کتاب جنگ عاشق ترین دختر دنیاست
معرفی کتاب جنگ عاشق ترین دختر دنیاست
کتاب جنگ عاشق ترین دختر دنیاست نوشته نوئل سالازاد است. کتاب جنگ عاشق ترین دختر دنیاست داستانی جذاب درباره زنانی شجاع است که خلبان هواپیمای جنگنده هستند.
درباره کتاب جنگ عاشق ترین دختر دنیاست
این کتاب از نگاه دختری به نام آدری روایت میشود. دختر جوانی که او را در ابتدای داستان لب ساحل میبینیم و از واکنشش به مردهای آمریکایی که با او با خودشیفتگی حرف میزنند بدش میاید. او دختری توانا و جسور است که با اینکه خانوادهاش دوست داشتند او در پاریس وکیل شود شراغ کار دیگری رفته است. آدری و دوستانش خلبان هواپیمای جنگی هستند.
آدری روایت میکند چطور مردها هیچوقت آنها را جدی نمیگرفتند و فکر میکردند دختربچههایی هستند که هواپیما اسباببازی و وسیله سرگرمیشان است. زنان این داستان با هیجان و شور و جسارتشان میخواهند جدی گرفته شوند و برای نشان دادن خودشان آماده هرکاری هستند.
در این کتاب سوار هواپیمایی جنگی میشوید به آسمان میروید و دنیا را از زاویه دید آدری میبینید.
خواندن کتاب جنگ عاشق ترین دختر دنیاست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جنگ عاشق ترین دختر دنیاست
من قبل از دختران دیگر بیدار شدم. پاورچینپاورچین در اتاق مشترکم با روبی راه میرفتم و حواسم بود که بیدارش نکنم. از روی کوهی از لباسهای او که روی زمین انباشته شده بود گذشتم و بهدنبال آخرین لباس خلبانی تمیزم کمد لباسها را گشتم.
داخل دستشویی و حمام کوچکی که باید همگی از آن استفاده میکردیم لباسم را پوشیدم. پاهایم را درون لباسم کردم و آرنجم را به در تکیه دادم و زیپش را تا زیر گردنم بستم.
موهایم را پشتسرم گوجه کردم. چیزی که ارتش بهعنوان ملزومات ظاهری از ما توقع داشت این بود: تمیز و آراسته. آب سرد به صورتم زدم و با حوله خشک کردم. دندانهایم را مسواک زدم و رژی صورتی که فقط یک درجه از رنگ پوست خودم تیرهتر بود به لبهایم کشیدم. صدای مادرم را در سرم میشنیدم که میگفت: «رنگ به صورتت نیست آدری. اینجوری مردم ازت میترسن. حداقل یه رژ بزن.» بهخاطر حرف مادرم این کار را نکردم. من برای رضایت و جلبتوجه کسی کاری را انجام نمیدهم. ستوان هارت هم از این قاعده مستثنا نیست.
آهی کشیدم. میدانستم که این حرف کاملاً هم واقعیت ندارد.
چندباری هم پیش آمده بود که کاری را برای جلبتوجه او انجام داده باشم. شبها که چراغها خاموش بود و روبی در تخت دونفره و زیر ملحفهٔ ساتَن صورتیاش خوابیده بود و بهآرامی خروپف میکرد، بارها و بارها آنها را با خودم مرور میکردم. اما هرگز راجع به آنها چیزی به دخترها نمیگفتم. حتی به جین که مرا درک میکرد و صحبتهایمان را بین خودمان نگه میداشت.
ابتدا فکر میکردم همهچیز در تصوراتم اتفاق میافتد. نگاه یواشکی او به من، نگاههایمان که دور هواپیما اتفاق میافتاد، سرخی گونههایمان وقتی هنگام عبور از درها اتفاقی به هم برخورد میکردیم یا وقتی دستهایمان هنگام ردوبدل کردن تختهشاسیها به هم میخورد. اما آنقدر این اتفاقها تکرار شدند که فهمیدم نمیتواند خیال باشد. از طرفی، اگر با چشمان خودم آن اتفاقها را ندیده بودم، نمیتوانستم به آنها فکر کنم. این حقیقت که ناگهان او توانسته بود تمام توجه مرا به خودش جلب کند خشمگین و خجالتزدهام میکرد و حس کنجکاویای را در من ایجاد کرده بود که دائماً بیشتر و بیشتر میشد. چهچیزی باعث توجه من به او شده بود؟ تمام عمرم را بدون آنکه به مردی فکر کنم سپری کرده بودم و حالا چرا او؟
به خودم گفتم حتماً به نظرش عجیب میآمدم که به من نگاه میکرده است. اگر اینطور هم بود، این اولین بار نبود که از دیدِ مردها عجیب به نظر میرسیدم. به نظر بیشتر مردها من دختری زیبا، باهوش اما عجیب بودم. شوخطبع، عاقل، حتی زیبا ولی بازهم برایشان عجیب بودم. این فقط مردها نبودند که اینگونه فکر میکردند، زنها هم همین نظر را داشتند.
از کاسهٔ روی پیشخان آشپزخانه سیبی برداشتم و به سینک تکیه دادم. چشمم به ساعت قرمز روی دیوار بود. آشپزخانهٔ کوچک و نورگیری بود. دیوارهای زرد، کابینتهای سفید و کفپوشی بژ داشت و قوطیها و کاسههای یشمیرنگ کاترین روی پیشخان و قفسهها بهصف شده بودند.
خانهٔ کوچک و دنجی بود. وسایلش هم آنقدر کوچک بودند که بهزحمت میشد دو نفر همزمان از آنها استفاده کنند. کاناپهٔ سبزش فقط کمی از یک مبل تکنفره بزرگتر بود.
حجم
۳۴۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۴۰ صفحه
حجم
۳۴۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۴۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب جنگ عاشق ترین دختر دنیاست درباره دختریه که رویای پرواز همیشه به دنبالشه و به لطف هوش و ذکاوت و پیشتیبانی خانواده به اون آرزو دست یافته خواندن این کتاب اگرچه برمبنای واقعیت نبود اما یادآور سرگذشت آدمایی است
کاش به بی نهایت اضافه بشه؟ پرداخت این مبلغ برای کتاب الکترونیک دور از ذهن به نظر نمیاد؟ مگه نسخه چاپیش چنده؟!😦