کتاب آسیمه سار
معرفی کتاب آسیمه سار
کتاب آسیمه سار مجموعه غزلیاتی سرودهٔ محمد یغمایی محرز است و نشر متخصصان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب آسیمه سار
شعر یکی از راههای انتقال احساسات است. شاعر برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و شعر همین زبان است. با شعر از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که قرنها شاعران در شعرشان بازگو کردهاند.
شعر معاصر در بند وزن و قافیه نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. شاعر در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب آسیمه سار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شعر معاصر ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آسیمه سار
«سرآغاز
باشد سرآغاز سخن، نام نکوی کردگار
نوری که از چشمان نهان، در سینه باشد آشکار
یزدان دانایی که او، هر آنچه باشد آفرید
هرسو چو نیکو بنگری، از چشمه و از کوهسار
پروردگار کهکشان، آن آسمان بیکران
او که اگر فرمان دهد، خورشید و مه گردیده تار
جانآفرینی بر زمین، رویانده از خاک او درخت
از گردش آرام آن، آورده پاییز و بهار
دادار دلداری که او، انسان خردمند آفرید
همچون اهورا تا بهجای، نیکی گذارد یادگار
پدر
پدر دیدم که پنهانی، ز چشمان خون روان کردی
ز غم دستان پرمهرت، بهسوی آسمان کردی
گشودی لب سخن گفتی، به بغضی در گلو خفته
به آهی جانگداز و تلخ، گلایه از جهان کردی
پدر دیدم که از سختی، چهها گفتی تو با ایزد
چهها از رنج جان خویش، تو جاری بر زبان کردی
همه آن گفتگوها را شنیدم یکبهیک بر گوش
شنیدم خواهش از ایزد، کمی تابوتوان کردی
پدر دیدم اهورا را، تو بردی در نیایش نام
تو بر او آرزوی شادی، چو نوح عمر گران کردی
مادر
مادرم در قلب من تنها تو داری جایگاه
من به چشم دلبری بر کس نمیدوزم نگاه
تا تویی اندر جهان دیوانه من باشم مگر
سازم از دیوار سستی بهر این دل تکیهگاه
هرچه دارم از تو دارم مهربان جانان من
بر شب تار من غمگین تو آوردی پگاه
کفر اگر بر ایزد یکتا نباشد جز تو من
کعبهای لایق نمیبینم که باشد قبلهگاه
با اهورا تا نفس دارد چنین همره بمان
در بهشت زیر پایت ره دِه او را گاهگاه
لبخند تو
مادرم آرامش من دیدن لبخند توست
دیدن دوری ز اندوه و دل خرسند توست
دیدن شادابی و سرخی آن روی چو ماه
دیدن برق نگاه و چشم بیمانند توست
بوی تو بوییدن اندر خانهای همچون بهشت
شب نشستن پای آن شیرین شکرها پند توست
جان شنیدن پشت هر بانگی که میآید ز من
گفتن جان من اندر هریکی سوگند توست
بر اهورا دست پرمهرت کشیدن روی سر
دور سر گرداندن هردم با دعا اسپند توست
راز
خداوندا تو آگاهی، چه باشد در دل من راز
چرا از اشک چشمانم، شود هر روز من آغاز
چرا از مردمان دورم، به کنج خلوت خانه
چنین سر را فِکندم زیر، نگیرم هرگز آن افراز
غزل گویم همه جانسوز، دوبیتیهای دردآور
چرا سر میدهم با آه، شبانگه تا سحر آواز
همه تنبک نوازد شاد، به محفل گرد یکدیگر
چرا غمگین و تنها من، برون آرَم نوای ساز
نبیند آینه هرگز، اهورا اندر این دنیا
زند شانه به موی سر، کند لب را به خنده باز
چه کردی؟
تو ای افسونگر دلسنگ، چه کردی با من بیمار
که گویی بر سر قلبم، شده هفتآسمان آوار
به دوشم کوه سنگینی، ز غم افتاده چون الوند
رود در سینهی سوزان، فرو هر یک نفس دشوار
ز آتش سرخی رویَم، به زردی رفته از اندوه
ز بس آه این زبان کرده، جگر گردیده یکصد پار
نباشد اندر اندیشه، بهجز آشوب و کین هرگز
به دل میدان تاریکی که پرخون گشته از پیکار
چه کردی همچو دیوانه، شدم آوارهی هرکوی
اهورا را ندانم کیست، به آیینه من از رخسار
گفتم مکن
یاد داری گفتم ای دلبر مکن ویران جهان
از بر عاشق مرو خونین مکن این دیدگان
میرود اندوه و بر ما میرسد روز خوشی
بی شکیبایی مکن زین را به پشت ادهمان
مردمان صدها سخن بیهوده گوید روز و شب
گوش خود را پر مکن از آنچه میگوید کسان
دشمنان صد حیله در سر دارد و در سینه کین
خود مکن بازیچهی دستان این نابخردان
با اهورا باش و ساز این زندگی بار دگر
پیش گرگان خانهی دل را مکن بی پاسبان»
حجم
۵۴۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۵۴۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه