کتاب رسانه های مغرض
معرفی کتاب رسانه های مغرض
کتاب الکترونیکی «رسانه های مغرض» نوشتهٔ شریل اتکیسون با ترجمهٔ علی شاکر در نشر خزه چاپ شده است. این اثر نشان میدهد که چگونه رسانهها به ما میآموزند عاشق سانسور و از روزنامهنگاری متنفر باشیم.
درباره کتاب رسانه های مغرض
شریل اتکیسون، نویسندهٔ این کتاب، خبرنگاری امریکایی است که بیشتر بهخاطر پروندههای پیگیرانهاش شهرت دارد. خبرنگاری که هم از سمت محافظهکاران و هم دموکراتها مدام مورد هجمه قرار گرفته است. اتکیسون در این کتاب تاکید میکند آنچه منِ روزنامهنگار میپسندم عین حقیقت نیست. واقعیتها از دل گفتوگوها و بحثها مداوم بیرون میآیند و وظیفهٔ ماست که مدام دیدگاههای اشتباه را تصحیح کنیم.
کتاب پر از مثالهایی است از اشتباهها و سوگیریهای خبرنگاران؛ ولی درعینحال تأکید میکند ما کاملاً حق داریم کسی را دوست نداشته باشیم اما حق نداریم به همین خاطر بدون هیچ سندی دربارهٔ او اطلاعات غلط منتشر کنیم. حق نداریم نظر خود را جای خبر به مخاطب انتقال دهیم. جای نظر در یادداشتها و مقالههای مطبوعاتی است، نه اخبار. در این کتاب نشان میدهیم پدیدهٔ مرگ خبر، نه یک قتل بلکه خودکشی خود خبرنگاران بوده است. سلاح آن هم پناه بردن به روایت است. این روایت است که شما را راهنمایی میکند کدام دادهها یا فکتها را برگزینید. روایتهایی که این دادهها را داشته باشند خبر تلقی میشوند و اگر نداشته باشند به طبع خبر نیستند و میتوان آنها را کنار گذاشت. اتکیسون همکارانش را به مقاومت مقابل روایتها تشویق میکند. میداند که این کار هزینهٔ زیادی دارد و خودش هم کم هزینه نداده، ولی تأکید میکند که اگر وضع به همین منوال پیش برود جریانهایی شکل میگیرد که کاملاً در پی حذف هر نوع صدا یا اظهارنظر متفاوتاند. این امر بسیار خطرناک است.
کتاب رسانه های مغرض را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
هر چند کتاب روندی قصهگونه دارد و بسیار روان نوشته شده، ولی روزنامهنگاران و دانشجویان روزنامهنگاری مخاطبان اصلی این کتاب هستند.
بخشی از کتاب رسانه های مغرض
«طی هفتههای بعد او مرا در جریان تلاشهای ناامیدکنندهاش گذاشت. اینکه طی این مدت نتوانسته برای گزارش خود حتی یک خانوادهٔ فقیر را پیدا کند. با هر خانوادهای که ارتباط برقرار میکرده، معلوم میشده گرچه آنان تحت پوشش این طرح هستند، ولی نسبتاً وضع بدی هم ندارند. حتی یک بار با گروه فیلمبرداری به خانهٔ یکی از این خانوادهها رفته و اجازه گرفته بودند که درِ یخچال را باز کنند برای فیلم گرفتن. آنها تصور میکردند احتمالاً یخچال خالی است، ولی اینطور نبوده. یعنی دیده بودند یخچال پر از غذاست. هم برای اعضای خانواده و هم حیوان خانگیشان. خب با این وضعیت چطور میتوانست حس همدلی و مهربانی را در مخاطبانش ایجاد کند و مأموریت خود را بهدرستی انجام دهد؟
برای سومین بار که این همکار به دفتر من آمد گفت نمیتواند خانوادهای پیدا کند که بسیار فقیر باشد و محتاج این کمک. به او گفتم شاید حقیقت ماجرا با مأموریتی که برایش تعیین کردند، متفاوت است. شاید بهتر بود ماجرای مردمی را تعریف کرد که به این مراکز اهدای غذای مجانی سر میزنند. مردمی که کاملاً بیبضاعت نیستند، ولی همچنان به این مراکز میآیند تا غذا بگیرند.
باید ببینیم قصهٔ این آدمها چیست؟ چرا گزارشگر نباید از تجربهٔ خود و آنچه دیده مطلب بنویسد؟ چرا باید پیگیر روایتی باشیم که در عمل با آنچه اتفاق میافتد، متفاوت است.
اینها را که به او گفتم جوری مرا نگاه کرد که انگار روی سرم شاخ دارم. آنچه این خانم همکار نمیدانست این است که من اینها را بر اساس تجربهای چند ده ساله میگویم. اواخر دههٔ ۹۰ میلادی، رابرت رایش، وزیر کار دولت دوم کلینتون خواستار افزایش حداقل دستمزدها شد. از او در روزنامهها نقل میشد که دهها هزار خانواده با حداقل دستمزد فرزندان خود را بزرگ میکنند. من از طرف دفتر نیویورک سیبیاس مأمور شدم که گزارشی تهیه کنم دربارهٔ یکی از همین خانوادههای فقیر و پر تلاش تا در مجلهٔ خبری آخر هفتهٔ سیبیاس پخش شود. آن موقع تجربه و دیدگاه امروز را نداشتم. مأموریتم این بود که یک قصهٔ از پیشطراحیشده را به سرانجام برسانم؛ اینکه تعداد زیادی از زوجهای سختکوش به دلیل دندانگردی کارفرمایان میبایست با حداقل دستمزد و درآمد ناکافی زندگیشان را بچرخانند؛ راهحل ماجرا چیست؟ اینکه حداقل دستمزدها را افزایش دهیم.»
حجم
۲۸۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۶۰ صفحه
حجم
۲۸۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۶۰ صفحه