دانلود و خرید کتاب کوچه‌ نقاش‌ها: خاطرات سیدابوالفضل کاظمی راحله صبوری
تصویر جلد کتاب کوچه‌ نقاش‌ها: خاطرات سیدابوالفضل کاظمی

کتاب کوچه‌ نقاش‌ها: خاطرات سیدابوالفضل کاظمی

نویسنده:راحله صبوری
امتیاز:
۴.۷از ۵۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کوچه‌ نقاش‌ها: خاطرات سیدابوالفضل کاظمی

«کوچه‌ نقاش‌ها» مجموعه خاطرات سیدابوالفضل کاظمی( -۱۳۳۵)، از رزمندگان دفاع مقدس و فرمانده گردان میثم است که توسط راحله صبوری( -۱۳۵۳)، گردآوری و تدوین شده است. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «اوایل بهمن ۱۳۶۳، وقتی بوی عملیات آمد، به دوکوهه رفتم. در ایستگاه اندیمشک، سیدابوالفضل کاظمی از روی بزرگواری آمد پی‌ام. ایشان از طریق سعید مجلسی خبردار شده بود که به منطقه می‌آیم. برای همین، به اتفاق عباس پوراحمد و عباس رضاپور به ایستگاه قطار ‌آمد و از حقیر استقبال کرد و از آن‌جا به اتفاق هم به موقعیت گردان میثم رفتیم. سیدابوالفضل کاظمی هم از آن فرماندهان قَدَر و کاربلد جنگ بود. بچه‌ی خیابان باغ بیسیم و تقریباً با اصغر ارسنجانی هم‌محلی بود. من از حوادث انقلاب با ایشان آشنا بودم و به کفایت و لیاقتش در فرماندهی ایمان و اعتقاد داشتم. در اردوگاه شهید بروجردی، حاج‌عبدالمجید همت‌علی، مجتبی هادیان، حجت امیرصوفی، علی رمضانی، اکبر پشت‌کوهی، سعید طوقانی و... که همه از مشتی‌ها و بچه‌های قدیم محلمان و تهران بودند، جمع‌ صمیمی و یکرنگی تشکیل دادند. روزگار این‌طور رقم خورده بود که ناخودآگاه بچه‌های نترس و بی‌کله و اهل دل و عشق می‌آمدند گردان میثم. آن جمع، صفای خاصی داشت که من در هیچ یک از چادرها و گردان‌ها ندیدم. البته همه‌ی گردان‌ها خوب بودند. دل پاک داشتند و نیت خیر. ازجان‌گذشته و برای جنگ و شهادت آمده بودند. گردان میثمی‌ها می‌بایست خلق و خویشان به هم می‌خورد تا زیر یک سقف جمع بشوند. بیشترشان بچه‌ی تهران و داش بودند؛ جسور و شجاع و قاعده‌ناپذیر. همه‌شان اهل روضه و نوحه و سینه‌زنی و ارادتمند به اهل بیت بودند و اهل عشق و صفا. پی منصب و فرماندهی و مسئولیت نبودند. گردان میثم یعنی برای عشقت زندگی کن. رو این حساب، خودبه‌خود مداحان معروفی مثل محمود ژولیده، جذب گردان میثم ‌شدند.»
نفسم پسرم
۱۳۹۷/۰۹/۱۰

عاااااالی عالی یسری از جوونای باغیرت و لوتی و عاشق که رفتن تا ما بمونیم جوونایی با دستمال یزدی و گیوه نوک تیز و خالکوبی اما عاشق اعل بیت و امام حسین و شهادت...بی کله و نترس و باغیرت...التماس شفاعت..

غریبه
۱۳۹۶/۰۲/۲۹

‍ 🔸قانون مشتی گری حاج همت گفت :" میخوام یه چیزهایی ازتون یاد بگیرم. هرکس تو یه زمینه استاده و تجربه داره. قصه ی قلندری و مشتی گری و عیاریتون رو به من هم یاد بدین." من که همیشه جواب حاضر و

- بیشتر
مهدی
۱۳۹۶/۱۰/۰۲

بی آلایشی و لوطی منشی نویسنده شما را با قشری از رزمندگان آشنا می کند که خیلی چهره ی آنها را بیان نکرده اند. از عالی ترین کتابهای دفاع مقدس بود که خواندم

آسمان
۱۳۹۹/۰۳/۱۰

از اون کتابهای جذابی هست که میتونید یک نفس بخونید. مهم ترین نکته ای که ازش گرفتم این بود که شهید چمران بر قلب نیروهاشون حکومت میکردن. برای همین همه نوع نیرویی با هر تیپ و قیافه ای زیر دستشون بودن.

