کتاب ماهی یکبار بانو (جلد هفتم)
معرفی کتاب ماهی یکبار بانو (جلد هفتم)
کتاب ماهی یکبار بانو (جلد هفتم) از گروه مترجمین است و انتشارات اندیشه عالم آن را منتشر کرده است. این کتابْ به زنان دربارهٔ مسائل و مشکلاتشان راهکارهایی ارائه میدهد. ماهی یکبارها تشکیل شدهاند از مقالاتی برگرفته از نشریات و مجلات معتبر اینترنتی، دربارهٔ سلامت جسم، روان و روح، با محتوای علمی، اما با زبان سادهٔ غیرتخصصی. این مقالات ضمن آنکه تماماً به طور مستند در ارتباط با آمارها، تحقیقات و نظرات متخصصینِ مطرح هستند، با چنان زبان ساده و روانی نوشته شدهاند که برای هر کسی در هر سن و سطح معلوماتی قابل استفاده است.
درباره کتاب ماهی یکبار بانو (جلد هفتم)
کتاب ماهی یکبار بانو مجموعهای ۹جلدی از کتابهایی برای بانوان است که هر جلد آن به موضوع خاصی در رابطه با مشکلات زنان میپردازد. جلد هفتم آن دربارهٔ بچهنخواستن همسر، پیشگیری از سرطان سینه، خوبخوابیدن، شادزندگیکردن، غدهٔ تیروئید، طرز چیدن میزها و... است و به زنان در این باره پیشنهادهایی میدهد.
فصلهای این کتاب از این قرار هستند:
راههای پیشگیری از سرطان سینه
نگران نباش تا خوب بخوابی
زندگیتان را شاد کنید
کمک! همسرم بچه نمیخواهد
غدهٔ تیروئید و خطر حملهٔ قلبی
چیدن میزها
به امیدواریها فکر کنید، نه تلخیها
بیداری
به هنگام بحران
خواندن کتاب ماهی یکبار بانو (جلد هفتم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمامی زنان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ماهی یکبار بانو (جلد هفتم)
«داستان بیداری من بیست و چهار سال پیش، در سن ۱۶ سالگی اتفاق افتاد.
من در خانهای معمولی و در خانوادهای از طبقه متوسط آمریکا بزرگ شدم. کودکی من نه در محرومیت گذشت و نه در آشفتگی، آزاد بودم عقایدم را بیان کنم و دوستان خوبی داشتم.
با این حال سایهٔ سیاهی در گوشهٔ قلبم قد میکشید. احساس بیرحمانهای ناشی از فقدان عشق در جهان مرا در خود میگرفت.
عشقی که من در حسرتش بودم، عشق مرسوم و متداول میان زن و مرد نبود.
حتی در آن دوران که همسالانم به فکر چیزهای دیگر بودند، عمیقاً احساس میکردم جای یک چیز بخصوصی در زندگیام خالی است.
همچنان که این خلاء در درونم رشد میکرد، تصمیم گرفتم از دنیا بروم.
پس از اقدام به یک خودکشی ناموفق از طریق بلعیدن مقدار زیادی قرص آرامبخش تاریکترین ناامیدی زندگیم بر من مستولی شد. احساس میکردم جایی گیر کردهام که دلم نمیخواهد آن جا باشم، اما راه خروج از آن را بلد نبودم.
این آخرین خاطرهای است که از زندگی سابقم به یادم مانده است.
به خاطر ندارم چه مدت از آن حادثه گذشت، اما خاطره بعدی من مربوط میشود به روزی که در چمنهای جلوی منزلمان نشسته بودم و در کتابی که نثری الهامبخش داشت غرق بودم.
سرم را از کتاب بلند کردم و برای اولین بار در زندگی جنب و جوش زندگی را در اطرافم مشاهده کردم. هر برگ از هر درخت آکنده از نیروی الهی بود.
هر ساقه علف، هر جنبنده، حتی بادی که در برگها میوزید، عصارهٔ اصلیاش عشق خداوند بود. روحم مالامال از عشق شد. عشقی مسرتبخش، الهی و جاودانی.
نشئهای بود که باور نمیکردم امکانپذیر باشد. دقیقاً نمیتوانم توضیح دهم چه بر من گذشت.
به هر ترتیب وارد بُعد دیگری از واقعیت شده بودم که در آن همه چیز را باوضوح و شفافیتی دقیق میدیدم و حس میکردم.
این تجربه ورود به قلمروی ابدی بود که آکنده از عشق خالق بود و گویی همه چیز در شادی این آگاهی میرقصید.
لحظهٔ سرمستی پایان نمییافت. ماهها، خود به خود سرشار از تجربهٔ عشق الهی بودم. این عشق از وجودم تراوش میکرد و بیقید و شرط بر هر آنچه در اطرافم بود، میبارید.»
حجم
۲۰۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۲۰۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه