دانلود و خرید کتاب بچه های آلپ پاتریشیا سن جان ترجمه محمدحسین اسماعیل‌زاده
تصویر جلد کتاب بچه های آلپ

کتاب بچه های آلپ

معرفی کتاب بچه های آلپ

کتاب الکترونیکی «بچه های آلپ» نوشتهٔ پاتریشیا سن جان با ترجمهٔ محمدحسین اسماعیل‌زاده در انتشارات فرهنگ صبا چاپ شده است. داستان بچه‌های آلپ را اغلب کودکان دیروز با کارتون آن به یاد می‌آورند. خواندن این کتاب می‌تواند هم برای بچه‌های نسل جدید جذاب باشد و هم برای متولدین دههٔ شصت یادآور سال‌های شیرین کودکی.

درباره کتاب بچه های آلپ

 بچه‌های دههٔ شصت با کارتون «بچه‌های آلپ» قصه‌ای از خطا و فداکاری و بخشش را به یاد دارند. اما خواندن رمان «بچه‌های آلپ» شما را با دنیایی پهناورتر و ژرف‌تر دربارهٔ کلمه‌های خطا و فداکاری و بخشش آشنا می‌کند. جذابیت‌هایی که شاید در کارتون محسوس نبود. با خواندن رمان از کینه و حسد تهی می‌شوید. تبدیل به آدم‌های قصه می‌شوید و همراه آن‌ها قلب‌هایتان را از کردارها و پندارهای زشت رفت و روب می‌کنید تا جای پاکیزه‌ای برای حضور خداوند مهیا شود.

کتاب بچه های آلپ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب هم به کودکان و نوجوانان پیشنهاد می‌شود و هم به بزرگترهایی که در کودکی با کارتون بچه‌های آلپ خاطرات خوشی را تجربه کرده‌اند.

بخشی از کتاب بچه های آلپ

او هیچ‌وقت تنها در شب بیرون نبود. امشب، تنهایی او یک اتفاق بود. او هم مثل همهٔ بچه‌های روستا قرار بود با خانواده‌اش به کلیسا برود. حتی هفته‌ها با پدر و مادرش برای این کار برنامه‌ریزی کرده بودند. اما صبح آن روز مادرش ناگهان مریض شد و پدر مجبور شد سوار قطار ظهر شود و به شهر بالای درّه برود تا دکتر به بالین مادر بیاورد. حدود بعدازظهر، دکتر به خانهٔ آنت رسید، اما نتوانست کاری کند که مادر از بستر بلند شود و آن‌طور که آنت آرزو می‌کرد، به کلیسا برود، به همین خاطر در کمال ناامیدی، مجبور شد با مادام مورل برود که کلبه‌اش کمی بالاتر در تپه قرار داشت. گرچه وقتی رسید، کلیسا آن‌قدر زیبا شده بود که همهٔ غصه‌هایش را فراموش کرد. خیلی خوش گذشت. وقتی هم به خانه برمی‌گشت، هنوز آن‌قدر خوشحال بود که تنهایی میان برف و ستاره‌ها بایستد و غرق خیالات شود. برای اولین‌بار بود که در شب، بیرون کلبه، تنها ایستاده بود. برای همین وقتی از پله‌ها بالا می‌رفت، خیلی مردد بود که وارد خانه شود یا نشود. باز هم به اطراف نگاه کرد. نمی‌خواست به خانه برود و آن حس شیرین پایان یابد. روبروی طویله ایستاده بود. می‌توانست صدای حیوانات و حرکتشان را بشنود که داشتند از آخور غذا می‌خوردند. ناگهان صدای پدر را شنید: آنت برگشتی؟

تندی در را باز کرد و وارد خانه شد. خندید و نان زنجبیلی را نشان داد و گفت: «پدر، ببین تو کلیسا چی دادند» اما پدر نخندید. رنگ‌پریده بود و خیلی جدی به نظر می‌رسید. دست آنت را گرفت و او را از پله‌ها بالا برد و گفت: «باید زودتر می‌آمدی، مادرت خیلی مریضه. یک ساعتی می‌شه که سراغ تو را می‌گیره.»

آنت ناگهان احساس شرمندگی کرد. مراسم کریسمس باعث شده بود مادرش را از یاد ببرد. مادری که خیلی دوستش داشت اکنون بیمار روی تخت افتاده بود و به او نیاز داشت. خیال می‌کرد دکتر حال او را بهتر کرده است. دستش را از دستان قوی پدر رها کرد و به سرعت به سوی اتاق مادر دوید. هنگامی که خود را به آغوش مادر رساند، دکتر و پرستار دهکده او را ندیدند. آنت لاغر بود و خیلی آرام حرکت می‌کرد. مادرش خسته و بیمار آغوش باز کرد. بی هیچ حرفی، آنت خود را در آغوش مادر انداخت. صورتش در شانه‌های مادر پنهان شد. آرام گریه کرد، دید صورت مادرش مانند بالش‌اش سفید شده و این او را ترساند. حالا برای غیبت طولانی‌اش، بیشتر احساس شرمندگی می‌کرد. مادرش گفت: «گریه نکن. برایت کادو گرفتم.»

بوک تاب
۱۴۰۰/۱۱/۲۲

به خوبیه کارتونشه،البته بر کارتون منطبق نیست ولی خواندنش خیلی حالم را خوب کرد. چه کارتون را دیدید چه ندیدید ،کتاب را بخوانید. هم آموزندن است و هم لطیف و با احساس. من کتابش را داشتم و خوندم، نمیدونم همین ترجمه

- بیشتر

حجم

۱۴۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۰۷ صفحه

حجم

۱۴۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۰۷ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان