کتاب نوزده تماس بی پاسخ
معرفی کتاب نوزده تماس بی پاسخ
کتاب نوزده تماس بی پاسخ نوشته خدیجه خانی است. کتاب نوزده تماس بی پاسخ را نشر صاد منتشر کرده است و رمان او درباره اوضاع همهگیری کرونا نوشته شده است.
درباره کتاب نوزده تماس بی پاسخ
خدیجه خانی در رمان نوزده تماس بی پاسخ داستان را در چهار فصل و زمان و مکانهای مختلف روایت میکند. به نظر میرسد حوادث طبیعی و غیرطبیعی با وضعیت فعلی کرونا مقایسه شده است. آیهای که در شروع کتاب نوشته شده، نشان دهنده هدف کلی نویسنده از داستان است.
«فرا میرسد روزی که آدمی میگریزد از برادرش، مادر و پدرش و از همسر و فرزندانش»
سوره عبس آیه ۳۶-۳۴
شخصیتهای اصلی رمان، پدر و دختری هستند که در زمان کرونا زندگی را سر میکنند اما به دلایل مختلف از هم دور مانده و امکان دسترسی به یکدیگر را ندارند. پدر جانباز شیمیایی و موج زده است که با فلش بکها در دو فصل به زندگی او پرداخته میشود و تاثیرات وضعیت او در زمان حال بر جامعه و خانوادهاش نشان داده میشود. در روند داستان به موضوعات اجتماعی دیگری به طور غیرمستقیم گریزی زده شده، که نویسنده لدت کشف آنها را بر عهده خواننده گذاشته است.
خواندن کتاب نوزده تماس بی پاسخ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نوزده تماس بی پاسخ
الیاس بغض میکند. به نقطهای زل میزند و دیگر چیزی نمیگوید.
پیرزن کپلهای پتوپهنی دارد. رانهایش مثل کندهٔ درختِ صدساله میماند؛ اما با حساب خودش هشتاد و سه سال دارد و برایش مهم نیست که از شوهرش دهیازده سال بزرگتر است. لنگان وارد خانه میشود؛ زیر لب غر میزند:
«نعوذباللّه فکر میکنه خداست. آدما رو مثل هندونه سَوا میکنه. این خوبه؛ این بد.»
همانطور که با خودش حرف میزند، در را به هم میکوبد. با صدای بلند به شوهرش میگوید:
«این پدر و دختر یکی از یکی کلّهشقترن. لجبازی هم حدّی داره والّا! کجای دنیا پدر و دختر ده سال قهر میمونن؟ یکی جن شده، اونیکی بسماللّه!»
شوهرش که در جوانی عاشق او شده، بعد از اینهمه سال بازهم یواشکی برایش تب میکند. درحالیکه پا روی پا انداخته است، متوجه حرفهای نصفهنیمهٔ زن نمیشود؛ داد میزند:
«هاااان، چی میگی زن؟»
پیرزن میگوید:
«آی درد بیدرماان. تا گلوی من پاره نشده باید به محمدرضا بگم سمعک واماندهت رو ببره درستش کنه.»
درحالیکه شوهرش سمعک را توی گوشش جابهجا میکند، پوزخندی میزند:
«الکی دلت رو خوش نکن. دفهٔ پیش گفتم سمعکم خراب شده گفت سمعک به چه دردت میخوره وقتی سروکارت از صبح تا شب با مردههاست.»
خودش را کمی روی مبل ول میکند:
«شایدم راست میگه. مردهها بهتر از زندهها میشنون.»
پسرش هر یکیدو ماه چند فرسنگ راه را با ماشین خودش طی میکند و میآید دل مادر و پدر پیر را میلرزاند. دوباره برمیگردد و چند شهر از آنها دورتر میشود. پیرزن مأیوسانه میگوید: «چشمم از این بچه آب نمیخوره. دلمون رو خوش کردیم رفته درس بخونه. چه معلوم نمیره یلّلیتلّلی!»
شوهرش سرش را تکان میدهد:
«یلّلیتلّلی چیه زن؟ کدوم بچه؟ اون دیگه واسه خودش مردی شده.»
حجم
۱۴۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۰ صفحه
حجم
۱۴۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۰ صفحه
نظرات کاربران
داستان اوضاع به هم ریخته کرونا و جنگ...که هردو باعث میشه قدر عزیزانمون رو بیشتر از قبل بدونیم...