مرئوف خدا
۱۳۹۹/۰۲/۲۶

آخرش غمگین بود.گریه ام گرفت.مشکل کتاب این بود که اسامی افراد(که خیلی زیاد هم بودن) را بدو ذکر فامیل می آورد.انگار ما سالها با اونها آشناییم.

کاربر 1132127
۱۳۹۸/۰۶/۰۲

چرا نشر سوره مهر توی کتابخونه همگانی نیست کتابهارو خیلی گرون کرده اقلا یه تخفیف 60 70 درصدی بدین بتونیم بخونیم ممنون

مهدی
۱۳۹۷/۰۲/۲۱

سلام من این کتاب رو حدود سه بار خوندم مطمئنم اگر برای بار دهم هم بخوانم باز هم تکراری نمیشه برام حتما مطالعه کنید

𝐑𝐄𝐙𝐀
۱۳۹۶/۰۷/۰۲

خیلی خیلی عالی و زیبا بود حتما بخونیدش...

نامور
۱۳۹۹/۰۱/۲۱

سه بار این کتاب رو خوندم بازم جذابه

SARA
۱۳۹۵/۱۰/۳۰

سالگرد شهادتت مبارک آقا محمودرضا بیضایی .

دکتر چمران همیشه به ما تذکر می‌داد و می‌گفت: «می‌دونم شما جوون هستین و جسماً می‌طلبه که زیاد بخورین؛ اما کم خوردن، اولین درس خودسازیه. وقت ناهار و شام، دنبال غذا ندویین و نگین پس ناهار من چی شد. اگه یه روز ناهار نخوردین یا به شما غذا نرسید، بذارین به حساب ریاضت تن و خودسازی. تو غذا خوردن، انگشت‌نما نباشین؛ تو معنویت شهره باشین. »
علی(م)
مادر همیشه می‌گفت: «درِ خونه‌ی مرد باید با یک هُل باز بشه. مردم به روی باز می‌آن تو خونه‌ی آدم، نه به سفره‌ی دراز. »
*رمضانی*
حاج محمد یک حرفی زد که باید با طلا توی آسمان بنویسند. گفت: «سید، دعواهامون هم برای خدا بود. »
کتابخون
آن حسینی که خدا کرده دو صد تحسینش او امیر است و بود خلق جهان مسکینش آب، مهریه‌ی زهرا و لب شط فرات تشنه جان داد که تا زنده بماند دینش...
هاشم
ما اومدیم بگیم نود درصد شهدا و رزمنده‌ها، از هیئت‌ها هستن. این هیئت‌های محلی، جبهه رو اداره کردن. حتی یه درصد از سیاسیون هم تو جبهه خودشون رو نشون ندادن. دانشگاهی و دکتر و مهندس هم اگه بوده، هیئتی بوده و از هیئت محلش اومده جنگ. غیرت و هنرنمایی بچه‌های هیئت اگه نبود، این شهر، شهر نبود و ما هم الان این‌جا نبودیم...
خوشی
واقعاً وای به آن وقتی که توی جنگ، دلهره و خوف به جان نیرو بیفتد. اگر یک نفر عقب برود، یک میلیون نیرو هم که باشند، قلقلکشان می‌آید که عقب بنشینند.
shariaty
ابراهیم هادی همیشه عادت داشت سر وقت اذون بگه. در حینی که ابرام اذون می‌گفته، قناسه‌زن عراقی با تیر مستقیم می‌زنه تو گلوی ابرام و ابرام می‌افته.
shariaty
دکتر چمران همیشه به ما تذکر می‌داد و می‌گفت: «می‌دونم شما جوون هستین و جسماً می‌طلبه که زیاد بخورین؛ اما کم خوردن، اولین درس خودسازیه. وقت ناهار و شام، دنبال غذا ندویین و نگین پس ناهار من چی شد. اگه یه روز ناهار نخوردین یا به شما غذا نرسید، بذارین به حساب ریاضت تن و خودسازی. تو غذا خوردن، انگشت‌نما نباشین؛ تو معنویت شهره باشین. »
سعید
صبح، آفتاب نزده کله‌پاچه‌ جا افتاده بود. سر صبحانه، بچه‌ها گفتند که در یکی از روستاهای اهواز، یک مرغ سخنگو پیدا شده و یک جوری صدا می‌دهد و انگار می‌‌گوید: «وای حسین کشته شد».
shariaty
مسئول اطلاعات عملیاتش، ابراهیم هادی، یل جنگ بود که تیر خورده بود.
shariaty
یک روز در همان قهوه‌خانه‌ی مشدعلی، یک نفر می‌آید پیش آقا و می‌گوید: «آسیدتراب، دستم خالیه. » آقا بی‌هیچ حرفی دست در جیبش می‌کند و دو تومن به او می‌دهد. یک نفر به آقا می‌گوید: «آقا، بهش پول نده؛ این یارو عملیه. » آقا می‌گوید: «تو از کجا مطمئنی؟ » طرف می‌گوید: «من می‌دونم؛ همه‌ی محل هم می‌دونن! » آقا می‌گوید: «خُب، عملی باشه؛ حالا برو صداش کن. » عملی را صدا می‌زنند. آقا به او می‌گوید: «نمی‌دونستم عملی هستی. این دو تومن، خرج عملت. اون که اول بهت دادم، خرج زن و بچه‌ت. »
z.gh
سربلندی در جهان خواهی اگر، یکرنگ باش / قالی از صدرنگ بودن زیر پا افتاده است. »
zahra.n
ابرام هادی، مسئول اطلاعات عملیات، با گرمی و خوشرویی از من استقبال کرد. ابراهیم، معلم آموزش و پرورش بود؛ ورزشکار عارف و پهلوانی که لنگه‌اش را در جنگ کم داشتیم. او مربی والیبال بود و برای خیلی‌ها معلم اخلاق. با این‌که وضع مالی خوبی داشت، افتاد توی وادی خودسازی و عرفان. برای رفت و آمد توی شهر، اتوبوس سوار می‌شد. روزها می‌رفت بازار، بغل باربرها می‌ایستاد، بار می‌برد تا جسم و روحش ساخته شود و کبر و غرور بر او غلبه نکند. اوستای اطلاعات عملیات بود و تیمی قوی از زبدگان اطلاعات را دور خودش جمع کرده بود.
shariaty
سلاح مرا به یکی از بچه‌ها داد و آرپی‌جی او را داد به من و من، بی‌حرف و معطلی، گلوله را گذاشتم نوک قبضه و نشانه رفتم و چکاندم. گلوله رفت و مولایی خورد به تانک؛ اما اثر نکرد. مثل توپ لاستیکی کمانه کرد و افتاد یک طرف دیگر. چند گلوله‌ی دیگر زدم که همه‌اش بی‌اثر بود.
shariaty
رفتم شهر، یک تلفن پیدا کردم و زنگ زدم به خانه‌ی آقا‌عباس. پسرش گوشی را برداشت و گفت: «بابام خونه‌ست. داشتیم براش ‌آش پشت‌پا می‌پختیم که دیدیم اومد. » این هم از آقاعباس که یک روز بیشتر در منطقه نماند. نیتش اما خیر بود.
shariaty
«وقتی رسیدم خدمت امام، ایشون چند ثانیه به صورت من خیره شد و گفت: “مصطفی، تو هنرمندی؛ هنرمند باید یه‌رنگ باشه. گرون‌ترین قالی رو ببین؛ چون چندرنگه، باید زیر پا باشه. اما آسمون رو ببین که از همه بالاتره. چرا؟ چون یه‌رنگه. یه‌رنگی و صداقت، قانون عشقه. ”»
همسفر1398
آقای حق‌شناس درباره‌ی کوه سنگ عقیق و راهگشایی آن صحبت کردند و گفتند: «عقیق، اولین کوهی است که به حقانیت علی گواهی داده... »
zahra.n
مهدی خندان، بچه‌ی لواسان بود. آن موقع، ۲۳ ـ ۲۴ ساله بود و پاسدار رسمی سپاه؛ از آن شرهای قبل از انقلاب؛ باصفا، جیگردار و بسیار شوخ‌طبع. پشت پیرهنش نوشته بود: «مهدی خندان ها ها ها... ».
کتابخون
مادر می‌گوید: «بزرگ‌تر، مثل نخ تسبیح می‌مونه. وقتی نخ پاره می‌شه، خانواده از هم می‌پاشه و دیگه شاه مقصود چند میلیونی، یک قرون هم نمی‌ارزه. »
zahra.n
مادر می‌گوید: «بزرگ‌تر، مثل نخ تسبیح می‌مونه. وقتی نخ پاره می‌شه، خانواده از هم می‌پاشه و دیگه شاه مقصود چند میلیونی، یک قرون هم نمی‌ارزه. »
z.gh

حجم

۳٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۵۳۹ صفحه

حجم

۳٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۵۳۹ صفحه

قیمت:
۱۰۸,۰۰۰
۵۴,۰۰۰
۵۰%
تومان