بریدههایی از کتاب کوچه نقاشها: خاطرات سیدابوالفضل کاظمی
۴٫۷
(۵۷)
دکتر چمران همیشه به ما تذکر میداد و میگفت: «میدونم شما جوون هستین و جسماً میطلبه که زیاد بخورین؛ اما کم خوردن، اولین درس خودسازیه. وقت ناهار و شام، دنبال غذا ندویین و نگین پس ناهار من چی شد. اگه یه روز ناهار نخوردین یا به شما غذا نرسید، بذارین به حساب ریاضت تن و خودسازی. تو غذا خوردن، انگشتنما نباشین؛ تو معنویت شهره باشین. »
علی(م)
مادر همیشه میگفت: «درِ خونهی مرد باید با یک هُل باز بشه. مردم به روی باز میآن تو خونهی آدم، نه به سفرهی دراز. »
*رمضانی*
حاج محمد یک حرفی زد که باید با طلا توی آسمان بنویسند. گفت: «سید، دعواهامون هم برای خدا بود. »
کتابخون
آن حسینی که خدا کرده دو صد تحسینش
او امیر است و بود خلق جهان مسکینش
آب، مهریهی زهرا و لب شط فرات
تشنه جان داد که تا زنده بماند دینش...
هاشم
واقعاً وای به آن وقتی که توی جنگ، دلهره و خوف به جان نیرو بیفتد. اگر یک نفر عقب برود، یک میلیون نیرو هم که باشند، قلقلکشان میآید که عقب بنشینند.
shariaty
ما اومدیم بگیم نود درصد شهدا و رزمندهها، از هیئتها هستن. این هیئتهای محلی، جبهه رو اداره کردن. حتی یه درصد از سیاسیون هم تو جبهه خودشون رو نشون ندادن. دانشگاهی و دکتر و مهندس هم اگه بوده، هیئتی بوده و از هیئت محلش اومده جنگ. غیرت و هنرنمایی بچههای هیئت اگه نبود، این شهر، شهر نبود و ما هم الان اینجا نبودیم...
خوشی
دکتر چمران همیشه به ما تذکر میداد و میگفت: «میدونم شما جوون هستین و جسماً میطلبه که زیاد بخورین؛ اما کم خوردن، اولین درس خودسازیه. وقت ناهار و شام، دنبال غذا ندویین و نگین پس ناهار من چی شد. اگه یه روز ناهار نخوردین یا به شما غذا نرسید، بذارین به حساب ریاضت تن و خودسازی. تو غذا خوردن، انگشتنما نباشین؛ تو معنویت شهره باشین. »
سعید
ابراهیم هادی همیشه عادت داشت سر وقت اذون بگه. در حینی که ابرام اذون میگفته، قناسهزن عراقی با تیر مستقیم میزنه تو گلوی ابرام و ابرام میافته.
shariaty
مسئول اطلاعات عملیاتش، ابراهیم هادی، یل جنگ بود که تیر خورده بود.
shariaty
صبح، آفتاب نزده کلهپاچه جا افتاده بود. سر صبحانه، بچهها گفتند که در یکی از روستاهای اهواز، یک مرغ سخنگو پیدا شده و یک جوری صدا میدهد و انگار میگوید: «وای حسین کشته شد».
shariaty
یک روز در همان قهوهخانهی مشدعلی، یک نفر میآید پیش آقا و میگوید: «آسیدتراب، دستم خالیه. »
آقا بیهیچ حرفی دست در جیبش میکند و دو تومن به او میدهد. یک نفر به آقا میگوید: «آقا، بهش پول نده؛ این یارو عملیه. »
آقا میگوید: «تو از کجا مطمئنی؟ »
طرف میگوید: «من میدونم؛ همهی محل هم میدونن! »
آقا میگوید: «خُب، عملی باشه؛ حالا برو صداش کن. »
عملی را صدا میزنند. آقا به او میگوید: «نمیدونستم عملی هستی. این دو تومن، خرج عملت. اون که اول بهت دادم، خرج زن و بچهت. »
z.gh
رفتم شهر، یک تلفن پیدا کردم و زنگ زدم به خانهی آقاعباس. پسرش گوشی را برداشت و گفت: «بابام خونهست. داشتیم براش آش پشتپا میپختیم که دیدیم اومد. »
این هم از آقاعباس که یک روز بیشتر در منطقه نماند. نیتش اما خیر بود.
shariaty
سلاح مرا به یکی از بچهها داد و آرپیجی او را داد به من و من، بیحرف و معطلی، گلوله را گذاشتم نوک قبضه و نشانه رفتم و چکاندم. گلوله رفت و مولایی خورد به تانک؛ اما اثر نکرد. مثل توپ لاستیکی کمانه کرد و افتاد یک طرف دیگر. چند گلولهی دیگر زدم که همهاش بیاثر بود.
shariaty
ابرام هادی، مسئول اطلاعات عملیات، با گرمی و خوشرویی از من استقبال کرد.
ابراهیم، معلم آموزش و پرورش بود؛ ورزشکار عارف و پهلوانی که لنگهاش را در جنگ کم داشتیم. او مربی والیبال بود و برای خیلیها معلم اخلاق. با اینکه وضع مالی خوبی داشت، افتاد توی وادی خودسازی و عرفان. برای رفت و آمد توی شهر، اتوبوس سوار میشد. روزها میرفت بازار، بغل باربرها میایستاد، بار میبرد تا جسم و روحش ساخته شود و کبر و غرور بر او غلبه نکند. اوستای اطلاعات عملیات بود و تیمی قوی از زبدگان اطلاعات را دور خودش جمع کرده بود.
shariaty
سربلندی در جهان خواهی اگر، یکرنگ باش / قالی از صدرنگ بودن زیر پا افتاده است. »
zahra.n
آقای حقشناس دربارهی کوه سنگ عقیق و راهگشایی آن صحبت کردند و گفتند: «عقیق، اولین کوهی است که به حقانیت علی گواهی داده... »
zahra.n
«وقتی رسیدم خدمت امام، ایشون چند ثانیه به صورت من خیره شد و گفت: “مصطفی، تو هنرمندی؛ هنرمند باید یهرنگ باشه. گرونترین قالی رو ببین؛ چون چندرنگه، باید زیر پا باشه. اما آسمون رو ببین که از همه بالاتره. چرا؟ چون یهرنگه. یهرنگی و صداقت، قانون عشقه. ”»
همسفر1398
مادر میگوید: «بزرگتر، مثل نخ تسبیح میمونه. وقتی نخ پاره میشه، خانواده از هم میپاشه و دیگه شاه مقصود چند میلیونی، یک قرون هم نمیارزه. »
z.gh
مادر میگوید: «بزرگتر، مثل نخ تسبیح میمونه. وقتی نخ پاره میشه، خانواده از هم میپاشه و دیگه شاه مقصود چند میلیونی، یک قرون هم نمیارزه. »
zahra.n
مهدی خندان، بچهی لواسان بود. آن موقع، ۲۳ ـ ۲۴ ساله بود و پاسدار رسمی سپاه؛ از آن شرهای قبل از انقلاب؛ باصفا، جیگردار و بسیار شوخطبع.
پشت پیرهنش نوشته بود: «مهدی خندان ها ها ها... ».
کتابخون
یک وقتهایی که توی سنگر با هم تنها میشدیم، میگفت: «همونقدر که مراقب لباسهات هستی کثیف نشن، باید مراقب چشم و دل و زبونت هم باشی؛ مراقب رفقات باشی. جسم و روح، با همن. هر کدوم خراب بشه، اون یکی رو خراب میکنه... »
سعید
طرف، از آن سریشها بود. فردا دوباره آمد و گفت: «حاجی، سلام. خیلی آشنایی. »
ـ یا علی.
ـ کجا مجروح شدی؟
ـ یه جایی. چرا میپرسی؟
ـ جون من بگو کجا مجروح شدی؟
ـ من اصلاً جبهه نبودم.
ـ پس کجا بودی؟
ـ پریشب رفتم کافهی افق طلایی، دعوام شد، یه نفر با قمه زد تو شکمم.
shariaty
مادر همیشه میگفت: «درِ خونهی مرد باید با یک هُل باز بشه. مردم به روی باز میآن تو خونهی آدم، نه به سفرهی دراز. »
z.gh
چو باید سرانجام در خاک رفت
خوشا آنکه پاک آمد و پاک رفت
z.gh
«درِ خونهی مرد باید با یک هُل باز بشه. مردم به روی باز میآن تو خونهی آدم، نه به سفرهی دراز. »
zahra.n
کبوتربازی را در زبان کوچه و بازار، کفتربازی میگویند. این کار در فرهنگ تهرانیها ریشه دارد. خصوصاً در جنوب شهر، روی پشتبوم اکثر خانهها، گنجهی کفتر هست. تهرانیها عقیده دارند که نگه داشتن یک جاندار در خانه، برای رفع بلا لازم است و اگر نسل کفتر خوب را زیاد کنیم، انگار نسل آدمهای خوب را زیاد کردهایم و اگر کفترهای هرزه را سر ببریم، انگار نسل آدمهای بد را کم کردهایم.
zahra.n
همهی کاسبهای محل، خصوصاً آنها که اهل زورخانه بودند، ساعت ۶ صبح، دستهجمعی میرفتند زورخانهی کوچه غریبون، یک دست ورزش میکردند. بعد میرفتند مسجد جامع، درس مکاسب میخواندند تا کسب حلال داشته باشند. ساعت ۸ صبح هم درِ دکانشان را باز میکردند.
zahra.n
ما اومدیم بگیم نود درصد شهدا و رزمندهها، از هیئتها هستن. این هیئتهای محلی، جبهه رو اداره کردن. حتی یه درصد از سیاسیون هم تو جبهه خودشون رو نشون ندادن. دانشگاهی و دکتر و مهندس هم اگه بوده، هیئتی بوده و از هیئت محلش اومده جنگ. غیرت و هنرنمایی بچههای هیئت اگه نبود، این شهر، شهر نبود و ما هم الان اینجا نبودیم...
saba09
جنگ، آدم را عوض میکند. بعضیها را کمصبر و تحمل و بیطاقت میکند و بعضیها را صبور و بردبار بار میآورد. جنگ، برای خیلیها محل امتحان الهی بود. محلی بود تا خود را محک بزنند. به هر حال، هر کس شجاعت بودن در میدان جنگ را داشته، چه شهید شده باشد و چه حاضر، پیروز آن کارزار است.
saba09
حین عقبنشینی، یک ترکش نخودی به بازوی دست راستم خورد. کمی خون آمد و یک ساعت بعد خونش بند آمد و سرش جوش خورد. ترکش چون داغ است، خودش زخم را ضدعفونی میکند. اما هر چه باشد، جان و بنیهی آدم را میگیرد و آدم از تک و تا میافتد.
shariaty
حجم
۳٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۵۳۹ صفحه
حجم
۳٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۵۳۹ صفحه
قیمت:
۱۰۸,۰۰۰
تومان