کتاب فراموشی است رسم آدمیزاد
معرفی کتاب فراموشی است رسم آدمیزاد
کتاب فراموشی است رسم آدمیزاد نوشته امیر لشکری است. این کتاب را انتشارات کتاب نیستان منتشر کرده است.
درباره کتاب فراموشی است رسم آدمیزاد
این کتاب دو نمایشنامه جذاب است که اولی برگزیده ششمین دوره جشنواره کشوری «ادبیات نمایشی رضوی» و دومی برگزیده هشتمین دوره جشنواره کشوری تئاتر «بانوان» است. داستان اول در جنوب کشور روایت میشود و ماجرای خانواده ناخدا حمزه است. نمایشنامه دوم دوباره بیمادر شدم است. این روایت از خانه سیما شروع میشود که زنی بهعنوان خدمتکار بهخانهاش میآید و داستانی میان آنها شکل میگیرد.
خواندن کتاب فراموشی است رسم آدمیزاد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات نمایشی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب فراموشی است رسم آدمیزاد
(در حیاط باز شده و حنان که مشغول صحبتکردن با موبایل است، وارد میشود. کلیدش را از درون قفل بیرون کشیده و در را پشت سرش میبندد. دِیحنان که متوجه اوست، فایزخوانیاش را قطع کرده و به او خیره مانده است. حنان همچنان با موبایل صحبت میکند:)
حنان: عیسی هم میاد راستی.
حنان: (با تعجب) نمیشناسیش؟! مگه میشه؟
حنان: بچهٔ صفدر رو میگُم.
حنان: اِی بابا...
حنان: حتماً میشناسیش؛ دیدیش قبلاً.
حنان: همون که سرِ چهارراه ناخداحمزه تعویض روغنی داره.
حنان: (کشیده) هاااا، دست مریزاد.
(حنان بدون توجه به مادرش دِیحنان، همینطور که مشغول صحبت با موبایل است، طولِ حیاط را طی کرده، در آلومینیومی را باز کرده و واردِ فضای خانه میشود. دِیحنان که متوجه اوست، سری به نشانه افسوس تکان داده و همینطور که به کار خود ادامه میدهد، میگوید:)
دیحنان: (زیر لب) اِی دل، اِی دل!
(پس از چند لحظه، ننهٔ شاهرخ از روی دیوار سمتِ چپ سر برآورده و میگوید:)
ننهیشاهرخ: همسایه... همسایه.
(دیحنان متوجه او شده و همینطور که به سمتِ او میآید، میگوید:)
دیحنان: بله جونُم.
ننهیشاهرخ: سلام، نَهخسته دِیحنان.
دیحنان: سلامت باشی.
ننهیشاهرخ: حالت چهطوره؟ بهتری؟
دیحنان: چه بهتری؟ خدا نصیب هیچ مسلمونی نکنه.
ننهیشاهرخ: نرفتی دکتر؟
دیحنان: بله والله؛ پیش دکتر پورداوود هم رفتم و فایده نکرد (دستی به سرش که انگار درد میکند، میگذارد).
ننهیشاهرخ: خودت تنهایی، با این حالِ خرابت؟
دیحنان: حوران اومد بُردم.
ننهیشاهرخ: خُو میگفتی خودم میبردمت؛ دختر بیچاره اینقدر راه کوبیده اومده اینجا.
دیحنان: ننهیِ شاهرخ یه جور میگی که هر کس ندونه میگه شاید از اون سرِ دنیا پا شده اومده. شهر ما از این سرش تا اون سرش نیم ساعت راه بیشتر نیست؛ تازه اون هم پیاده.
ننهیشاهرخ: (به شوخی) نه برای من و تو؛ برای کسی که پایِ راهرفتن داره.
دیحنان: خودش دیشب زنگ زد، گفت یه چند روزیه نیومدم پیشت، میخوام بیام یه سری بهت بزنم دِی؛ هم خودت رو میبینم هم میبرمت دکتر.
ننهیشاهرخ: داغش رو نبینی... خَُب حالا دکتر چی گفت؟
دیحنان: گفت فشارت افتاده؛ یهکم قرص و دوا نوشت برام.
ننهیشاهرخ: حتماً بهخاطر اسبابکشی بوده.
دیحنان: شاید هم.
ننهیشاهرخ: بالاخره جاگیر شدین یا نه؟
دیحنان: ها شکر خدا.
ننهیشاهرخ: اگه کمکی چیزی میخواین، بگم بچهها بیان خدمتت.
دِیحنان: همهچی رو به راهه، دستت درد نکنه.
ننهیشاهرخ: ما رو غریبه ندون، مُو هم مثل خواهرت، بچهها هم که جایِ بچههای خودتن.
دِیحنان: همینطوره که میگی.
ننهیشاهرخ: خلاصه رودربایستی نداشته باش با ما.
دیحنان: به روی چشم؛ کاری چیزی بود خبرت میکنم.
ننهیشاهرخ: خب بِرُم برسُم به کارهام که امشب مهمون دارم... فعلاً دیحنان.
دیحنان: به سلامت.
حجم
۸۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۸۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه