کتاب لولیا
معرفی کتاب لولیا
کتاب لولیا نوشتهٔ احمد هاشمی است. انتشارات روزنه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر را روایتی طنازانه از ۴۰سالگی کودکان دههٔ ۶۰ نام دادهاند.
درباره کتاب لولیا
کتاب لولیا سومین رمان احمد هاشمی است که در آن با نگاهی طنازانه به تماشای ۴۰سالگی کودکان دههٔ ۶۰ نشسته است.
این کتاب در چند بخش جداگانه نوشته شده است. عنوان برخی از این بخشها عبارتاند از «ما را نکش فرشتهٔ ریشو»، «روز اول؛ مردن هم نوعی کسب تجربه است»، «روز هفتم؛ خاطرات خصوصی آقای گوریل»، «روز دهم؛ حقیقت دروغی است که ما با خیالبافی باورش میکنیم»، و «روز چهاردهم؛ بالاخره زندگی فیلم هندی است یا نه؟».
«اروسیا» و «آفتابدار» رمانهای دیگری از این نویسندهٔ ایرانی هستند.
خواندن کتاب لولیا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب لولیا
«دیشب تا دیروقت با نادر حرف میزدم. گفت حالا که حال و روزم بهتر است باید حرفهایی را بیپرده بزند. اینکه من در این یک سال دو بار کارم به بیمارستان کشیده از بیحالی و غذا نخوردن. یادم آمد مهتابیهای سقف بیمارستان را، سکوتم را و اینکه هیچچیز دور و برم را نمیدیدم. نای فکر کردن نداشتم. هر کاری نادر میگفت انجام میدادم و هر جا میخواست میبردم. گفت نباید در خانه بمانم. نمیتوانستم. جواب تلفنش را نمیدادم. دستکم هفتهای یک بار به دیدنم میآمد. من دربارهٔ صداهایی که میشنیدم با او حرف زده بودم؟ یک بار بردمش کنار کانال کولر. صداهایی میآمد. دعوای زن و شوهر همسایه که واقعی بود؟ نادر گفت هیچوقت صدایی از خانهٔ آنها نشنیده و لابد اگر دعوایی هم بینشان بوده، چیزی خارج از آداب مرسوم دعواهای زن و شوهرها نبوده است.
امروز از جلسه خبری نیست. دیروز شرکت را با همهٔ متعلقاتش منحل کردیم. منیژه آخرین متن کانال را نوشته بود: «قرار است از فردا برویم سراغ کار و زندگیمان. همه حالمان خوب است، فقط ممکن است دلمان برای این عادت دیدار هرروزه تنگ شود. باید برای آن هم فکری بکنیم.»
به سمیرا زنگ زدم. گفتم قرار آخر را به من بدهکار است و وقتش رسیده که بدهیاش را با من صاف کند. گفت میآید پیشم، ولی نه برای قرار آخر. گفت: «از کلمهٔ آخر بیزارم، معنیاش مرگ است، تنهایی است و ناامیدی.»
دراز کشیدهام روی زمین. با صدای پیامک درویش از جا میپرم: «بیا سر قرار همیشگیات با دختر اسفنددودکن.»
میدانستم دلش پیش لولیا گیر کرده است. لابد مرا به مبارزه فراخوانده است. مینویسم: «سلام پیرمرد. خوشحالم که هنوز زندهای.»
باید دوازده در را رد کنم تا برسم به خیابان اصلی. حالا شده یازده تا. جای یکی گودالی سبز شده و قرار است درونش آهن بکارند. زن و مرد میانسالی محکم دست یکدیگر را گرفتهاند و قدم میزنند. هرکدام مراقب است دیگری فرار نکند! نه، اینها واقعاً همدیگر را دوست دارند. یکجور زل میزنند توی صورت هم که آدم یاد هوسهای نوجوانیاش میافتد. بدنم کرخت است. کاش یکی پیدا میشد و با مشت میافتاد به جانم.
لولیا سر جای همیشگیاش نیست. رد بوی اسفند را میگیرم. چند نفر گوشهٔ چهارراه حلقه زدهاند، جلو مغازهٔ ساندویچی که تازه کرکرهاش را داده بالا؛ چند متر دورتر از کانکس پلیس راهنمایی و رانندگی. ابری از دود جماعت را فرا گرفته است. چشمهایم میسوزد. دور خودم میچرخم. لولیا را نمیبینم.»
حجم
۱۶۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۶ صفحه
حجم
۱۶۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۶ صفحه
نظرات کاربران
رمانی بسیار جذاب با رویکردی اجتماعی و نقادانه
کتاب خوبی بود، نویسنده شوخ طبعی لطیف و قلم طنازی دارد، بارها بین خواندن کتاب به خنده افتادم. داستان مربوط به سالهای اخیر است و به دوره کرونا و شرایط آن دوره هم در داستان پرداخته شده. اشارات سیاسی به