دانلود و خرید کتاب فصل شیدایی لیلاها سیدعلی شجاعی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب فصل شیدایی لیلاها

کتاب فصل شیدایی لیلاها

امتیاز:
۴.۷از ۴۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب فصل شیدایی لیلاها

کتاب فصل شیدایی لیلاها داستانی زیبا و لطیف و عاشقانه از سید علی شجاعی است که در انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است. داستان آن‌هایی که در روز انتخاب، در شب عاشورا، حماسه‌ساز شدند و نامشان جاودانه ماند. 

درباره کتاب فصل شیدایی لیلاها

فصل شیدایی لیلاها داستانی با درونمایه تاریخی و مذهبی از سید علی شجاعی است. داستانی که بیانگر لحظه سخت تصمیم‌گیری و تردیدهای افراد در زمان عاشورا است. درست در همان لحظه‌ای که در شب واقعه، چراغ‌ها خاموش شدند تا هر کس که می‌خواهد برود، برود. این داستان اما روایتگر آن‌هایی است که در کنار سیدالشهدا (ع) ماندند و او به پشت نکردند و فردایش به تاریخ پیوستند. 

داستان هفت راوی دارد و هر بخش داستان کربلا را از زبان یکی از راویان بیان می‌کند؛ زهیر بن قِین، ضحاک بن عبدالله مشرفی، حر بن یزید ریاحی، عبید الله بن حر جعفی، عمرو بن قرظه انصاری، شبث بن ربعی و نویسنده. 

فصل شیدایی لیلاها داستان آدم‌هایی است که عادی بودند. مانند همه می‌ترسیدند و دغدغه زندگی و مرگ داشتند. اما به دلیل انتخابی که کردند، جاودانه شدند. آن‌ها درست در زمان شیدایی، بهترین تصمیم را گرفتند و به این ترتیب نامشان را برای همیشه در دل تاریخ شجاعت، رشادت و دلاوری ثبت کردند.  

کتاب فصل شیدایی لیلاها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

فصل شیدایی لیلاها رمان قشنگی است که همه دوست‌داران امام حسین (ع) را همراه خود می‌کند و لذتی عمیق به آن‌ها می‌بخشد. 

بخشی از کتاب فصل شیدایی لیلاها 

ضحاک خاک بر سر می‌ریزد، روی می‌خراشد، پیراهن چاک می‌دهد، ضجه می‌زند؛ اما جانش لختی آرام نمی‌گیرد. جنون بر تار و پود وجودش چنگ انداخته.

در سکوت مدام بیابان، تنها نالۀ ضحاک است که گاه در فراز می‌آید و دوباره خاموشی.

کاش می‌توانستم دلم را... دلی نمانده... این سینۀ سوخته... کاش لااقل می‌توانستم آب بیاورم به این عقل‌سوزی... کدام عقل... چه اندیشۀ کودکانه‌ای...

کاش مرده بودم پیش از این... کاش به نوزادی قربانی می‌شدم... کاش... چه‌قدر عقل حقیر است در بازی دل... چه مرکب کندی است این خرد... تمام آب‌های عالم هم کفاف نمی‌دهد خودسوزی عقلم را...

می‌ترسم بمیرم و باز پشیمانی همراهم باشد... می‌ترسم برخیزم به قیامت و افسوس با من... تمام سنگریزه‌های این بیابان، آه و دریغ مرا شنیده‌اند... چه سود... اگر آسمان‌ها هم به نالۀ من بسوزند، باز زمان با این همه خست، کمی به عقب بر نمی‌گردد و آفتاب، دوباره به ظهر نمی‌آید...

من فقط محتاج یک نیم‌روزم... همین... کاش همۀ عمرم را می‌توانستم برابر کنم با یک غروب... لعنت به مکر ایام، که همۀ همراهی‌ام را چه ارزان از چنگم بیرون کشید...

من با حسین بودم... به قاعدۀ همۀ سفر... هر کجا که بود... مرا به همراهی کاروان حسین می‌شناختند... آن‌گاه که تلاوت می‌کرد: فخرج منها خائفا یترقب، و از مدینه هجرت می‌نمود... آن‌گاه که در میقات لباس احرام به تن می‌پوشید و زمزمه می‌کرد: لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک... آن‌زمان که مفرده تمام می‌کرد و می‌گفت: مرگ بر پیشانی فرزندان آدم، آن‌چنان آشکار و هماره نقش بسته است که گردنبند بر گردن دخترکان و خلخال بر پایشان... آن‌زمان که...

