دانلود و خرید کتاب هنوز هم... غلامعلی حداد عادل
تصویر جلد کتاب هنوز هم...

کتاب هنوز هم...

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب هنوز هم...

کتاب هنوز هم... نوشته غلامعلی حداد عادل است. این کتاب مجموعه شعر این اندیشمند و نویسنده توانا است که انتشارات سوره مهر منتشر کرده است.

درباره کتاب هنوز هم...

آنچه در این دفتر آمده، به ‌استثنای چند شعر قدیمی، عموماً شعرهایی است که شاعر پس از انقلاب سروده است. غلامعلی حداد عادل از دوران دبیرستان، در اواخر دهۀ سی و اوایل دهۀ چهل شعر می‌گفت، اما پس از آن تا سال‌ها به‌ندرت چیزی سروده بود. تا اینکه شهادت برادرشان، مجید، دوباره باعث شد ایشان به سراغ سرودن شعر بروند. آن‌طور که خود شاعر می‌گوید تأثیر این اتفاق در زندگی‌اش شبیه تأثیر بعضی زمین‌لرزه‌های سخت بود که سبب پیدا شدن چشمه‌های جدیدی در زمین می‌شوند؛ شعرهایی که در این دفتر آمده، عمدتاً، شعرهایی است که زان پس سروده‌ شده است.

از میان قالب‌های شعر فارسی، بیشتر شعرهای این مجموعه غزل است افزون بر غزل، چند قصیده و قطعه و رباعی هم در این دفتر چاپ شده است.

خواندن کتاب هنوز هم... را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به شعر معاصر پیشنهاد می‌کنیم

درباره غلامعلی حداد عادل

غلامعلی حداد عادل متولد ۱۹ اردیبهشت ۱۳۲۴، در تهران است. او سیاست‌مدار و مدرس دانشگاه است که هم‌اکنون به عنوان عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی و عضو شورای سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی فعالیت می‌کند.

 او نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی در ادوار ششم تا نهم و پنجمین رئیس مجلس شورای اسلامی و اولین رئیس غیر روحانی مجلس شورای اسلامی بوده‌است. ایشان عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی است. از آثار ایشان می‌توان به نظریه معرفت در فلسفه کانت، یوستوس هارتناک، مقالات کانتی، استاد سخن،‌ احوال دل گداخته، آشنایی با جامعه‌شناسی آموزش و پرورش، حج نماز بزرگ و ... اشاره کرد. 

بخشی از کتاب هنوز هم...

که باور مي‌کند؟

در رثای امام خمینی (ره)

