کتاب دروازه خورشید
معرفی کتاب دروازه خورشید
کتاب دروازه خورشید نوشتهٔ الیاس خوری و ترجمهٔ سیدحمیدرضا مهاجرانی است. انتشارات روزنه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر مرگ، آوارگی، اردوگاهها و مردمی را به تصویر میکشد که رؤیای زندگی آزاد را در سر میپرورانند.
درباره کتاب دروازه خورشید
کتاب دروازه خورشید در ۲ بخش نوشته شده است. بخش اول «بیمارستان الجلیل» و بخش دوم «مرگ نُهَیله» نام دارد.
الیاس خوری در این کتاب از ویرانی روستاها و شهرهای فلسطین میگوید؛ از زنان و مردانی که حتی با دستانی خالی در برابر اشغالگری گروههای صهیونیستی مقاومت میکنند. آرزوی شخصیتهای این کتاب داشتن وطنی است که هیچ اشغالگری در آن جای نداشته باشد؛ وطنی آزاد.
دروازه خورشید چندین داستان را از زبان مادربزرگها و پدربزرگها، قابلهها و بچهها، همسران و معشوقها، خوششانسها و كمشانسها، دیوانهها و امیدواران روایت كرده است. یکی از قصههای موجود در این کتاب، داستان زنی دیوانه است كه به جمعآوری استخوان شهرت دارد، اما در حقیقت در جستوجوی كاسنی وحشی است. گفته شده است که خوری برای نوشتن این كتاب از سیستمی برعكس كتاب هزار و یک شب استفاده کرده است. نویسنده حوادث موردنظر تاریخی را در گفتوگوی میان شخصیتها جای داده است.
از کتاب دروازه خورشید، در سال ۲۰۰۵ فیلمی اقتباسی بهکارگردانی «یسری نصرالله» (کارگردان مصری) و با همکاری شبکهٔ تلویزیونی ARTE فرانسه ساخته شد.
الياس خوری يكی از رماننويسهای برجستهٔ معاصر عرب است كه مورد توجه مخاطبان غربی نیز قرار گرفته است.
خواندن کتاب دروازه خورشید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی عرب پیشنهاد میکنیم.
درباره الیاس خوری
الیاس خوری در سال ۱۹۴۸ میلادی در بیروتِ لبنان به دنیا آمد. او نویسنده، تحلیلگر سیاسی و مدیر تحریریهٔ ضمیمهٔ ادبی مجلهٔ «النهار» در زادگاه خود بوده است. خوری همچنین در دانشگاههای لبنان و آمریکا درس خوانده و رمانهایش به زبانهای فرانسوی، انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی، سوئدی، نروژی، هلندی و عبری ترجمه شدهاست.
بعضی از رمانهای الیاس خوری، که مدافع دموکراسی و آزادی بیان است، عبارتاند از:
کوه کوچک ۱۹۷۷، سفر گاندی کوچک ۱۹۸۹، سرزمین غریبان ۱۹۹۳، دروازه خورشید (بابالشمس) ۱۹۹۸، یالو ۲۰۰۲ سینالکول.
بخشهایی از کتاب دروازه خورشید
«هیچ کس جرأت نداشت وارد خانهاش شود. حدود بیست نفر از زنان اردوگاه مقابل خانهاش جمع شده بودند و همچنان چشمانتظار و مبهوت...! کمی بعد سنابانو آمد و شروع کرد به در زدن. حالا در نزن و کی در بزن...! امّا هیچ کس در را باز نکرد. آخرش سنابانو با کف دستانش پرزور به سینهٔ در فشار آورد، بازش کرد، پاورچین و با چشمانی خفته در پروا و پرسش وارد خانه شد... یکراست رفت به سمت اتاق خواب، ننهحسن را دید که راحت خوابیده و صورتش را با شال سپیدش پوشانده! سنابانو نزدیک شد، دو زانو کنارش نشست و هر دو کتفش را گرفت و تکانش داد تا بیدارش کند امّا سردی پیکر بیجان ننهحسن به کف دست همسر کریم کنافی دوید و کرخشان کرد، سنابانو یک مرتبه فریاد کشید و از پی آن فریاد همهٔ زنها هجوم آوردند و سراسیمه وارد خانه شدند. به یکباره صدای گریه و شیون و جیغ سکوت را بلعید و فضای خانه پر شد از صدای نالههای تفتیده در کورهٔ حسرت و آهی که از بریان جگرشان تنوره میکشید. مردم شروع کردند به دویدن. من هم خواستم مثل بقیهٔ مردم که میدویدند، بدوم و وارد خانه شوم تا با چشم خودم ببینم ننهحسن چطوردر رختخوابش به خواب ابدی فرو رفته. میخواستم ریههایم را پر کنم از عطر خوش زیتونی که فضای خانهٔ کوچک و نجیبش را معطّر و خوشبو کرده بود امّا من گریه نکردم!
الآن سه ماه است که من نتوانستم هیچ کاری انجام بدهم، فقط وجود پیکر این مرد است که روی تخت افتاده و به من کمک میکند تا ارتعاش و لرزش اشیاء را حس کنم. الآن سه ماه است که تَن لَخت این مرد روی یکی از تختهای بیمارستان الجلیل افتاده؛ سهمان بیمارستانی که من به عنوان یک پزشک و یا بهتر بگویم «مثلاً یک پزشک!» در آن طبابت میکنم. روزها کنارش مینشینم و تلاش میکنم تا کاری برایش بکنم! آیا او مرده است یا زنده؟ نمیدانم! آیا من دارم به او کمک میکنم یا بدتر دارم عذابش میدهم؟! آیا دوستش دارم یا ازش بدم میآید؟! اینکه برای او صحبت کنم و حرف بزنم بهتر است یا به او گوش کنم؟ الآن سه ماه است که من در اتاق این مرد حضور دارم. ننهحسن مرد!
میخواهم اوهم این خبر را بشنود، او هم این را بداند امّا او که نمیشنود!! میخواهم او هم همراه من بیاید بالا سر جنازهٔ ننهحسن امّا او که نمیتواند از سر جایش بلند شود. گفتهاند به حالت کُما فرو رفته، یک جور ویرانی مغز که محصولش خستگی و واماندگی همیشگی است یک جور هلاکت و تباهی و نیستی است، مردی تیر خورده در برابر من است و نمیدانم چه باید بکنم!! تنها کاری که از دستم بر میآید این است که رهایش نکنم مبادا زندهزنده بوی گند بگیرد. یقین دارم نمرده بلکه به خوابی عمیق فرو رفته. امّا فرقش چیست؟ ننهحسن میگفت: «خواب هم یک جور مرگ است وقتی انسان میخوابد روح از بدنش خارج میشود امّا به محض آنکه خواست بیدار شود دوباره روح به جسمش باز میگردد ولی مرده اینطوری نیست وقتی روح از پیکرش خارج شد خارج شده برگشتی توی کار نیست.» آیا واقعاً این چیزی که ننهحسن نقل کرد حقیقت دارد؟! الآن ببینی روح یونس بن ابراهیم بن سلیمان که خودش روی تخت به خواب رفته کجاست؟! آیا رفته به یک مکانی دور دست؟ یا شاید همین جا پیش ما در این اتاق است، دور سرمان پرواز میکند و از من میخواهد که مبادا اتاق را ترک کنم چرا که این مردِ فرو رفته در اعماق تاریکیهای دور دست از سکوت وحشت دارد! به خدا نمیدانم!!»
حجم
۶۹۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۵۵ صفحه
حجم
۶۹۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۵۵ صفحه