دانلود و خرید کتاب صدایی برای هیچ کس محمدعلی میری
تصویر جلد کتاب صدایی برای هیچ کس

کتاب صدایی برای هیچ کس

انتشارات:انتشارات نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۸از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صدایی برای هیچ کس

کتاب صدایی برای هیچ کس نوشته محمدعلی میری است. کتاب صدایی برای هیچ کس داستان زندگی خورشید است، دختر ارباب که درگیر حوادث بسیاری می‌شود.

درباره کتاب صدایی برای هیچ کس

در روزگاری که هنوز خان، خان‌بازی و خان‌باجی در این کشور رواج داشت در زمانی که جای درختان سربه‌فلک کشیده را ویلاها نگرفته بودند، در جایی که آسمانمان هنوز آبی و خورشید‌ش به درخشندگی یک دُر زیبا بود و شب‌هایش پرستاره، در یکی از روستا‌های کشورمان، سال‌های دور یک عشق که به پاکی چشمه‌ساران بود و به استواری کوه‌های سربه‌فلک کشیده‌اش، در دل جنگل‌های انبوه به‌وجود آمد. این کتاب داستان زندگی دختری به‌نام خورشید است که دختر خان است و زمان تولد مادرش را بر اثر بیماری از دست می‌دهد. 

خورشید باهوش است و محبوب پدرش، کنار پدرسوارکاری یاد می‌گیرد و طی سال به شهر می‌رود تا تحصیل کند، در همین زمان حامد پسر یکی از رعیت‌های ارباب به خورشید علاقه‌مند می‌شوند و داستانی عاشقانه شروع می‌شود، داستانی که سختی‌های بسیاری در پیش دارد.

خواندن کتاب صدایی برای هیچ کس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب صدایی برای هیچ کس

این کتاب‌ها به‌سختی برای او مهیا می‌شد چه بسا که مقداری پس‌انداز همیشه برای کتاب‌هایش کنار می‌گذاشت حالا با این‌که مدرسه نرفته بود جوانی درس‌خوانده به‌حساب می‌آمد حتی شعرهایی بسیار زیبا برای خورشید می‌سرود هر چند مدرک تحصیلی نداشت ولی سواد او به جرأت می‌توان گفت به اندازه یک دیپلم بود. حامد جوانی رشید برازنده که بر اثر کار زیاد بر روی زمین‌های زراعی قدی کشیده با هیکلی ورزیده داشت، موهایی که هیچ‌وقت رنگ شانه را به خود ندیده مگر زمانی که خود را به دست استاد سلمانی می‌سپرد چهره‌ای دوست‌داشتنی و متواضع و مهربان داشت همه اهالی روستا او را دوست داشتند و او هم همیشه یار و یاور آنان بود ولی فقط این عشق، عشقی که به‌نظر می‌رسید سرانجامی نداشته باشد. داشت او را از پا در می‌آورد خانواده او هم مانند اکثر خانواده‌های روستایی مردمی بودند فقیر ولی با دلی به بزرگی یک دنیا، حامد مادرش را در سه سالگی از دست داده بود حالا با پدرش به تنهایی زندگی می‌کرد. پدرش هیچ‌وقت به زن دیگری فکر نکرد. روزها از پی هم می‌گذشتند او هر روز خورشید را سوار بر اسب می‌دید و تا زمانی که خورشید سوارکاری و در حال جولان بود حامد به بهانه‌هایی دست از کار می‌کشید تا او را از دور ببیند. یاد اولین باری افتاد که خورشید را دید، تابستان دو سال پیش بود او فارغ از همه جا داشت در جنگل برای خودش می‌گشت، گاهی هم به سرش می‌زد تا خرگوشی شکار کند البته توی این کار او استادی خاصی داشت. در همین حین خرگوشی را دید خواست تا آهسته به خرگوش نزدیک شود که سواری با سرعت از آنجا گذشت و خرگوش ترسید و فرار کرد او سوار را از پشت سر دید او دختری بود به چابکی مرغ سبکبال در حال اسب‌سواری براش جالب بود دختری به این زیبایی و لطافت بتواند اسب‌سواری کند. کنجکاو شد تا ببیند آن سوار زبده چه کسی است. وقتی به ده برگشت آن دختر سوارکار را دید که تازه برگشته و دارد به خانه ارباب می‌رود، خورشید چون تا این سن اکثراً در شهر بود و اگر به ده می‌آمد کمتر در ده دیده می‌شد جز زمان سوارکاری. بنابراین حامد هم اولین بار بود که خورشید را می‌دید. حامد بعداً متوجه شد که او تک دختر ارباب است که تازه از شهر به روستا آمده، حامد دیگر نتوانست آن دیدار یک‌طرفه را فراموش کند و کم‌کم هر روز که می‌گذشت احساس می‌کرد که نمی‌تواند از فکر او بیرون بیاید و حالا دو سال از آن موضوع می‌گذرد، البته دو سالی که حامد فقط داشت با عشق آن می‌سوخت.  

کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
۱۴۰۰/۰۹/۲۳

داستان پردازی خوبی داشت دوست داشتم ببینم به کجا میرسه همیشه دست خدا با ماست و نویسنده در قالب داستان شیرین بیان کردن د

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۹۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

حجم

۱۹۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

قیمت:
۲۵,۸۰۰
تومان