کتاب راز آنچه که رهبران بزرگ می دانند و به کار می گیرند
معرفی کتاب راز آنچه که رهبران بزرگ می دانند و به کار می گیرند
کتاب راز آنچه که رهبران بزرگ می دانند و به کار می گیرند بهقلم کن بلانچارد و مارک میلر و ترجمهٔ حسین معارفوند را انتشارات طلایه منتشر کرده است. این کتاب به آموزش مهارتهای کلیدی مدیران و صاحبان کسبوکار در قالب داستان میپردازد.
درباره کتاب راز آنچه که رهبران بزرگ می دانند و به کار می گیرند
رشد کسبوکارها و پرورش مهارتها و توانمندیهای مدیران این حوزه، از مسائل مهم و کلیدی عصر حاضر است. زیرا زندگی روزانهٔ همهٔ انسانها با کسبوکارها گره خورده و بدیهی است که افزایش بهرهوری و رونق آن تا چه حد بر میزان رضایت از زندگی اثرگذار است. یکی از راههای کمک به تسهیل و تسریع رشد کسبوکارها، آموزش و تربیت مدیران است. کن بلانچارد و مارک میلر که از کارآفرینان و مشاوران حرفهای و نامی کسبوکار هستند، در کتاب راز آنچه که رهبران بزرگ می دانند و به کار می گیرند کوشیدهاند در قالب داستان به مهارتهای موردنیاز یک مدیر که منجر به افزایش کارایی و اثربخشی او شده بپردازند و یادگیری مسائل مدیریتی آسانتر و دلچسبتر کنند.
خواندن کتاب راز آنچه که رهبران بزرگ می دانند و به کار می گیرند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
صاحبان و مدیران کسبوکارها و همهٔ کسانی که به دنبال افزایش بهرهوری و کارایی شغلی خود و واحد تحت مدیریت خود هستند و یا میخواهند راه صحیح پرورش مهارتهای توسعهٔ فردی را بیاموزند، از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.
درباره کن بلانچارد و مارک میلر
کن بلانچارد با نام کامل کنت هارتلی بلانچارد، متولد ۶ مهٔ ۱۹۳۹ در نیوجرسی آمریکا است. او تحصیلات متعددی در رشتههای فلسفه، جامعهشناسی، مدیریت آموزشی و مشاوره دارد. او بیشتر بهعنوان نویسندهٔ کتابهای مدیریتی شهرت دارد. معروفترین کتاب او مدیر یک دقیقهای است. او مؤسس شرکتی در حوزهٔ آموزش مدیریت و رهبری و دارندهٔ جوایز متعددی به پاس فعالیتهای آموزشی خود است.
مارک میلر نویسنده کتابهای پرفروش در زمینهٔ مدیریت و رهبری است. او از دو دههٔ پیش تاکنون با کن بلانچارد در زمینهٔ تألیف کتابهای مدیریتی همکاری میکند. او در حوزهٔ مشاوره مدیریت و کسبوکارها نیز فعالیت میکند.
بخشی از کتاب راز آنچه که رهبران بزرگ می دانند و به کار می گیرند
«چگونه رهبری می تواند تا این اندازه دشوار باشد؟ یک سال پیش چنین روزی بهترین روز زندگیام بود. من موفق شده بودم. تنها چهار سال پس از دانشگاه شرکتم مرا به عنوان رهبر یک بخش انتخاب کرده بود مدیر خدمات مشتریان شرکت در منطقهأ فروش جنوب شرق. میدانستم از پس این کار بر میآیم. من کار را با فعالیت در مرکز تلفنی دفترچهٔ راهنمای کالاهای شرکت آغاز کرده بودم که در این بخش به نیازها و شکایتهای مشتریان پاسخ داده میشد. پس تا سمت مدیر طرح ارتقاء یافتم و ارتباط تنگاتنگی با بخش فروش و مشتریان شرکت برقرار کردم. در این بخش باید تمامی کالاها یا خدماتی را که مسئولین فروش قول آنها را به مشتریان داده بودند ارائه میکردم و باید بگویم به خوبی نیازهای مشتریان شرکت را در هر زمان و مکانی برآورده میساختم. من بهواسطهٔ تواناییام در برقراری روابط عالی با مشتریان صاحب اعتبار شدم. مطمئن بودم که میتوانم همان موفقیتها را تکرار کنم. یک سال پیش خرسند بودم امروز در سختترین شرایط قرار گرفتهام و ممکن است شغلم را از دست بدهم چه اتفاقی افتاد؟ کجای کار اشتباه بود؟ با این افکار بود که دبی وارد پارکینگ کتابخانهٔ عمومی شد. او میدانست که هرگز در محل کارش بدون مزاحم نخواهد بود. بهعلاوه رئیس همواره از وی خواسته بود تا هر ماه زمانی را به مرور وضعیت اختصاص دهد و آنچه را که اتفاق افتاده بود ارزیابی کند موارد مثبت را تأیید نماید و در موارد لزوم اصلاحاتی انجام دهد. او همیشه آنقدر گرفتار بود که نمیتوانست واقعاً این کار را انجام دهد. اما امروز با همیشه فرق داشت. روزهای سرنوشتساز نیازمند اقدامات سرنوشت ساز هستند. با ورود دبی به کتابخانه خاطرات قدیمی و فراموش شده دوران نه چندان درخشان تحصیل در ذهن او زنده شد. بوی کهنه و نمناک کتابهای قدیمی مثل همیشه کاملاً در فضا پیچیده بود. وضعیت نور هم کماکان به همان ترتیب بود کمی تاریک او هیچ وقت نمی توانست دلیل این موضوع را بفهمد چرا وضعیت نور در کتابخانه ها بهتر نمیشود؟ دبی به سمت کتابدار رفت و گفت: «سلام من به دنبال جایی می گردم که بتوانم کار کنم جایی با نور کافی، اگر امکان دارد.» خانم کتابدار با لبخند جواب داد: «حتماً، آیا امروز به منابع خاصی هم نیاز خواهید داشت؟» «نه، اما به هر حال متشکرم. من فقط به مکانی ساکت نیاز دارم که بتوانم چند ساعتی در آن کار کنم. چندین مسئله کاری دارم که باید آنها را حل کنم.» کتابدار گفت: «اگر کمک خواستید مرا خبر کنید.» سپس دبی را تا میزی در گوشهای خلوت و با دو پنجرهٔ بزرگ در دو طرف همراهی کرد. دبی روی صندلی نشست و نتبوک خود را روی میز گذاشت و شروع کرد. اول باید درک عمیقی از وضعیت فعلی به دست آورم، سپس سعی خواهم کرد بفهمم چطور به این وضعیت ناگوار دچار شدم.»
حجم
۵۶۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه
حجم
۵۶۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه