دانلود و خرید کتاب سی‌ گزارش به شیطان طوبی زارع
تصویر جلد کتاب سی‌ گزارش به شیطان

کتاب سی‌ گزارش به شیطان

نویسنده:طوبی زارع
انتشارات:نشر صاد
امتیاز:
۵.۰از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سی‌ گزارش به شیطان

کتاب سی‌ گزارش به شیطان نوشته طوبی زارع در نشر صاد به چاپ رسیده است. این کتاب در قالبی داستانی شما را با شخصیت‌های موثر در واقعه عاشورا آشنا می‌کند.

درباره کتاب سی‌ گزارش به شیطان

سی‌ گزارش به شیطان با رویکرد معرفی شخصیت‌های موثر در قیام عاشورا، در قالب داستانی طراحی شده است. قصه اصلی، به دنبال خشم و ناامیدی شیطان از مرگ معاویه شکل می‌گیرد. راوی داستان،  دستیار ویژه شیطان است که برای آرام کردن او قول می‌دهد که در مدت شش ماه، نور پنجم یعنی امام حسین(ع) را از روی زمین محو کند و برای این کار درخواست می‌کند که بهترین افسران شیطان به فرمان او دربیایند. داستان در قالب سی گزارش به شیطان پیش می‌رود.

خواندن کتاب سی‌ گزارش به شیطان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

همه عاشقان سیدالشهدا (ع) و علاقه‌مندان به ادبیات مذهبی مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب سی‌ گزارش به شیطان

گزارش ۱

موضوع: یزید بن معاویه

من امروز به کاخ معاویه رفتم. طبق صلح‌نامه‌ای که با حسن‌بن‌علی (ع) امضا کرده بود، بعد از مرگ او، خلافت از بنی‌امیه برداشته می‌شد؛ زیرا معاویه حقّ انتخاب جانشین نداشت.

با این حساب، باید در قصر بنی‌امیه، شاهد تحوّلات زیادی می‌بودم.

انتظار من کاملاً طبیعی بود. من انتظار داشتم یزید را در حال تحویل تاج‌وتخت پدرش ببینم یا لااقل او را ببینم که لمیده است روی تخت و مقابل یارانش، آخرین توصیه‌های خود را به زبان می‌آورد. مثلاً دارد یادآوری می‌کند که طبق صلح‌نامه، وقتش رسیده که بنی‌امیه حکومت را واگذار کنند و... .

با همین خیال، خود را به تالار اصلی قصر رساندم. یزید روی تخت لمیده بود! تااینجای تصوّرم درست بود؛ اما تنها خیالی که یزید در سر نداشت واگذاری قدرت بود.

از همان لحظهٔ ابتدا فهمیدم که مأموریت چندان پیچیده‌ای به من واگذار نشده است. با خیالی آسوده، بدون حرص و ولع، سرم را در گوش یزید بردم و زمزمه کردم:

«چه کسی بهتر از تو می‌تواند این کاخ را اداره کند؟ مگر تو صلح‌نامه را امضا کرده‌ای؟ معلوم است که بعد از پدرت، تو وارث این تاج‌وتختی! همان‌طور که حسن‌بن‌علی (ع) در کار نیست، صلح‌نامه‌ای هم در کار نیست!»

موفق شدم. اعتراف می‌کنم زحمت زیادی نکشیدم. با اوّلین زمزمه در گوش او، رام شد. کاش همهٔ آدم‌ها مثل یزید بودند!

قبول کرد. صدایش را شنیدم که خلافت خود را با آسودگی اعلام کرد و مردم شام را به بیعت با خود خواند. کار به همین جا ختم نشد. ازآنجاکه در انجام مأموریتم زحمت زیادی به خرج نداده بودم، وجدانم به من حکم کرد که قدم دیگری هم بردارم؛ برای‌همین از ابزار هراس استفاده کردم. در گوشش، زمزمه‌ای از ترس را دمیدم. به او گفتم:

«این تاج‌وتخت ارثیهٔ توست؛ اما عبداللّه‌بن‌زبیر و حسین‌بن‌علی (ع) دو دشمن قدرتمند تو هستند.»

دلش در هراس به لرزه افتاد. سر صحبت را با من باز کرد. نجواهایش مثل تنیدن عنکبوت بر دُور مگسی مرده بود. صدایش چندرگه بود. یک رگه‌اش ریشه در شمشیری داشت که با وساطت خود شما، بر فرق علی‌بن‌ابیطالب (ع) زده شد؛ رگهٔ دیگرش برمی‌گشت به زهری که در کوزهٔ حسن‌بن‌علی (ع) ریخته شد.

این صدا را باید به رگه‌ای دیگر هم پیوند می‌دادم. تمام مدت به این فکر می‌کردم که باید نور آخر را خاموش کرد. این نور، خیلی وقت بود که چشمان مرا می‌زد. هر بار مرا به مأموریت زمین می‌فرستادید، چشم‌هایم آسیب می‌دید.

صدای یزید مرا به خود برگرداند:

«چه‌کار کنم با دو دشمنی که گفتی؟»

تنها به امید خاموشی نور آخر، همهٔ توانم را به‌کار بستم و در گوش یزید نجوا کردم:

«از والی مدینه بخواه که از آن دو برای تو بیعت بگیرد. فقط درصورتی‌که آن دو زیر بیعت تو باشند، تاج‌وتختت بیمه خواهد شد.»

کاتبان را صدا زد. دیدم که قلم بر کاغذ رفت و نامه‌ای برای ولیدبن‌عتبه نوشته شد... .

و من خوب می‌دانستم که حسین (ع) هرگز با او بیعت نخواهد کرد.

Alidaryabeygi
۱۴۰۰/۱۰/۲۱

به نظر ایده ای نو و جدید در حوزه داستان امام حسین علیه السلام و دشمنان ایشان بود

امّ‌البنین خیره به پسرانش گفته بود: «شیرم را حلالتان نمی‌کنم اگر لحظه‌ای حسین (ع) را تنها بگذارید. شما را به دنیا آوردم، فقط و فقط برای یاری پسران فاطمه (س) ! بروید و جانتان را سپر بلای حسین (ع) کنید. تیر را به جان بخرید و نگذارید خاری بر تن پسر رسول خدا (ص) بنشیند!»
زهرا
باید رگ تکبّر مروان را به جوش وامی‌داشتم. همین کار را کردم. خشم را در نفسش دمیدم. کار آسانی بود. مروان آمادهٔ این خشم بود. او را برآشفتم و در گوشش غرور زخمی‌اش را زمزمه کردم تا جواب دهد
قطره دریاست اگر با دریاست
بعضی‌وقت‌ها تا چیزی برای خود ما پیش نیاید، نمی‌توانیم قضاوت درستی کنیم
قطره دریاست اگر با دریاست
مگس را دیده‌ای که چطور ازروی صورت کنار می‌زنند؛ امّ‌البنین با من همین کار را کرد. صدایش که در دیوارهای حجره نشست، طعم ذلّت را چشیدم؛ طعم حقارت و خواری شکست را. امّ‌البنین خیره به پسرانش گفته بود: «شیرم را حلالتان نمی‌کنم اگر لحظه‌ای حسین (ع) را تنها بگذارید. شما را به دنیا آوردم، فقط و فقط برای یاری پسران فاطمه (س) ! بروید و جانتان را سپر بلای حسین (ع) کنید. تیر را به جان بخرید و نگذارید خاری بر تن پسر رسول خدا (ص) بنشیند!» له شدم؛ محوشدن سایه‌ای زیر نور خورشید! نابودی هیزمی در دل تنور!
قطره دریاست اگر با دریاست
«تسلیم شو! خود را به عبیداللّه تسلیم کن. با یزید بیعت کن و خود را از مهلکه نجات ده!‌ دیدی همان فال شومی که زده بودی، درست از آب درآمد؟ حسین (ع) را رها کن و زندگی را به‌دست آور. قیمت زندگی از هر چیزی بالاتر است!» صورتم هنوز می‌سوزد. چنان سیلی‌ای بر آن زد که سرخی آن برابری می‌کند با خون لب‌های مسلم. وقتی داشتند با لب تشنه او را به بام دارالأماره می‌بردند تا مجازاتش کنند. حتّی بر بلندای بام،‌ آخرین تقلای خود را به‌کار بستم؛ اما این بار همین‌که نزدیکش شدم، با قطره‌ای اشک مرا در نیستی جاویدانم محو کرد. زیر لب گفت: «سلام بر حسین (ع)! ای پسر فاطمه (س)! مرا ببخش که نتوانستم کاری برایت کنم!»
قطره دریاست اگر با دریاست
عنان اسب در دست حر بود و اختیار حر، در دست من
قطره دریاست اگر با دریاست
آرزوی دورودراز، محکم‌ترین دامی است که من به کمک آن وارد مأموریت می‌شوم. همان لحظهٔ اوّل که اسم عمر سعد را آوردید، فهمیدم که راه تسلّط بر او آرزویی است که عمرش را صرف آن کرده است. حکومت ری، برای عمر به همان اندازه شیرین بود که رضایت شما برای من!
قطره دریاست اگر با دریاست
جسورش کردم. پرده‌ای از فراموشی بر حافظه‌اش کشیدم؛ دیگر نه جمل را به یادآورد، نه علی (ع) را و نه پیامبر (ص) را. تمام توانش را تسخیر کردم تا توانست آن نیزه را بر تن علی‌اکبر (ع) وارد کند و او را از اسب به زیر افکند.
قطره دریاست اگر با دریاست
هر چیزی حتّی اگر سر و ته نداشته باشد، اما ناگزیر است که نقطهٔ مرکزی داشته باشد. نقطهٔ مرکزی مأموریت همهٔ ما آن گودال بود. گودالی هرچند کوچک، اما من وسعت همهٔ تاریخ بنی‌بشر را در آن می‌دیدم. آنجا سنگ محک آدم‌ها بود. خورشید افتاده بود روی خاک و ظلمت‌ها محاصره‌اش کرده بودند.
قطره دریاست اگر با دریاست
این را خوب می‌دانید که ما ابزاری بیش نیستیم. دست آخر، این بنی‌آدم است که تصمیم می‌گیرد و انتخاب می‌کند. این انسان است که یا در آغوش ما محو می‌شود یا آنکه ما را شکست‌خورده در خودمان محو می‌کند!
قطره دریاست اگر با دریاست

حجم

۹۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

حجم

۹۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
تومان