دانلود و خرید کتاب افسانه های شب چره مصطفی عباسی

معرفی کتاب افسانه های شب چره

کتاب افسانه‌ های شب‌ چره نوشته مصطفی عباسی، تعدادی از داستان‌های بومی منطقه خشت و کنار تخته در استان فارس است. به چنین داستان‌هایی در زبان بومی، متیل گفته می‌شود که معنای داستان افسانه‌ای می‌دهد. 

درباره کتاب افسانه‌ های شب‌ چره

مصطفی عباسی در کتاب افسانه‌ های شب چره تعدادی از داستان‌ها و متیل‌های بومی منطقه خشت و کنار تخته در استان فارس را گردآوری کرده است. او داستان‌ها را به زبان عامیانه بازگو کرده است تا به کتابی مناسب برای تمام مردم تبدیل شود.

متیل در زبان فارسی همان متل است و داستان افسانه‌ای هم معنی می‌دهد. این داستان‌های نسل به نسل و سینه‌ به‌ سینه نقل‌ شده‌اند تا امروز و به همین شکلی که دارند، به دست ما رسیده‌اند. اما جالب اینجاست که هر راوی داستان‌ها را با توجه به سبک خود و راحت‌تر بودن در انتقال به دیگران، تغییراتی می‌داد و یا به خاطر مکتوب نشدن و اکتفای نقال‌ها به حافظه خود برای حفظ و نگهداری از آن‌ها، دگرگونی‌های بسیار نسبت به نسخه اولیه در آن پدید می‌آورد. چراکه با تمام مهارتی که در حفظ کردن جزییات داشتند بازهم با هر بار بازگو شدن داستان‌ها مقداری از آن‌ها فراموش و حذف می‌شد.

متیل‌های این کتاب هم مانند دیگر داستان‌های افسانه‌ای نشان‌دهنده ویژگی‌های اخلاقی هستند و ارزش‌ها و رفتارهای موردپسند و ناپسند در فرهنگ ایران (گرایش این فرهنگ به همزیستی مسالمت‌آمیز، دوری از نژادپرستی، اهمیت خوبی و نیکی کردن و اهمیت جایگاه دختران و زنان در جامعه ایران کهن) را نشان می‌دهد. شکل اولیه داستان‌ها کوتاه، به زبان محلی، مستقل از هم و با جزئیات کمی بوده‌اند که نویسنده به امید جذابیت و درک بهتر اهداف داستان‌ها، اقدام به تغییراتی در آن‌ها کرده است از جمله: یکپارچه کردن داستان‌ها باهم، برگردان به زبان عامیانه، اضافه کردن جزئیات بیشتر و نزدیک کردن شکل داستان به دوران باستانی ایران به دلیل اشتراکات بسیار آن‌ها به متون باستانی به‌خصوص شاهنامه، اضافه کردن نام‌های اصیل ایرانی برای شخصیت‌های داستان که بدون نام بودند یا نام خاصی نداشتند و دادن سمت و سویی بشردوستانه و طبیعت دوستانه به داستان‌ها و ... .

کتاب افسانه‌های شب‌چره را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

افسانه های شب چره را به تمام دوست‌داران ادبیات داستانی ایران و افسانه‌های محلی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب افسانه‌های شب‌چره

نیمه‌شب بود و همه خواب بودند که ناگهان با لرزش خانه و صدای افتادن وسایل و شکستن چراغ، منیژه و دختران سراسیمه از خواب بیدار شدند و شخصی را دیدند که با صدای بلند و نعره‌کشان گفت:'آهای صاحب‌خانه، من اوژن هستم، وقتی کسی می‌آید به خانه شما مهمانی باید برایش جای نشستن آماده کنید مگر شما مهمان‌نوازی بلد نیستید'.

چشم منیژه و دختران به دیو افتاد. غول بزرگی با ریش‌های سفید و درهم‌تنیده، یکی از چشمانش از حدقه بیرون زده و دیگری کور بود که سفیدی آن خشم چهره‌اش را بیشتر نمایان می‌کرد و همچنین نرمی گوش‌هایی که تا سرشانه‌هایش کشیده شده بود و هنگام حرکت روی شانه‌هایش عقب و جلو می‌شد، شاخ‌های بزرگی که پوشیده بود از جواهرات گران‌قیمت، دندان‌های کثیف زردرنگش که مانند صخره‌های طلا دردهانش خودنمایی می‌کردند و قدبلند و اندام درشت سبزرنگش که همگی جلوه‌ای هولناک‌تر به او داده بود.

همه با عصبانیت به نمکی خیره شدند. منیژه که فهمیده بود دختر کوچکش یک در را باز گذاشته و باعث شده دیو وارد خانه شود رو به نمکی کرد و با عصبانیت گفت:'نمکی گیست بریده، نمکی رؤیت سیاه، شش در را بستی نمکی، به در را نبستی نمکی. حالا برو و برای دیو جای نشستن آماده کن'.

نمکی چاره‌ای نداشت جز انجام دستور دیو پس رفت و برای او رختی انداخت؛ اما دوباره دیو نعره‌ای کشید و گفت:'آهای صاحب‌خانه، وقتی کسی می‌آید خانه‌تان مهمانی باید به او غذا بدهید، مگر شما مهمان‌نوازی بلد نیستید'.

منیژه دوباره گفت:'نمکی گیست بریده، نمکی رؤیت سیاه، شش در را بستی نمکی، یک در را نبستی نمکی، حالا برو و برای دیو غذا آماده کن'. نمکی دوباره با ناراحتی رفت و غذا برای دیو آماده کرد و به او داد. دیو هر بار که چیزی می‌خواست شروع می‌کرد به شلاق زدن به منیژه و دخترانش و با صدای بلند از آن‌ها درخواست‌های جدیدی می‌کرد و این بار بعد از خوردن غذا باز نعره کشید و گفت:'آهای صاحب‌خانه، وقتی کسی می‌آید خانه‌تان مهمانی باید پاهایش را بشویید تا خستگی‌اش از بین برود، مگر شما مهمان‌نوازی بلد نیستید'. منیژه که به خاطر صدای وحشتناک دیو و چهره زشتش ترس تمام وجودش را گرفته بود با صدای لرزانش باز به نمکی گفت:'نمکی گیست بریده، نمکی رؤیت سیاه، شش در را بستی نمکی، یک در را نبستی نمکی، حالا برو و پاهای دیو را بشوی تا خستگی‌اش از بین برود'. نمکی که خسته شده بود باز رفت و شروع به شستن پاهای دیو کرد تا عصبانی نشود و آسیبی به خانواده‌اش نرساند. دیو که راضی شده بود موقع رفتن زیرچشمی نگاهی به نمکی انداخت و با لبخندی گفت:'آهای صاحب‌خانه، وقتی مهمان می‌آید خانه‌تان باید به او عروس بدهید پس من هم این دختر را با خودم می‌برم'

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۲۱ صفحه

حجم

۷۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۲۱ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان