دانلود و خرید کتاب من و کامینسکی دانیل کلمان ترجمه سعید فیروزآبادی
تصویر جلد کتاب من و کامینسکی

کتاب من و کامینسکی

نویسنده:دانیل کلمان
ویراستار:حسین گودرزی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب من و کامینسکی

کتاب من و کامینسکی داستانی از دانیل کلمان با ترجمه سعید فیروزآبادی است که در جستجوی مفهوم زندگی نوشته شده است. این داستان ماجراجویی مشترک یک نویسنده و یک هنرمند است که نگاه ما را به زندگی و هر آنچه که در آن رخ می‌دهد، تغییر می‌دهد. 

درباره کتاب من و کامینسکی

دانیل کلمان در کتاب من و کامینسکی به سراغ چند روز از زندگی یک نویسنده جوان و منتقد هنری رفته است که هرچند به دنبال کسب نام و شهرت است، اما زندگی حرفه‌ای اش را در معرض شکست می‌بیند. او که دوست دارند درباره زندگی یک هنرمند فراموش شده به نام مانوئل کامینسکی بنویسد، به سراغ او می‌رود و او را هم در ماجراجویی خودش شریک می‌کند. به این ترتیب می‌خواهد با نوشتن این زندگینامه مشهور شود. اما در جستجویش، هدف و مقصود زندگی خودش را پیدا می‌کند... 

این کتاب که نثری روان و سرشار از شوخی‌های ظریف دارد به یادمان می‌آورد که دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم، دنیایی پوچ و قلابی است. همه چیز در این دنیا از شکل و شمایل متعارف و عادی خودش خارج شده است و به این ترتیب نقدی هم بر دنیای نویسندگان و هنرمندان معاصر و فعالیت‌های آنان وارد می‌کند.

کتاب من و کامینسکی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

من و کامینسکی داستانی جذاب و تجربه‌ای متفاوت از خواندن یک داستان درباره معنا و مفهوم زندگی است. اگر از خواندن چنین داستان‌هایی لذت می‌برید، این کتاب انتخاب خوبی برای شما است. 

درباره دانیل کلمان 

دانیل کلمان، یکی از نویسندگان افتخار آفرین آلمانی، در سال ۱۹۷۵ در مونیخ به دنیا آمد و در حال حاضر ساکن برلین و نیویورک است. آثار او جوایز بسیاری را مانند جایزه کاندید، کلیست، توماس مان و هولدر لین از آن خود کرده‌اند. کتاب او به نام «اندازه‌گیری جهان» به بیش از چهل زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده است و یکی از موفقیت‌های بزرگ ادبیات بعد از جنگ آلمان به شمار می‌آید. از میان آثار دیگر منتشر شده از دانیل کلمان می‌توان به کتاب‌های زیر آفتاب، شهرت و آخرین سرزمین اشاره کرد. 

بخشی از کتاب من و کامینسکی

حرفی نزدم. چه انتظاری داشت؟ باید گریه و التماس و درخواست می‌کردم؟ ابداً دل و دماغ این کارها را نداشتم. به آپارتمانش فکر می‌کردم: صندلی چرمی، میز مرمری، راحتی خوب. بار داخل خانه، دستگاه استریو و تلویزیون صفحه تخت. واقعاً یکی را پیدا کرده بود که به حرف‌های مزخرفش در مورد کار و گیاه‌خواری، سیاست و فیلم‌های ژاپنی گوش می‌داد؟ سخت باورم می‌شود.

با صدایی گرفته گفت: « می‌دانم که کار راحتی نیست. دوست نداشتم تلفنی این خبر را به تو بدهم. ولی چارهٔ دیگری نبود. »

من حرفی نزدم.

« تازه خودت می‌دانی که ادامهٔ این وضع دیگر امکان ندارد. »

قبلاً هم همین حرف را زده بود. ولی چرا امکان نداشت؟ من اتاق نشیمن او را پیش روی خودم می‌دیدم: صد و سی متر، قالی‌های نرم، منظرهٔ پارک. بعد از ظهر روزهای تابستانی نوری ملایم از جنوب بر دیوارها می‌افتاد.

گفتم: « باورم نمی‌شود. باور نمی‌کنم. »

« می‌توانی بیایی و چمدانت را برداری و ببری. وسایلت را خودم جمع و جور کرده‌ام. »

« چه‌کار کردی؟ »

« می‌توانی بیایی و چمدانت را برداری و ببری. یا اینکه وقتی به خانه برگشتم، آنها را به روزنامه می‌فرستم. »

با صدای بلند گفتم: « به دفتر مجله نه! » همین یکی کم بود! « الکه، من این حرف‌ها را فراموش می‌کنم. فکر می‌کنم اصلاً به من تلفن نکردی و من هم هیچی نشنیدم. هفتهٔ آینده در این مورد با هم حرف می‌زنیم. »

« والتر گفته اگر دوباره بیایی، خودش تو را بیرون می‌اندازد. »

« والتر؟ »

پاسخی نداد. اصلاً لازم بود که اسم این مردک والتر باشد؟

آرام گفت: « یکشنبه اثاثش را به خانهٔ من می‌آورد. »

آهان! پس این طور! دیگر فهمیدم، کمبود آپارتمان آدم‌ها را به کارهای عجیب و غریب وادار می‌کند. « من باید کجا بروم؟ »

« نمی‌دانم. به یک هتل. پیش یک دوست. »

دوست؟ قیافهٔ مشاور مالیاتی‌ام دوباره جلو چشمم آمد، بعد یک همکلاسی قدیمی که هفتهٔ پیش تو خیابان دیده بودم. با هم یک آبجو خورده بودیم و نمی‌دانستیم در مورد چه موضوعی با هم صحبت کنیم. تمام وقت در ذهنم به دنبال اسمش می‌گشتم.

« الکه، آخر آنجا آپارتمان من و تو است! »

« نه، آپارتمان ما نیست. تا حالا سهم اجاره‌ات را داده‌ای؟ »

« من حمام را رنگ کردم. »

« نه، نقاش‌ها این کار را کردند. تو فقط به آنها تلفن کردی، خرجش را هم که خودم دادم. »

« می‌خواهی پولش را هم از من بگیری؟ »

« چرا که نه؟ »

« باورم نمی‌شود. » این حرف را من زدم؟ « ابداً فکر نمی‌کردم، بتوانی از عهدهٔ این کار بربیایی. »

گفت: « آره، همین طور است، مگر نه؟ من هم فکر نمی‌کردم. راستی کارت با کامینسکی چطور است؟ »

« خیلی زود با هم دوست شدیم. فکر می‌کنم خیلی مرا دوست دارد. دخترش مشکل اصلی است. پدرش را دایماً از دید دیگران پنهان می‌کند. یک جوری باید از دستش خلاص شوم. »

« زباستیان، در هر حال برایت آرزوی موفقیت می‌کنم. شاید این هم موقعیت خوبی باشد. »

« منظورت چی بود؟ »

جوابی نداد.

« راستی، صبر کن ببینم! می‌خواهم بدانم منظورت چه بود؟ »

گوشی را گذاشت.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۲۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

حجم

۱۲۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

قیمت:
۵۶,۰۰۰
تومان