ابلوموفیسم سبکی از زندگی یا پدیده ایست که نامش را وام دار این رمان بزرگ میباشد ، جای نقد و بررسی ان در دوران اموزش بسیار خالیست ،مانند برخی کتاب های روسی مانند چله کمان .تیر و خواننده را به

- بیشتر
farzin9
۱۳۹۷/۰۳/۲۹

عاشق این کتابم😊 چرا قیمت این رو کاهش ندادید؟😢

ساکورا
۱۴۰۰/۰۷/۲۹

اصلا فکرشو نمیکردم انقدر زود این کتابو تموم کنم. برخلاف چیزی که فکر میکردم اصلا کسل کننده نبود حتی همون بخش اول، انقدر خوب به جزییات پرداخته شده بود که برای شناخت شخصیت واقعا لازم بود. در ادامه هم عاشقانه

- بیشتر
مهرو
۱۳۹۹/۱۱/۲۸

این کتابو بخونید تا از آبلومویسم بترسید و در لایف استایلتون تغییر جدی حاصل کنید.😍

fahim
۱۳۹۶/۱۲/۰۳

خوب و آموزنده اما افسرده کننده... ازلحاظ ادبی و توصیفی نیز بسیار سطح خوب و جذابی داشت.

من به چه چیز این زندگی دل خوش کنم؟ به علائقشان؟ به جاذبه فکری‌شان؟ یا به ارزش‌های عاطفی‌شان؟ نگاه کن، ببین محوری که همه اینها دورش می‌گردد کجاست؟ چنین کانونی وجود ندارد. هیچ چیز عمیقی نیست که بر جان اثر گذارد و دل را برانگیزد. این آدم‌هایی که در این مجالس می‌درخشند، همه مردگانی‌اند که در خوابند، از من بدتر! هادی آنها در زندگی چیست؟ درست است که در رختخواب نمی‌افتند اما مدام مثل مگس وزوزکنان به هر طرف حرکت می‌کنند. اما فایده حرکتشان چیست؟
FerFerism
ــ خوشبختی، خوشبختی! چه چیز ظریف و ناپایدار و فریبکاری! تور عروس، تاج شکوفه نارنج! عشق، عشق! ولی پول کجا بود؟ با نسیم که نمی‌شود زندگی کرد؟ ای عشق، ای شادکامیِ پاک و مشروع، تو را هم باید خرید!
FerFerism
ــ می‌بینید، هر روز باید ذخیره مهرتان را تازه کنید. تفاوت میان آن‌که عاشق است و آن‌که دوست دارد همین است من... آبلوموف با بی‌صبری گفت: ــ شما، شما چه؟ الگا به پشتی نیمکت تکیه داد. نگاهش ابرهای گریزان را با نگاه دنبال‌کنان، گفت: ــ من طور دیگر دوست دارم. بی‌شما دلتنگم. جدا شدن از شما، برای مدت کوتاه اسباب افسوس من است، و برای مدت طولانی برایم دردناک است. یک بار دانستم و دیدم که دوستم دارید و آن را باور کردم، برای همیشه و از آن شیرینکامم ولو این‌که دیگر تکرار نکنید که دوستم دارید. بیش از این و بهتر از این نمی‌توانم دوست بدارم.
FerFerism
اندیشه یا نیت‌اش هرگز بی‌کمک دیگری به پختگی نمی‌رسید و همچون سیبی رسیده هرگز خود به خود از شاخه فرو نمی‌افتاد. فکر او می‌بایست مانند سیب از او چیده شود.
FerFerism
می‌کوشید که با رؤیاپردازیِ بیش از اندازه از واقعیت دور نیفتد و «خاک سفت واقعیت» را همیشه زیر پای خود حس کند.
FerFerism
زبده جوان‌هامان، چشم و چراغ جامعه‌مان چه می‌کنند؟ پیاده یا با کالسکه بولوار نی‌یوسکی را گز می‌کنند و شب‌ها تا صبح می‌رقصند، آنها در خواب نیستند؟ روزهاشان را مثل ورقِ بازی که بر بزنند بی‌هیچ هدفی به هم می‌ریزند و به هدر می‌دهند. حالا بیا و تماشا کن که به هرکس که مثل خودشان لباس نپوشد و مثل آنها نام و مقام نداشته باشد با چه کبری بزرگی می‌فروشند و دورباش می‌گویند. بیچاره‌ها گمان می‌کنند که هنوز بالاتر از توده مردمند.
FerFerism
آنها هرگز خود را با هیچ مسأله پوشیده فکری یا تنگناهای اخلاقی به زحمت نمی‌انداختند. به همین سبب پیوسته شادمان و از تندرستی شکوفان بودند و عمر دراز می‌کردند. مردها در چهل سالگی به جوانان می‌مانستند و پیران با مرگی پرمحنت و دردناک نمی‌جنگیدند، بلکه چون به نهایت کهنسالی می‌رسیدند گفتی پنهانی، می‌مردند و به آرامی سرد می‌شدند و آخرین آه را می‌کشیدند. به همین سبب می‌گویند که قدیمیان تندرست‌تر بودند.
FerFerism
الگا گفته او را تکرار کرد که: ... برای چه زندگی می‌کند؟ مگر ممکن است وجود کسی بی‌فایده باشد؟ آبلوموف گفت: ــ چرا نه؟ مثلاً مال من! الگا ایستاد و پرسید: ــ شما هنوز نمی‌دانید هدف زندگی‌تان چیست؟ من که باور نمی‌کنم. شما به خود تهمت می‌زنید. اگر راست بگویید سزاوار زنده بودن نیستید. ــ من از مرحله‌ای که هدف باید زندگی باشد گذشته‌ام، و در آینده هم چیزی نیست...
FerFerism
در جست و جوی قواعدی برای زندگی بود. آن گونه زندگی که پرمایه باشد و در عین حال به آرامی، روز به روز، و قطره قطره جاری باشد و با تماشای صامت طبیعت، در میان رویدادهای به نرمی در حرکتِ زندگیِ آرام و بی‌دردسر خانوادگی بگذرد. هیچ میل نداشت که زندگی را مانند شتولتس شطی پهناور و خروشان و پر از امواج جوشان و غلتان تصور کند.
FerFerism
من تن به پیری نمی‌دهم. من هرگز از زندگی خسته نخواهم شد. ولی زندگی با تو روز به روز خواهد بود. روزها در انتظار میلاد، و بعد عید پاک، و رفتن به مهمانی و به مجلس رقص و در عین بی‌خیالی! شب می‌خوابیم و خدا را شکر می‌کنیم که روزمان سریع و بی‌دردسر گذشت و صبح به این امید بیدار می‌شویم که روز تازه نیز به خوشی روز پیش بگذرد. این آینده ما خواهد بود. این‌طور نیست؟ ولی آخر این زندگی است؟ من از این زندگی دق می‌کنم، می‌میرم... برای چه؟ ایلیا؟ آیا تو با این زندگی خوشبخت خواهی بود؟
FerFerism
ــ چرا همه چیز خراب شد؟ ایلیا، چه کسی تو را نفرین کرده؟ تو چه کرده‌ای؟ تو به این خوبی، هوشمندی، مهربانی و نجابت... چرا تباه شدی؟ چه چیز تو را نابود کرده است؟ این درد تو هیچ اسمی ندارد. آبلوموف با صدایی به زحمت شنیدنی گفت: ــ چرا اسم دارد... الگا نگاه پرسانش را از پشت پرده اشک به سوی او بالا آورد. آبلوموف آهسته گفت: ــ آبلومویسم...
FerFerism
تزویر همچون پول سیاهی است که با آن چیز ارزنده‌ای نمی‌شود خرید. همچنان‌که با پول سیاه یکی دو ساعتی بیش نمی‌توان زنده بود، به یاری تزویر نیز فقط می‌توان اینجا چیزی را مخفی کرد و آنجا چیزی را به صورتی نادرست جلوه داد، اما هرگز نمی‌توان کرانه‌های دوردست را از راه آن دید یا آغاز و انجام رویدادی بزرگ را با هم ارتباط داد. نیرنگ‌باز نزدیک‌بین است و دورتر از پیش پای خود را بدرستی نمی‌بیند و به همین سبب اغلب خود در دامی که برای دیگران می‌نهد دربند می‌شود.
rain_88
وقتی آدم نداند برای چه زندگی می‌کند، هرجور که پیش آید وقت می‌گذراند. روزبه‌روز. خوشحال است که روزش را شام کرده است و شب که شد می‌تواند این سؤال ملالت‌بار را «که حاصل روزی که گذشت چه بود و فردا را با چه امید شروع خواهد کرد» در خواب خفه کند.
nacim
بیش از همه چیز از خیال‌پردازی وحشت داشت و از این هم‌قدم غدار زندگی، که از یک‌سو سیمایی دوستانه دارد و از جانب دیگر دشمن‌روست، و تا به او دل نبسته‌ای بشیر و شیرین‌خوست و اما چون با خوش‌باوری با زمزمه شیرین لالایی‌اش به خواب رفتی عفریتی زشت‌رو می‌شود، گریزان بود.
FerFerism
«مسلم است که انسان نباید آن‌طور که خود می‌خواهد زندگی کند. اگر بکنی چنان در آشوب تناقض‌ها فرو خواهی رفت که عقل هیچ آدمی، هر قدر هم خردمند و جسور، نمی‌تواند از آن نجاتت دهد. آدم دیروز آرزویی داشته، امروز به آنچه در اوج اشتیاق و تا حد مدهوشی می‌خواسته رسیده است اما فردا از شوق دیروز شرمسار خواهد شد و زندگی را نفرین خواهد کرد که خواسته‌اش را برآورده است. حاصل پیش رفتن گستاخانه و به استقلال در راه زندگی، و اصرار در " می‌خواهم " خودسرانه همین است. باید همچون نابینایان قدم به احتیاط برداشت و در برابر بسیاری چیزها دیده فروبست و از هذیان سعادت‌خواهی پرهیخت و هرگاه سعادت از دست رفت ننالید. زندگی همین است. کسانی که زندگی را شادکامی پنداشته‌اند بی‌خردند.»
فاطمه
«طوری زندگی کن که خدا گفته، نه آن‌طور که خود می‌خواهی...
AS4438
شوهران زاخارصفت در دنیا بسیارند. دیپلمات‌هایی که به اظهارنظر زنشان با بی‌اعتنایی پوزخند می‌زنند اما پنهانی آن را در گزارش خود می‌گنجانند، یا مدیر کلانی که وقتی زنشان درباره امر مهمی چیزی می‌گوید برای خود سوت می‌زنند و با شکلکی حاکی از ترحم به بی‌اطلاعی او به گفته‌هایش گوش می‌دهد اما روز بعد همین گفته‌ها را با آب و تاب تمام تحویل وزیر می‌دهند.
فاطمه
در جوانی جلا و سلامت نیروهای خود را به غریزه حفظ کرده بود. بعد به زودی دریافته بود که این صفا موجب زنده‌دلی و نشاط است و زاینده شجاعتی، که روح را همچون فولاد آب می‌دهد، تا در برابر زندگی، هر قدر دشوار باشد جلا نبازد و آن را نه همچون قیدی سنگین یا صلیب مکافات، بلکه تکلیفی تلقی کند و نبرد با آن را با شایستگی و جسارت ادامه دهد.
FerFerism
او درد را فقط به آن سبب با شکیبایی تحمل می‌کرد که علت آن را در وجود خود می‌دانست و آن را همچون پوستینی بر میخ غیر نمی‌آویخت. از شادمانی، همچون گلی که از کنار راه چیده باشد، تا در دستش پژمرده نشده بود لذت می‌برد و جام خود را هرگز تا دُرد تلخی که در ته هر لذتی نهفته است خالی نمی‌کرد.
FerFerism
آبلوموکا دور نیست. آنجا همیشه تعطیل است و آسایش. آنجا کار را همچون بار از شانه فرو می‌اندازند. آنجا ارباب سحر برنمی‌خیزد و وقت خود را در کارخانه، در کنار چرخ‌ها و فنرهای به روغن آغشته نمی‌گذراند.
FerFerism

حجم

۷۲۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۸۹۵ صفحه

حجم

۷۲۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۸۹۵ صفحه

قیمت:
۲۸۰,۰۰۰
۱۴۰,۰۰۰
۵۰%
تومان