که باور می‌کند در باغ ما داغ صنوبر را

که باور می‌کند افتادن سرو تناور را

که باور می‌کند آسایش موج خروشان را

که باور می‌کند آرامش طوفان و تندر را

درین شب‌ها که دیو از باختر صد آتش افروزد

که باور می‌کند خاموشی خورشید خاور را

کجا رود روان در بستر خود خفته می‌ماند

کجا کوه گران در خاک پنهان می‌کند سر را

کجا شیر ژیان اندر کنام آرام می‌گیرد

که دیده در نیام آرامش شمشیر حیدر را

عقاب آسمان‌پروازِ اقلیم سرافرازی

کجا بر خاک دردآلود غم می‌گسترد پر را

چراغ بامدادافروز آفاق سحرخیزی

کجا وا‌می‌گذارد شام شوم تیره‌اختر را

کنون کز ابر لطفش نم‌نم باران نمی‌بارد

که بر ما می‌فشاند هر زمان دامان گوهر را

پس از آن باغبانِ پیر در باغ و بهار ما

که می‌رویاند از دل‌های ما گل‌های باور را

صدای عشق در این گنبد دوّار می‌ماند

کسی نشنیده زین فریاد فریادی رساتر را

وطن بر شاخسار سدره گر دارد امام ما،

خدا از ما مگیرد سایۀ طوبای رهبر را

تسلّای دل ما در غروب آفتاب او

طلوع آفتابی دیگر آمد روز دیگر را


نظری برای کتاب ثبت نشده است
هر کجا «من» گم شود «الله» پیدا می‌شود
Mehr
من از خود می‌گریزم تا «تو» باشم تو هم بیگانگی بگذار و «من» باش
khorasani
به قاف عشق رسیدند جمله خانه‌به‌دوشان تو دل ز دانه نکندی، تو ترک خانه نکردی
khorasani
به رودي گفت مردابي گل‌آلود اگر رخصت دهي، دارم سؤالي چرا من تيره‌رنگ و تيره‌روزم، تو پاك و روشن و صاف و زلالي؟ جوابی داد بس سنجيده و نغز در آن هنگامۀ آشفته‌حالی بگفتا: راه و رسم من گذشت است ندارم از كسي در دل ملالي
khorasani
هزار قطرۀ باران چکید بر سر سنگ از آن هزار یکی ره نیافت در دل او به یک دو قطره که وقت سحر به خاک افتاد چمن دمید و گل تازه گشت حاصل او هوای تربیت دیگران اگر داری، گهر نثار کسی کن که هست قابل او
khorasani
چشم چمن به دیدن روی تو روشن است هان! ای چراغ باغ و گلستان! خوش آمدی گنجشک‌ها سحر که مناجات می‌کنند فریاد می‌زنند که: «باران خوش آمدی»
khorasani
چه شورانگیز و شیرین است بعد از تندر و طوفان صدای نغمۀ آرام‌بخش نم‌نم باران من از رگبارهای تند بی‌هنگام نومیدم من و بخشایش پیوسته، اما کم‌کم باران!
khorasani
سایه‌پرورد تو بودم، بی تو ای نخل بلند! در بیابان بلا بی‌سایبان افتاده‌ام روزگاری با تو بخت هم‌زبانی داشتم ای دریغا کاین چنین بی‌هم‌زبان افتاده‌ام! کیستم من؟: گرد از دامان یار افشانده‌ای مرغ بی‌بال و پری کز آشیان افتاده‌ام خاطرم آکنده از عطر محبت‌های توست گرچه دور از سایۀ آن بوستان افتاده‌ام مو به مو با صد زبان گویم غم هجران دوست گرچه همچون شانه از آن گیسوان افتاده‌ام
khorasani
ای رود روان که می‌دوی بی‌پروا وز دامن کوه می‌روی تا صحرا این قطرۀ دورمانده از دریا را آیا تو ز لطف می‌بری تا دریا؟
khorasani
نه باغ تشنۀ ما را ز باران جرعۀ آبی نه داغ سینۀ سوزان ما را مرهم باران
khorasani
بیا که با تو بیاید به دل امید شکفتن بمان که با تو بماند به سر هوای بهاران
khorasani
ز همنشینی گل، خارْ قدر و شوکت یافت ز یار هر که جدا ماند خوار می‌آید
khorasani
طلوع کن به دل من به خنده‌ای گاهی
khorasani
باز آی تا دوباره هر آن کس که بیندم با خنده گویدم که: فلانی جوان شدی!
khorasani
تا ابد مرغ سعادت می‌نشیند بر سرش هر که چون عادل نشیند ساعتی پهلوی تو
khorasani
بهتر از آیینه در پاکیزه‌رویی روی توست خوب‌تر از چشم آهو چشم بی‌آهوی تو
khorasani
غم فراق تو را با که می‌توانم گفت؟ مگر نه آنکه مرا غم‌گسار بودی تو؟!
khorasani
چه کُند می‌گذرد لحظه‌های دور از تو نمی‌کنند مگر لحظه‌ها عبور از تو هزار پنجره در هر گذر گشوده شده‌ست به شوق دیدن یک لحظۀ حضور از تو خوش آن دمی که بیاید خبر که آمده‌ای خوش آن شبی که شود شهرْ غرق نور از تو زمانه با تو چه شیرین، زمانه بی تو چه تلخ مگر بیایی و افتد به دهر شور از تو مرا به صبر نصیحت مکن که نتوانم که زنده باشم و باشم دمی صبور از تو تو چشم مایی و ما را جز این دعایی نیست که چشم بد همه ‌جا باد کور و دور از تو
khorasani
نه دستی تا برون آرم ز پا خاری در این صحرا نه پایی تا گذارم گامی از این دامگه بیرون
khorasani
برآ تا برافروزی، ای آفتاب محبت! در آفاق دریای تاریک و طوفانی من
khorasani

حجم

۱۱۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

حجم

۱۱۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

قیمت:
۸۶,۰۰۰
۴۳,۰۰۰
۵۰%
تومان