کتاب خداوند فئوفئو
معرفی کتاب خداوند فئوفئو
کتاب خداوند فئوفئو مجموعه داستانی نوشتهٔ مهدی آذری است. این کتاب در انتشارات روزبهان منتشر شده است.
درباره کتاب خداوند فئوفئو
این کتاب مجموعهٔ ۹ داستان با نامها «غریبهٔ اولی و غریبهٔ دومی»، «سرانجام نامم را فروختم»، «مهاجرت هرروزه»، «روح منگ»، «خداوند فئوفئو»، «سبیل قشنگم را هرگز نمیتراشم»، «همینیام که میشنوید»، «نامش را آلفا گذاشتم» و «مصاحبه با آلفا» است.
کتاب خداوند فئوفئو داستانهایی جذاب با فضایی متفاوت است که خواندنش تجربهای تازه برای مخاطب خلق میکند. این کتاب شما را به دنیای تازهای میبرد و هر داستان با زبان خاص خودش اتفاقات تازهای برایتان میسازد.
خواندن کتاب خداوند فئوفئو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خداوند فئوفئو
«شهری بود نه مثل شهرهایی که ما دیده یا شنیدهایم. هیچ راه ورودی و خروجی نداشت و کسی هم به ورود و خروج از آنجا فکر نمیکرد. دقیقاً مثل غدهٔ چربی زیر پوستی فقط برآمدگیاش مشخص بود و دنیای درونیاش نامعلوم. شهری بود که در هیچ نقشهای دیده نمیشد. برای یافتنش بایست با انگشت بهآرامی تقاطع هشت قاره، زیر قارهٔ چهارم و بالای قارهٔ هفتم را لمس کرد تا از وجودش خبردار شد. با این موقعیت عجیب توپولوژیکیاش تمام راههای ارتباطی بینقارهای از بالا یا پایین این شهر عبور میکردند.
روایتهای زیادی دربارهٔ تاریخچهٔ این شهر موجود است که تاکنون صدوبیستوچهار تا از آنها را شنیدهام. سعی کردم با دید زیباشناسانه و منحصربهفرد خود دلچسبترین آنها را انتخاب کنم و اجازهٔ استفادهٔ بقیه را سخاوتمندانه به دیگران واگذار کنم. به هر حال، دموکراسی این اجازه را به ما دادهاست که روایت محبوب خودمان را انتخاب کنیم.
روزی از روزهای زمستان، سروکلهٔ دو غریبه در شهر پیدا شد. اتفاق نامنتظرهای بود، چون بنا به آرشیو تاریخیِ این شهر دقیقاً هر هزار سال یک بار، یک غریبه اتفاقی وارد شهر میشد. همهٔ اهالی و مدیران شهر با آمادگی کامل به استقبال او میرفتند و حضورش را به فال نیک میگرفتند و جشنی چندینساله برای حضورش برگزار میکردند. اما این بار با دفعههای قبل خیلی فرق میکرد، چراکه غریبهها دو نفر بودند و پانصدوشش سال زودتر از موعد وارد شهر شده و اهالی شهر و مسئولان را کاملا غافلگیر کردهبودند. خوشبختانه ساکنان یکمیلیونودویستوسیوسههزارنفری این شهر، یکدیگر را با اسم و چهره بهخوبی میشناختند. به همین دلیل بهآسانی و در مدت زمان کوتاهی غریبهها شناسایی شدند و خبر ورود آنها در همهجای شهر پیچید. مردم برای دیدن غریبهها صفهای طولانی تشکیل دادند و بعد از سی روز، تمام اهالی شهر، اعضاء محترم سنا و حتی بعضی از حیوانات موفق شدند این غریبهها را زیارت کنند و چهرههای آنها را در حافظهٔ تصویری خود در کنار یکمیلیونودویستوسیوسههزار چهرهٔ دیگر انبار کنند.
از کجا و چهطور این غریبهها به شهر وارد شدهبودند؟ نه من میدانم، نه اهالی شهر و نه خودشان. به دلیل ورود ناگهانی آنها وضعیت اضطراری اعلام شد و سنای شهر دستور تشکیل هئیت تفتیش را برای یافتن محل ورود این غریبهها صادر کرد. اما بعد از دو هفته جستوجو، هیچ سوراخی در بدنهٔ شهر نیافتند که دو انسان بزرگسال بتوانند از آنجا وارد شهر شوند. البته چند سوراخ موش کشف شد که بلافاصله با دستور سنا با بتون درجهیک پر شدند. گفتهباشم که اگر یک غریبه طبق روال یکمیلیون سال قبل، هر هزار سال یک بار ظهور میکرد، اهالی شهر و دولتمردان برای یافتن هیچ سوراخی تلاش نمیکردند.»
حجم
۱۷۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۷۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
نظرات کاربران
ارزش بارها خواندن را دارد لذت بردم. داستانهای پرمفهوم در فضای عجب. کتاب قبلی مهدی آذری هم خونده بودم معتقدم داستانهایش بهتر شده است