من با حسین بودم... به قاعدۀ همۀ سفر... او با کوله‌باری از نامه‌های کوفیان، ترک حرم گفت و ما را یاران این هجرت خواند... از تنعیم گذشتیم و من با او بودم... صفّاح را پشت سر گذاشتیم و من باز هم... در ذات‌عرق تنها به فاصلۀ دو خیمه از حسین عمود افراشتم... اصلاً در منزلگاه حاجر من بودم که نامۀ حسین به دست قیس بن مسهّر دادم، تا حضورش در کوفه، اجابت حسین باشد به دعوت مکرر کوفیان... من... در منزل زرود...

من با حسین بودم به قاعدۀ همۀ سفر... بسوزد، خاکستر شود این عقل بی‌خرد... این خرد بی‌غیرت...‌ که مرا چنین آوارۀ این صحرا کرده است...

ضحاک خاک بر سر می‌ریزد، روی می‌خراشد، پیراهن چاک می‌دهد، ضجه می‌زند، اما جانش لختی آرام نمی‌گیرد، جنون بر تار و پود وجودش چنگ انداخته...

noora
۱۴۰۰/۱۱/۲۱

چه کرد سید علی شجاعی با نثر زیبایش با دل و روح و جان من .دلنشین ،زیبا و بسیار تاثیر گذار و چه قدر هوشمندانه روایت ضحاک که به تکرار لابه لای فصول تکرار میشد و هر بار باعث تلنگر

- بیشتر
زیبا
۱۴۰۰/۱۱/۰۶

کتاب بسیار بسیار عالی وفوق العاده ای بود با روایتهاش اشک ریختم با آه وناله ضحاک سوختم که ای کاش ما مثل او نباشیم در هنگامه ی تصمیم . ای کاش همه این کتاب رو بخونن

زهرا جاویدی
۱۴۰۱/۰۵/۱۰

فصل شیدایی لیلاها در مورد شیدایی یاران حسین در فدا شدن برای حسین (ع) است. نثری زیبا و شعر گونه در مورد یاران کربلایی امام حسین. این دومین کتابی هست که از آقای علی شجاعی می خونم، هر دو کتاب عالی بودند

feri
۱۴۰۱/۰۲/۰۳

کتاب عجیبی بود مخصوصا فصل آخرش،واقعه عاشورا را از یه زاویه دیگه و با قلمی شیرین و جذاب روایت کرده،داستانِ چند تن از یاران امام حسین(ع) مثل زهیر و حُر که برای پیوستن به سپاه امام کمی دچار جدال درونی

- بیشتر
reyhaneh
۱۴۰۱/۰۵/۲۱

بسیار کتاب زیبا دلنشین روان و تاثیر گذاری بود. خیلی لذت بردم و اشک ریختم بر حسین(ع) به خصوص که در ایام ماه محرم مطالعه اش کردم. 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 فقط سوالم این بود که آیا تمامی روایتها دقیقا مستند هستند؟ لطفا پاسخ بفرمایین. ممنونم

آسمان
۱۴۰۱/۰۵/۱۲

کتاب بسیار بسیار عالی. حتما بخوانید. فوق العاده برای این ایام است.

Hz
۱۴۰۲/۰۴/۳۰

قلم بسیار توانمند و گیرای سید علی شجاعی، همراه با زیبایی های بی بدیل و بی نظیر شخصیت حضرت حسین (ع) و واقعه کربلا تجربه ی فوق العاده لذت بخش را در هنگام خواندن این کتاب برایم رقم زد...جنبه هایی

- بیشتر
سهیلا
۱۴۰۱/۰۵/۱۲

چند سال پیش، ۱۴-۱۵ سالم بود وقتی این کتاب رو خوندم، نمیتونم بگم چقدر منو به این سبک رمان‌های شعر گونه‌‌ی مستند علاقه‌مند کرد. بعد از اون نشستم به یکی یکی کتاب‌های سید مهدی شجاعی رو خوندن. کتاب کرشمه‌ی خسروانی

- بیشتر
آسمان
۱۴۰۱/۰۶/۱۴

کتابی شاعرانه و غمگین فصل آخر را با اشک، به پایان بردم. «فصل شیدایی لیلاها» قصه یاران است؛ آدم های خوب قضیه عاشورا که شاید به اندازه حقشان دیده نشدند؛ آدم هایی که در شب واقعه، وقتی چراغ ها خاموش شدند تا

- بیشتر
ماریا
۱۴۰۱/۰۶/۰۴

اولای کتاب متوجه نمیشدم چی به چیه ولی کم کم داستان که پیش رفت دیدم چقدر غرق کتاب شدم و انگار تک تک سلولام دوست داشتن با کلمات عجین شن. قلم زیبای سید علی شجاعی به خوبی تونسته واقعه ی

- بیشتر
آخر آمدی؟ لبخند مهربانی بر چهرۀ امام می‌نشیند: ـ سر بالا بگیر حر... توبه‌ات پذیرفته... چقدر محبوبی اکنون، که خدا توبه‌کنندگان را بسیار دوست دارد... امام دست بر سر حر می‌کشد، روبنده از چهره‌اش می‌گیرد، کفش از گردنش برمی‌دارد و خاک آن بر زمین می‌ریزد و مقابل حر می‌گذارد: ـ سر بالا بگیر حر... این‌جا همیشه دری برای باز آمدن، گشوده است و آغوشی برای برگشتن، گشاده... امام دو دست بر شانه‌های حر می‌گذارد: ـ منتظرت بودیم... خدای تعالی را هزار حمد که عاقبتت به خیر شد... تا بهشت راهی نمانده...
noora
همان قوم که آمادۀ قربانی بودند پیش پای امامت شما... ـ همان‌ها به وعده‌های عبیدالله... ـ و تهدیدهایش... ـ امروز مهیای جنگ‌اند با شما... عمرو سر پایین می‌اندازد، چند قطره اشک تند از چشمانش می‌افتد: ـ بازار آهنگران کوفه رونق گرفته است... ـ به ساخت شمشیر و نیزه... ـ و آبدیده‌کردنشان... ـ و لباس رزم از پستوی خانه‌ها بیرون کشیده‌اند... ـ همان‌ها که دیروز، از یکدیگر پیشی می‌گرفتند به مهر کردن نامه‌های دعوتشان... ـ امروز آخرتشان را ارزان به وعده‌های عبیدالله می‌فروشند... ـ یک من جو... ـ یک زین... ـ چند خلخال... ـ کمی بیشتر از بیت‌المال...
feri
شمر اما ادامه می‌دهد: ـ امان‌نامه آورده‌ام برای هر چهار پسر ام‌البنین... و پیش از آن‌که دست به شال کمر ببرد، عباس می‌گوید: ـ خدا تو را لعنت کند و امان و امان نامه‌ات را. ما در امانیم، آن‌گاه پسر رسول خدا را امانی نیست؟ مادرت به عزایت سوگوار شمر، رویت در آتش به قیامت؛ مادرمان را بزرگ‌ترین افتخار، کنیزی علی و فرزندان فاطمه. ام‌البنین شیرِ ناجوانمردی نداده‌مان که امروز در امان تو درآییم و برادر تنها گذاریم... خدا نیاورد آن ساعت که مادرمان و ما هر چهار، از شما باشیم...
feri
ـ اف بر تو ای روزگار... که تو را قناعت نیست از آن‌که هر صبح و شام، یار از یار جدا می‌کنی و فراق می‌آفرینی و هجران می‌آوری...
HADIC
ـ در گوشم دعا کرد، عاقبتت در کنار حسین به خیر شود و با او...
feri
ـ و این زمین، از آن فرزندان و پیروان و زائرانم... تا آن زمان که زمان هست و روزگار پابرجا... تا قیامِ قیامت و آغازِ انجام این دنیا... و همگان بدانند که این سرزمین را، و خاکش که خون ما بر آن ریزند، صاحبی نیست مگر من، حسین پسر دختر پیامبر، که بخشیدمش به آنان‌که بر عزایم اشک فشانند و روی خراشند و جامه چاک دهند. پس هر که به این سرزمین در آید، در خانه خویش پا گذاشته.
noora
ـ سبحان الله زهیر! پسر پیامبر تو را خوانده باشد و تو اسباب حیرانی علم کنی در اجابت؟ حج به آیین جد او کرده‌ای و ابا داری از پاسخ؟ برخیز تا درنگت رنگ غفلت نگرفته، برخیز زهیر...
noora
مردمان بندگان دنیایند و دین بازیچۀ زبان و قافیۀ کلامشان است. در دین و با آنند، تا آن‌زمان که معیشت و معاششان را ضمان باشد، دیندارند تا آن‌وقت که این زمین، روزی و روزگارشان ثمر دهد؛ و چون هنگام امتحان آید و هنگامۀ بلا رسد، اندکند مؤمنان...
~S.F~
پس هر که به این سرزمین در آید، در خانه خویش پا گذاشته.
محدثه خانوم
آرزو می‌کنم کاش زمان کمی درنگ کند، کاش چنین پرشتاب داغ پی داغ بر دل امام ننشیند؛ که می‌بینم سنگینی بار غم، برخاستن از بالای پیکرها بر امام سخت کرده.
زهرا جاویدی
حمد و سپاس از آن خدای یکتاست، که هر چه اراده کند در بستر فعل جاری شود و هیچ قوت و قدرتی نیست مگر از او، و سلام و درود هم‌او، بر رسولش که خاتم پیامبران است.
feri
انّ جدّی الحسین قتلوه عطشانا...
ژنرالیسم
تا ابد کسی نخواهد دانست که امام چه می‌کند، وقتی علی اصغر بر دست می‌گیرد رو به سپاه عمر: ـ ای قوم! یاران و اصحاب و خاندانم کشتید و در خون نشاندید... این طفل شیرخوار را که چون ماهی بر خشکی، از عطش جان می‌دهد به جرعه‌ای سیراب... و حرمله، علی اصغر را چه زود سیراب می‌کند به سه‌شعبه‌ای میان گلو، و دستان امام پر خون... که این آخرین یار... و خون علی اصغر که به زمین نمی‌آید... مهری می‌شود از انگشتر امام، بر صفحات امروز... و میان عاشق و معشوق که: ـ خدایا هر چه مصیبت گوارایم، وقتی تو می‌بینی و برای توست و قضاوت هم به حشر از آن تو...
fatemeh.rasooli
جدم رسول خدا، مرا خبر داد که روزی آید، که به سرزمین عراق درآیم و در کربلا منزل کنم؛ همان‌جا که تشنه لب، خونم بریزند و خون اصحاب و اهل‌بیتم. بی‌گمان فردا همان روز است، که پیامبر بر آن بسیار می‌گریست و مادرم و پدرم...
fatemeh.rasooli
به هق‌هقی آرام می‌لرزد شانه‌های ما هر سه، امام اما می‌نویسد: ـ و این زمین، از آن فرزندان و پیروان و زائرانم... تا آن زمان که زمان هست و روزگار پابرجا... تا قیامِ قیامت و آغازِ انجام این دنیا... و همگان بدانند که این سرزمین را، و خاکش که خون ما بر آن ریزند، صاحبی نیست مگر من، حسین پسر دختر پیامبر، که بخشیدمش به آنان‌که بر عزایم اشک فشانند و روی خراشند و جامه چاک دهند. پس هر که به این سرزمین در آید، در خانه خویش پا گذاشته.
آبیِ آسمونی
امام مدام زمزمه می‌کند: ـ هل من ذاب عن حرم رسول الله... هل من موحد یخاف الله فینا... هل من مغیث یرجوا الله فی اغاثتنا...
ژنرالیسم
حسین از کاسۀ چشمان، آب می‌ریزد به بدرقۀ علی برای میدان، و دستی به دعا.
زهرا جاویدی
اللهم انت ثقتی فی کل کرب و رجائی فی کل شدّه... امام زمزمه می‌کند و حبیب را در آغوش می‌گیرد. آن‌قدر طولانی که دشواری دل‌کندن به چشم می‌آید.
زهرا جاویدی
نماز که تمام می‌شود، بدن نیمه جان و پر تیر و زخم سعید در آغوش امام رها می‌شود. اشک میان لبخند سعید راه باز کرده: ـ وفا کردم چنان که شایسته‌ات، یابن رسول الله؟ امام با بغض، مهربانی می‌ریزد در چشم‌های سعید: ـ به یقین... که تو پیش از من به بهشت در می‌آیی... عطش به آب کوثر بنشان...
زهرا جاویدی
ای بندگان خدا! از دنیا کناره بگیرید و از کار آن حذر کنید؛ که اگر دنیا ماندنی بود برای کسی یا کسی ماندنی بود در دنیا، بی‌شک انبیا و اولیاء خدای تعالی سزاوارترین بودند برای حیات جاودان. اما بدانید که چنین نبوده و نیست؛ و حضرت حق، دنیا برای گذاشتن و رفتن آفریده و بنیانش را بر فنا استوار کرده. فریب‌خورده‌ترین و زیان‌دیده‌ترین، آن‌که بازی دنیا باور دارد؛ و بازنده‌ترین، آن‌که دل به این بازی ببازد. که دنیا بر مدار نا امید کردن آنان که طمع کنند، می‌چرخد و بر راه مأیوس کردن آنان که دل ببندند، می‌رود.
زهرا جاویدی

حجم

۹۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۲ صفحه

حجم

۹۳٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۲ صفحه

قیمت:
۹۳,۰۰۰
تومان