دانلود و خرید کتاب قلب یخی فرزانه فرخ‌پور
تصویر جلد کتاب قلب یخی

کتاب قلب یخی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۳۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قلب یخی

کتاب قلب یخی نوشته فرزانه فرخ‌پور است که در انتشارات شقایق به چاپ رسیده است.

 درباره کتاب قلب یخی

قلب یخی داستان ادم‌هایی است که عاشق می‌شوند ولی نمی توانند به خوبی از عشقشان، از مهر و محبتی که نسبت به یکدیگر دارند مراقبت کنند چرا که قدر آن عشق و محبت را نمی دانند. عشق مراقبت کردن می خواهد. عشق صبوری می‌خواهد.عشق از خودگذشتگی و اعتماد می‌خواهد. قلب یخی داستان استقامت، داستان مقاومت در برابر تمام پستی و بلندی‌های زندگی است. قلب یخی داستان گذشت کردن است، گذشت از تمام بدی‌ها و اشتباهات. قلب یخی داستان از نو شروع کردن است، داستان دوباره ساختن و از نو سرپا شدن.

قلب یخی می‌تواند سرنوشت هرکسی باشد ولی اینکه آخرش چه می‌شود، تصمیمش با خود ماست.

 خواندن کتاب قلب یخی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

همه علاقه‌مندان به رمان فارسی مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب قلب یخی

درون راهروهای باریک و طولانی سفید و خاکستری، کنار اتاق‌های کنار هم، روی تخت فلزی سخت و سرد.

بی‌جان‌تر از همیشه، خاموش و بی‌حرکت، بی‌صدا و بی‌نفس؛ با قلبی یخ‌زده، با نفسی گرفته، با وجودی ناآرام و با ریه‌ای مریض، زیر دستگاه‌ها و لوله‌ها، زیر ماسک اکسیژنی که نیمی از صورت بی‌رنگش را پوشانده و از نفس افتاده بود.

بوی نفرت انگیز مرگ همه جا را در بر گرفته و سایه‌ای شوم که شرش را از سر او کم نمی‌کرد.

گویی تنها راهش همین رفتن بود؛ برای همیشه رها و خلاص شدن! می‌خواست... با تمام وجود این رفتن و رهایی را می‌خواست، این پرواز به سمت معبود، این بی‌خبری و درد نکشیدن را می‌خواست.

مانیتور ضربان نامنظم قلبش را نشان می‌داد، قلبی خسته از تپیدن، خسته از یک نفس نبض زدن. صدای بوق‌های تن لرزان و مکررش درون اتاق می‌پیچید و به گوش اطرافیانش می‌رسید.

با تمام بدبختی اما هنوز زنده بود و صدای خس خس سینهٔ زخمی‌اش هنوز شنیده می‌شد، درحالی که در آن لحظه تنها یک حس درون وجودش زنده بود؛ حس شنوایی! گوش‌هایش هنوز می‌شنید.

صدای هیاهوی باد و برخورد قطرات درشت باران به شیشهٔ اتاق، صدای زمستان سرد و بی‌رحمی که دستان زمخت و بی‌انصافش را از گلوی او برنمی‌داشت. صدای دعا خواندن زنی، التماس‌های گوش خراش و سینه سوز مردی. صدای ضجه زدن‌ها، پشیمانی، حسرت‌ها و داغ ها!

و در آخر صدای بغض‌آلودی که قلبش را به تپش وامیداشت، صدای معصومانهٔ کودکی که بی‌تابانه مادرش را صدا می‌زد و فقط و فقط مادرش را می‌خواست.

صدای تیامش را!

***

حولهٔ کوچکش را به پشت گردنش سُر داد و با انگشت موهای نم‌دارش را حالت داد، بی‌توجه به صدای تیک تاک و حرکت تند عقربه‌های ساعت آدامس خوش طعم دوست داشتنی‌اش را درون دهان انداخت؛ پرده اتاق را تا انتها کشید و پنجره را باز کرد. با کشیدن نفس عمیقی نگاهش را دور تا دور حیاط چرخاند و آدامس را با صدا ترکاند.

دیگر روزها همانند قبل پرحرارت نبود و هوای شهریور ماه کم کم رو به خنکی می‌رفت و بویی آشنا همانند خاطرات بچگی به مشام می‌رسید. بوی فصلی آمیخته به رنگ‌های تند و آتشین! بوی پاییز می‌آمد، بوی عشق و زندگی، بوی مهر و مهربانی خالص و بی‌همتایش.

