کتاب از جناب غول چه خبر؟
معرفی کتاب از جناب غول چه خبر؟
کتاب از جناب غول چه خبر؟ نوشتهٔ لئو تولستوی نویسندهٔ مشهور روسیه است که با ترجمهٔ لیدا طرزی توسط انتشارات کتاب نیستان منتشر شده است. تولستوی را با رمانهای جنگ و صلح و آناکارنینا میشناسند.
درباره کتاب از جناب غول چه خبر؟
این کتاب ۱۰ داستان کوتاه دارد که عبارتاند از: «خدا صبر میکند و میبیند»، «یک آدم چقدر زمین لازم دارد»، «سه پرسش»، «شمع»، «دخترکانی عاقلتر از مردان بزرگ»، «دانهای به بزرگی تخم مرغ»، «عزیز بیجهت»، «آشور شاه»، «آنجا که عشق هست خدا هست» و «مرگ ایوان ایلیچ».
این کتاب تصویر متفاوتی از تولستوی میسازد، او که تا پیش از این با داستانهای بلند شناخته میشده حالا تغییر کرده است. در داستانهایی کوتاه طرز فکرش را نشان میدهد. داستانهایی که ریشه در تفکری دارد که او را مورد خشم کلیسای ارتودوکس قرار داده است.
در کتاب از جناب غول چه خبر؟ چند داستان کوتاه و یک داستان نیمهبلند این نویسندهٔ شهیر را میخوانیم و از اشارات عمیق آنها لذت میبریم. داستانهای کوتاه تولستوی عمدتاً به دوران پایانی فعالیت هنریاش مربوط میشوند؛ روزگاری که در پرتو ایمان تازهاش نگرش جدیدی نسبت به ادبیات و رسالت آن پیدا کرده بود.
گرچه تولستوی را بیشتر به عنوان یک نویسنده چیرهدست میشناسیم، ولی بینش عمیق فلسفی و تاریخی وی به همان میزان قابل اعتناست. هنوز کمتر نویسندهای توانسته است به جایگاه بلند این نویسنده طالب حقیقت دست پیدا کند.
خواندن کتاب از جناب غول چه خبر؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی روسیه و طرفداران تولستوی پیشنهاد میکنیم.
درباره لئو تولستوی
لئو نیکلایِ ویچ تولستوی ۹ سپتامبر ۱۸۲۸ در یاسنایا پالیانا متولد شد. او فعال سیاسی-اجتماعی و نویسندهٔ روسی بود. لئو تولستوی از نویسندگان نامی تاریخ معاصر روسیه بهشمار میآید. رمانهای جنگ و صلح و آنا کارنینا تولستوی از بهترینهای ادبیات داستانی جهان هستند که بارها مورد اقتباسهای سینمایی قرار گرفتهاند. تولستوی در روسیه بسیار محبوب است و سکه طلای یادبود به احترام وی ضرب شدهاست. او در زمان زنده بودنش شهرت و محبوبیتی جهانی داشت اما به سادگی زندگی میکرد. یکی از فعالیتهای مهم تولستوی اهمیت بسیار زیاد او به تعلیم و تربیت کودکان و ساختن مدارس در روستاهاست.
لئو تولستوی در روز ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰ درگذشت و در زادگاه خویش به خاک سپرده شد.
بخشی از کتاب از جناب غول چه خبر؟
روزی روزگاری رعیت جاهطلبی بود به نام پاکوم که سعی میکرد تا میتواند زمین بخرد. سرانجام یک روز خبری شنید که در ییلاقات دور زمین فوقالعادهای است که میتواند آن را تصاحب کند. به آنجا رفت و با ریشسفید منطقه که به نظر احمق میآمد، وارد گفتگو شد. ریشسفید گفت میتواند همه زمینها را به قیمت هزار روبل در روز بخرد.
پاکوم معنای حرفش را نفهمید. پرسید: «منظورت از روزی هزار روبل چی است؟ بالاخره چند هکتار زمین است؟»
«ما با راه و رسم شما کار نداریم. روزانه زمین میفروشیم. روزی هر چقدر راه بروی همانقدر زمین نصیبت میشود.»
پاکوم گفت ولی یک آدم میتواند هر روز کلی راه برود و ریشسفید خندید و گفت: «خب، همه زمینها مال تو!» ولی یک شرط وجود داشت؛ اگر پاکوم نمیتوانست تا غروب خورشید به نقطه شروع برگردد، پولش میسوخت.
پاکوم از شدت شوق و ذوق شب را نخوابید. خروسخوان از خواب بیدار شد و با روستاییها به نوک تپهای رفت که ریشسفید کلاهش را آنجا گذاشته بود. هزار روبلش را آنجا گذاشت و راه افتاد. در مسیر سوراخهایی روی زمین حفر میکرد تا حد و حدود زمینش را مشخص کند. راه رفتن آسان بود. پاکوم با خودش فکر کرد؛ «سه مایل دیگر میروم و بعد میروم به طرف چپ. زمین اینجا خیلی عالی است، حیف است یک وجبش را هم از دست بدهم.
حجم
۱۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۵۸ صفحه
حجم
۱۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۵۸ صفحه