کتاب بهرام و گل اندام
معرفی کتاب بهرام و گل اندام
کتاب بهرام و گل اندام نوشتهٔ یاسمن شکرگزار است. انتشارات هوپا این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، با عنوان فرعی «عشقهای فراموششده»، اقتباسی از منظومه بهرام و گلاندام اثر «امین الدین محمد صافی» است. این کتاب برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب بهرام و گل اندام
کتاب بهرام و گل اندام اقتباس و برداشتی است از یک منظومه. منظومهٔ بهرام و گلاندام را «امین الدین محمد صافی» در قرن ۹ هجری سرود. یاسمن شکرگزار در ابتدای کتاب حاضر آورده است که از این شاعر قدیم ایرانی اطلاعات زیادی در دست نیست، اما در برخی متون آمده است که او اهل سبزوار و ستایشگر «شمسالدین محمد»، پادشاه کرمان و فارس، بوده است. امین الدین در فکر آن بوده که تحفهای ماندگار همچون شاهنامه به شمس الدین محمد هدیه کند. او یک ماه در این اندیشه بوده که در خواب، پیری را نشسته بر تخت میبیند. ماجرا را برایش شرح میدهد و از او میخواهد آن را به نظم درآورد. امین الدین صبحهنگام بیدرنگ منظومهٔ بهرام و گلاندام را آغاز میکند و اینچنین آن را میسراید و به شمس الدین محمد تقدیم میکند.
این داستان شرح عشقِ بهرام، پسر پادشاه روم به گلاندام، دختر پادشاه چین است.
بهرامشاه در پی گلاندام به سوی چین روانه میشود. او در مسیر جنهایی به نامهای «سیفور»، «شماین»، «قمطار» و «قیطول» را شکست میدهد و دیوی به نام «افرع» را هم میکشد و در دریا از پس نهنگ برمیآید. وقتی بهرام به چین میرسد با رقیب عشقیاش «بهزاد» که شاهزادهای بلغاری است، درگیر میشود. پادشاه بلغار به کینخواهی مرگ فرزندش به چین لشکر میکشد ولی بهرام با کمک جنیان بر آنها پیروز میشود. سرانجام بهرام گلاندام را خواستگاری و با او ازدواج میکند.
خواندن کتاب بهرام و گل اندام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات کلاسیک و کهن ایران و بهویژه نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
درباره یاسمن شکرگزار
یاسمن شکرگزار در خرداد ۱۳۶۳ به دنیا آمد. او که دانشآموختهٔ رشتهٔ تئاتر است، فعالیت ادبی را از سال ۱۳۸۲ با نوشتن داستان کوتاه آغاز کرد و پس از فارغالتحصیلی از رشتهٔ تئاتر به نوشتن نمایشنامهٔ رادیویی برای شبکههای رادیویی پرداخت که این فعالیت تا امروز نیز ادامه دارد. نمایش رادیویی «مربای بالنگ و بالانشینی» از جمله کارهای اوست. اولین کتاب این نویسنده در حوزهٔ ادبیات داستانی، مجموعه داستان «رگ» بود که در سال ۱۳۸۹ در نشر چشمه به چاپ رسید و دومین مجموعهٔ داستانی او به نام «از اعماق» را نشر آگه در سال ۱۳۹۴ به چاپ رساند. «بهرام و گلاندام» اولین تجربهٔ داستاننویسی او برای نوجوانان است.
بخشهایی از کتاب بهرام و گل اندام
«از شکست لشکر بهزاد چیزی نگذشته بود. نوروز در راه بود و من آواره در شهر میگشتم و تنها انتظار لحظهای را داشتم که بعد از این همه سختی، صورت گلاندام را ببینم. روز موعود بالاخره رسید. داخل میدان افراد زیادی مقابل پنجرهٔ گلاندام جمع شده بودند. یکی خاک بر سر خود میریخت، دیگری طلا و نقره نثار گلاندام میکرد و تعدادی دیگر آهکشان نالهوزاری میکردند. من هم گوشهای نشسته بودم و آرام اشک میریختم به حال خودم که با همهٔ داشتههایم اینطور اسیر عشق شده بودم. ناگهان با صدای فریاد اطرافیانم به خودم آمدم. پنجره باز شده بود. از جایم بلند شدم. گلاندام آرامآرام خود را در قاب پنجره کشاند. لباس مخمل شرابیرنگی پوشیده بود و تاجی پرجواهر به سر داشت که دورتادورش را حریری ارغوانی گرفته بود و روی شانههایش را پوشانده بود. لحظهای به جمعیت نگاه کرد و در میانمان چشم چرخاند، انگار بهدنبال کسی میگشت. نگاهش از کنارم گذشت و نشد لحظهای به نگاهم گره بخورد. آهکشان زانو زدم و پیراهنم را از درد پاره کردم. گلاندام هم از قاب بیرون رفت و پنجره بسته شد. زیباییاش مثل باری روی دوشم سنگینی میکرد. چشمانش همان چشمان نقاشی قصر پیرمرد بود. صورتش مثل قرص ماه میدرخشید و موهایش مثل رودی روی شانههایش میلغزید. چه بر سرم آمده بود. نفهمیدم چه مدت همانطور بهتزده مانده بودم، اما وقتی به خودم آمدم همهٔ عاشقانش پراکنده شده بودند و فقط من در میدان مانده بودم. عاقبت بهزور روی پاهایم ایستادم و در شهر آواره شدم. یک سال در میان شهر گشتم و با مردم معاشرت کردم، اما از عشقم چیزی نگفتم و دنبال راهی بودم تا خبری از عشقم به قصر گلاندام برسانم. راهی پیدا نکردم و نوروز بار دیگر در راه بود. شهر به تکاپو افتاده بود. شنیده بودم کنیزهای گلاندام در شهر میچرخند. مدام چشم میچرخاندم تا ببینمشان. بالاخره گذرشان به من هم رسید. تشت و شیشهٔ گلاب به دست گرفته بودند و یکی تازیانه میگرداند تا چشمزخم را از گلاندام دور کند. نزدیکم رسیده بودند. سردستهٔ کنیزها نزدیکم شد، حیرتزده نگاهم میکرد. فهمیدم چهرهام توجهاش را جلب کرده. به کنیزهای دیگر اشاره کرد و دورم حلقه زدند. همگی لبخندهای شیطنتآمیزی زدند. سردستهشان خواست انعامی بدهم. تا این حرف را شنیدم انگشتری لعلی از جیب درآوردم و درون تشت انداختم. زن با تعجب به انگشتر نگاه کرد و به کنیزها اشاره کرد دور شوند. میدانستم این انگشتر بالاخره راهی به گلاندام باز میکند. فقط باید منتظر میماندم تا خبری برسد.»
حجم
۵۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۵۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
نظرات کاربران
خیلی نظرم رو جلب نکرد ، کل داستان از زیبایی دختر پادشاه هس که همه به خاطر زیبایی عاشقش هستن و از نظر اخلاق و رفتاری هیچ برتری یا صفت خاص و ارزشمندی نداره ... . در داستان های شاهنامه دخترها
دوست داشتنی ترین کتاب هوپا 😍 خیلی خوب بازنویسی شده 👍 حتما بخونید💟
جزئیات داستان خیلی کم بود، ولی به عنوان یکی از داستان های کهن ایران قشنگ بود. بنظرم کل ۱۰ کتاب از مجموعه عشق های فراموش شده باید خونده بشه و همشون خیلی قشنگن، نکته ای که هست اینه که اینا
یک داستان اغراق آمیز ولی جذاب.توصیه میکنم بخونید.کتاب خوبی بود.اما فکر میکردم این داستان واقعیتر باشه..