ابرهای تیرهٔ چند روزه کم کم کنار می‌رفت، آسمان لحظه به لحظه آبی‌تر می‌شد. صاف و دلپذیرتر، در حالی که هوای کوچه و خیابان هنوز بوی نم باران می‌داد، بارانی که چند شبانه روز یک نفس باریده بود و هنوز رد پایش در کوچه‌ها و محله‌ها حس می‌شد.

هوا رفته رفته تاریک می‌شد و کم کم شب فرا می‌رسید اما او هنوز پشت شیشه ایستاده بود و دستانش را پشت کمر قلاب کرده بود. به یاد نداشت این‌گونه ساکت و بی‌حرکت بودن را اما، امشب دلش کمی وقت‌کشی می‌خواست، کمی بی‌خیال بودن و یا شاید هم نبودن را.

با لرزیدن آویزهای درخشان و شیشه‌ای روی سقف نگاهش را به سمت بالا گرفت و هوای درون سینه‌اش را یک جا بیرون داد.

به خوبی می‌دانست خواهرش برای امشب چقدر هیجان زده و خوشحال است، ذوق زدگی بیش از حدش را از همین شنیدن صدای پایش حس می‌کرد و تک تک حرکاتش را از همین جا حدس می‌زد.

با دستانی که جلوی سینه در هم قفل شده بود به عقب تکیه داد و با ذهنی حیله‌گر، نگاهش میخکوب کمد دیواری روبه‌رویش شد. یک طبقه بالاتر از او و نقشه‌های ریز و درشتش، نکیسا کلافه و سر در گم در تکاپوی آماده شدن برای مراسم امشب بود، مراسمی که بیش از حد برایش اهمیت داشت. لباس‌های مجلسی روی تخت خودنمایی می‌کرد و هر گوشهٔ اتاق تکه‌ای از وسایلش افتاده بود. با ذهنی مشوش و دلی پر آشوب نگاه سر درگمش را از لباس‌های پراکنده گرفت و این‌بار پایش را محکم‌تر بر زمین کوبید.


razie
۱۴۰۱/۰۱/۱۴

بسیار عالی وزیبا نوشته شده بودبه کسانی که به رمان های ایرانی وعاشقانه وهیجان انگیز علاقه دارند توصیه میکنم که این کتاب را بخوانند واقعا دست مریزاد به نویسنده عالی

zh2411
۱۴۰۲/۰۷/۱۶

اصل داستان در مورد قضاوت نادرست هست خیلی الکی طولانی بود بی نظیررررررررر خسته کننده("بی نظیر" از کلمات پرتکرار کتاب هست، لباس بی نظیر، در بی نظیر، پنجره بی نظیر) داستان جذاب هست ولی خوب داستان پردازی نشده، رفتار ها و پیشامدها مصنوعی

- بیشتر
کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
۱۴۰۱/۰۹/۱۹

رمان متوسطی بود البته میشد خیلی بهتر از این باشه

ماریا
۱۴۰۱/۰۹/۱۴

خیلی قشنگ بود یکم‌ طولانی بوو ولی نمیشد ترش گذشت

قاصدک
۱۴۰۱/۰۱/۱۷

با اینکه کمی اغراق شده بود در بعضی موارد،ولی در کل داستانش خوب بود،سطحی نگری و عدم اعتماد در زندگی زناشویی میتواند تیشه به ریشه ی زندگی بزدند.

هدی
۱۴۰۳/۰۸/۲۱

موضوع کتاب جالب بود اما خیلی طولانی بود

روژین
۱۴۰۳/۰۸/۱۷

خوشم نیومد بچگانه و قابل حدس

آرام
۱۴۰۲/۱۱/۲۳

توصیه میکنم

ریحانه
۱۴۰۲/۰۷/۲۹

کتاب خوب و آموزنده ای بود تنها ایرادش طولانی بودن بیش از حدش بود که یکم خسته کننده شده بود

کاربر ۴۴۴۸۶۵۸
۱۴۰۲/۰۵/۲۶

کتاب بسیار عالی و آموزنده ای بود

حجم

۶۲۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۲۰ صفحه

حجم

۶۲۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۲۰ صفحه

قیمت:
۸۸,۰۰۰
تومان