کتاب دن کامیلو و شیطان
معرفی کتاب دن کامیلو و شیطان
کتاب دن کامیلو و شیطان نوشتهٔ جووانی گوارسکی و ترجمهٔ مرجان رضایی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب دن کامیلو و شیطان
ماجراهای این کتاب و دیگر داستـانهای مجموعهٔ دن کامیلو، جایی در درهٔ رود پـو اتفاق میافتد که تنها رود مهم ایتالیاست. داستـانها در یک دهکده، یک «دنیای کوچک»، در دوران پـس از جنگ جهانی دوم رخ میدهند و چون برخی از تقابلهای اجتماعی حاد آن زمان، از قبیل تقابل کهنه و نو، کلیسا و ایدئولوژی چپ را تصویر میکردند و نیز به دلیل طنز نیرومند داستانها و سرزندگی و جذابیت شخصیتها، خوانندگان بسیاری یافتند. دن کامیلو، کشیش دهکده و رقیبش پپونه، شهردار چپگرا، ارکان اصلی ماجراهای این دنیای کوچکاند.
خواندن کتاب دن کامیلو و شیطان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی پیشنهاد میکنیم.
درباره جوانی گوارسکی
جوانی گوارسکی در سال ۱۹۰۸ در پارما (ایتالیا) و در نزدیکی رود پو زاده شد. آنگونه که خود نقل کرده است والدینش آرزو داشتند مهندس کشتی شود بنابراین حقوق خواند! و به عنوان نقاش تابلوهای تبلیغاتی اسم و رسمی برای خود دستوپا کرد، و در کنار مشاغل گوناگون دیگر به تدریس ساز ماندولین نیز میپرداخت. پدرش سبیل سیاه و پرپشتی زیر دماغش داشت و جوانی هم چنین سبیلی برای خود گذاشت. همیشه این سبیل را داشت و به آن میبالید. او طاس نبود، هشت کتاب نوشت، و قدش حدود ۱۷۵ سانتیمتر بود. میگفت: «یک برادر هم دارم، ولی ترجیح میدهم دربارهاش حرف نزنم. یک موتورسیکلت چهارسیلندر، یک اتومبیل ششسیلندر و یک زن و دوبچه هم دارم.»
در سال ۱۹۲۵ سردبیر مجلهای فکاهی به نام کوریره امیلیانو شد و در فاصلهٔ سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۳ سردبیری مجلهٔ فکاهی دیگری را به نام برتولدو بهعهده گرفت. در خلال جنگ جهانی دوم به انتقاد از دولت موسولینی پرداخت. در ۱۹۴۳ به ارتش فراخوانده شد، این امر سبب شد از آزار حکومت فاشیستی در امان بماند. هنگامی که جنگ جهانی دوم درگرفت شبی پلیس سیاسی او را به جرم عربدهکشی در خیابانها دستگیر کرد. در سال ۱۹۴۳ آلمانیها در آلساندریا او را اسیر کردند و او این شعار را برای خود برگزید: «حتی اگر من را هم بکشند، نخواهم مرد». در همان سال زمانی که ایتالیا با نیروهای متفقین قرارداد متارکهٔ جنگ را امضا کرد، او در جبههٔ شرقی اسیر بود، و سه سال در اردوگاه اُسرا در لهستان بهسر برد. بعدها خاطرات دوران اسارتش را به رشتهٔ تحریر درآورد. پس از پایان جنگ که به ایتالیا بازگشته بود سردبیر مجلهٔ فکاهی کاندیدو شد. در این مجله به حمایت از دموکرات مسیحیها پرداخت و از کمونیستها انتقاد کرد. در ۱۹۴۸ هنگامی که کمونیستها در انتخابات شکست سختی خوردند، قلم را زمین نگذاشت و انتقاداتش را متوجه دموکرات مسیحیها نیز کرد.
در ۱۹۵۴ به اتهام افترا بازداشت شد. علت بازداشتش انتشار نامهٔ جعلی بود که در آن از قول رهبر مقاومت ایتالیا دِگاسپری (De Gasperi) که بعدها به نخستوزیری رسید، از متفقین خواسته شده بود رم را بمباران کنند تا روحیهٔ هواداران آلمان ضعیف شود. دادگاه حکم به ۱۲ ماه زندان داد. اما او به دلیل خوشرفتاری زودتر از موعد آزاد شد.
در سال ۱۹۵۶ وضع سلامتیاش رو به وخامت گذاشت و برای درمان به سوییس رفت. در ۱۹۵۷ از سردبیری کاندیدو کناره گرفت، ولی هنوز در آن مجله مطلب مینوشت.
گوارسکی یک فیلمنامه هم به نام مردمی اینچنین نوشت. او سرانجام در ۱۹۶۸ در پی حملهٔ قلبی درگذشت.
بخشی از کتاب دن کامیلو و شیطان
«بابیلای مقدس همیشهٔ خدا مزاحم دنکامیلو بود، ولی دنکامیلو نمیدانست به چه طریقی از دستش خلاص شود. سالیان سال پیش در همان اولین روزی که دنکامیلو کلیسا را تحویل گرفت، بابیلای مقدس را در اتاق نگهداری ظروف مقدس دید، و گذاشت همانجا بماند. هرازگاهی او را از گوشهای به گوشهای دیگر میبرد، ولی بابیلای مقدس همچنان وبال گردنش بود؛ چون مجسمهای بود از جنس سفال و با ابعاد طبیعی، قدی حدود صدوهشتاد سانتیمتر و به سنگینی سرب.
احتمالاً مجسمه در اوایل عمرش لباس برازندهای بر تن، و چهره و دستهایی داشت که هنرمندانه رنگآمیزی شده بود؛ ولی با گذشت زمان تمام تزئینات آن از بین رفته بود و چیزی جز سفال خشک و خالی برجای نمانده بود. اگر آن نوشتهٔ قدیمی «بابیلای مقدس ـ الف» (الف مخفف اسقف) روی پایهٔ آن وجود نداشت، هیچکس گمان نمیکرد که مجسمه قداستی داشته باشد. نسلهای متعددی از شَمّاسان۱ از آن بهعنوان جارختی استفاده کرده بودند، در نتیجه سروشانههایش چنان برق میزد که انگار با کاغذ سمباده پرداخت شده بود. به نظر میرسید از کمر به پایینش را با بیل شکل داده بودند و از کمر به بالایش را با پر مرغ.
سالها بود که بابیلای مقدس موی دماغ دنکامیلو بود. بارها به فکر افتاده بود که از دستش خلاص شود، ولی گرچه همهٔ مجسمهها از مواد مشابهی ساخته میشوند، بههرحال مجسمهٔ قدیس مثل دیگ لبپریدهٔ آشپزخانه نیست. نمیشود چکش برداشت و خرد و خاکشیرش کرد، یا همینطوری به سطل آشغال پرتش کرد. و حتی اگر به صندوقخانه یا انبار هیزم هم تبعید شود، همانطور مثل قبل وبال گردن باقی میماند. دنکامیلو یکبار به فکرش رسید هرطور که هست آن را تا انبار غله ببرد؛ ولی ترسید که کف انبار زیر وزن سنگین آن فروبریزد. حداقل اگر از برنز ساخته شده بود، میتوانست بدهد ذوبش کنند و از آن یک ناقوس بسازند. ولی چطور میشد که یک مجسمهٔ مقدس سفالین را بدون آنکه کفرآمیز باشد، سربهنیست کرد؟ اما سرانجام یک روز دنکامیلو جواب را پیدا کرد و شتابان به اتاق نگهداری ظروف مقدس رفت تا با بابیلای مقدس مذاکره کند.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه