بریدههایی از کتاب هنوز هم...
۵٫۰
(۳)
من از خود میگریزم تا «تو» باشم
تو هم بیگانگی بگذار و «من» باش
khorasani
به قاف عشق رسیدند جمله خانهبهدوشان
تو دل ز دانه نکندی، تو ترک خانه نکردی
khorasani
سایهپرورد تو بودم، بی تو ای نخل بلند!
در بیابان بلا بیسایبان افتادهام
روزگاری با تو بخت همزبانی داشتم
ای دریغا کاین چنین بیهمزبان افتادهام!
کیستم من؟: گرد از دامان یار افشاندهای
مرغ بیبال و پری کز آشیان افتادهام
خاطرم آکنده از عطر محبتهای توست
گرچه دور از سایۀ آن بوستان افتادهام
مو به مو با صد زبان گویم غم هجران دوست
گرچه همچون شانه از آن گیسوان افتادهام
khorasani
چه شورانگیز و شیرین است بعد از تندر و طوفان
صدای نغمۀ آرامبخش نمنم باران
من از رگبارهای تند بیهنگام نومیدم
من و بخشایش پیوسته، اما کمکم باران!
khorasani
چشم چمن به دیدن روی تو روشن است
هان! ای چراغ باغ و گلستان! خوش آمدی
گنجشکها سحر که مناجات میکنند
فریاد میزنند که: «باران خوش آمدی»
khorasani
هزار قطرۀ باران چکید بر سر سنگ
از آن هزار یکی ره نیافت در دل او
به یک دو قطره که وقت سحر به خاک افتاد
چمن دمید و گل تازه گشت حاصل او
هوای تربیت دیگران اگر داری،
گهر نثار کسی کن که هست قابل او
khorasani
به رودي گفت مردابي گلآلود
اگر رخصت دهي، دارم سؤالي
چرا من تيرهرنگ و تيرهروزم،
تو پاك و روشن و صاف و زلالي؟
جوابی داد بس سنجيده و نغز
در آن هنگامۀ آشفتهحالی
بگفتا: راه و رسم من گذشت است
ندارم از كسي در دل ملالي
khorasani
باد آمد و داشت بوی گلزار شما
صبح آمد و گفت وصف رخسار شما
«العیدُ اَتی و عیدُنا طَلعتُکم»
عید آمد و عید ماست دیدار شما
کاربر 401
هر که لاف علم زد با او بگو این نکته را
حفظ کردی چیزکی، از یاد بردی چیزها
کاربر 401
گرچه خاموشی خردمندیست، اما عاشقی
گاهگاهی بر سر گفتار میدارد مرا
khorasani
امروز از کدام طرف سر زد آفتاب
تا سر زدی به خانۀ ما بعد سالها
khorasani
از ما کجا دارد خبر آن کس که دارد
دستی دراز از دور بر بالای آتش
تا دل نسوزاند کسی در مجمر عشق
عادل! خبر کِی دارد از معنای آتش
khorasani
طلوع صبح دلانگیز آشناییهاست
رود کنار ز رخسارِ او اگر مویش
khorasani
نسیمی گذر کرد بر من که بوی تو را داشت
ز شوق تو او را به خلوتگه دل کشاندم
khorasani
شوق هزار غنچۀ نشکفته با من است
تا بشکفد به باغْْ بهاری، هنوز هم
khorasani
برآ تا برافروزی، ای آفتاب محبت!
در آفاق دریای تاریک و طوفانی من
khorasani
نه دستی تا برون آرم ز پا خاری در این صحرا
نه پایی تا گذارم گامی از این دامگه بیرون
khorasani
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
هزار پنجره در هر گذر گشوده شدهست
به شوق دیدن یک لحظۀ حضور از تو
خوش آن دمی که بیاید خبر که آمدهای
خوش آن شبی که شود شهرْ غرق نور از تو
زمانه با تو چه شیرین، زمانه بی تو چه تلخ
مگر بیایی و افتد به دهر شور از تو
مرا به صبر نصیحت مکن که نتوانم
که زنده باشم و باشم دمی صبور از تو
تو چشم مایی و ما را جز این دعایی نیست
که چشم بد همه جا باد کور و دور از تو
khorasani
غم فراق تو را با که میتوانم گفت؟
مگر نه آنکه مرا غمگسار بودی تو؟!
khorasani
بهتر از آیینه در پاکیزهرویی روی توست
خوبتر از چشم آهو چشم بیآهوی تو
khorasani
تا ابد مرغ سعادت مینشیند بر سرش
هر که چون عادل نشیند ساعتی پهلوی تو
khorasani
باز آی تا دوباره هر آن کس که بیندم
با خنده گویدم که: فلانی جوان شدی!
khorasani
طلوع کن به دل من به خندهای گاهی
khorasani
بیا که با تو بیاید به دل امید شکفتن
بمان که با تو بماند به سر هوای بهاران
khorasani
نه باغ تشنۀ ما را ز باران جرعۀ آبی
نه داغ سینۀ سوزان ما را مرهم باران
khorasani
ای رود روان که میدوی بیپروا
وز دامن کوه میروی تا صحرا
این قطرۀ دورمانده از دریا را
آیا تو ز لطف میبری تا دریا؟
khorasani
هر هلالی عاقبت ماه تمامی میشود
کاربر 401
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
قیمت:
۸۶,۰۰۰
۴۳,۰۰۰۵۰%
تومان