دانلود و خرید کتاب زنی که قمار شد! آرام شهنواز
تصویر جلد کتاب زنی که قمار شد!

کتاب زنی که قمار شد!

نویسنده:آرام شهنواز
انتشارات:انتشارات نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۲از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب زنی که قمار شد!

کتاب زنی که قمار شد نوشتهٔ آرام شهنواز، داستان زنی را به تصویر می‌کشد که زندگی، سختی‌های بسیاری برای او رقم زده و حتی از سوی فرزندانش نیز مورد آزار و اذیت قرار گرفته است. این کتاب در انتشارات نظری به چاپ رسیده است.

درباره آرام شهنواز

آرام شهنواز قربانى، فرزند امراللّه، متولد۱۳۴۸ در تهران است و تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم در رشته انسانی ادامه داده است. هم اکنون ساکن کرج است و تخلصش )شهنواز( را از شهرت همسرش گرفته است. از ایشان چندین مجموعه در زمینه های شعر و داستان به چاپ رسیده است .

کتاب زنی که قمار شد را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم

این کتاب را به علاقه‌مندان به داستان، خصوصاً داستان‌هایی با شخصیت اصلی زن پیشنهاد می کنیم.

بخشی از کتاب زنی که قمار شد

از شلوغی کوچه برلن خودمو گوشه دنجی رسوندم گوشی لحظه ای صدای زنگش قطع نمی شد هرچی می گشتم پیداش نمی‌کردم کیف نبود که انباری بود کلی زیرو رو کردم تا گوشی رو برداشتم جالب بود برام کردم کسی که زنگ می زد منصرف نمی شد

شماره ناشناس بود جواب دادم بفرمایید صدای بم وگرفته مردی که گفت اشتباه گرفته چهار ستون بدنم رو لرزوند از هولم قطع کردم چنان می لرزیدم انگار زمین زیر پاهام می لرزید این صدای اون بود؟؟ نبود؟؟؟ خودش بود صدایی که حتی لحظه ای نعره هاش از گوشهام پاک نشد که نشد.

ترس برم داشت مگه حبس ابد نخورده بود چطور ممکنه مغزم درد می کرد تو ایستگاه منگ و حیرون به همه خیره شده بودم اتوبوس بود که می اومد و می‌رفت من مقصد یادم رفته بود یه لحظه به خودم اومدم گفتم قوی باش مینا قوی نباید ذره ای ترس به خودت راه بدی همش حس می کردم نگاهی روم سنگینی می کنه یه ماشین گرفتم به سمت خونه حرکت کردم خط بچه ها اشغال بود خونه اشغال بود تمام راه دچار اشکال بود خیابونا منو به خونه نمی رسوند کش می اومد

طولانی تر می شدماشین انگار راه نمی رفت خاموش بود ناخواسته داد زدم آقای راننده گاز بده سریع تر حرکت کن با تعجب نگام کرد ابرویی بالا انداخت و به راهش ادامه داد چله تابستون بوددستام یخ بسته بود انگشتام سر شده بود از خودم بدم اومد چهل ویکی ودوسالم بود ولی انگار نه انگار گذشته رو نبش قبر کرده بودم در حال آنالیز بودم که راننده گفت خانم اینهمه عجله داشتی نمی خوای پیاده شی بدون اینکه بقیه پول رو بگیرم سربالایی رو می دویدم نه مثل آدمای معمولی مثل آدمی که سگ دنبالش کرده بود می دوییدم...

از دور سایه ای شبیه به اون دیدم پاهام شکست رفتم سمتش نزدیک تر که شدم فهمیدم اشتباه دیدم کلیدوچرخوندم با کفش خودمو رسوندم وسط پذیرایی با جیغ بچه هارو صدا زدم مهران سهیلا مانی مهران از اتاقش پرید بیرون چی شده مامان کی دنبالت کرده در چرا بازه با کفش چرا اومدی تو به دو رفت سمت کوچه یه نگاهی انداخت اومد تو چی شده مامان شوکه شده بودم درگیر بگم نگم بودم مهران منو کشید سمت خودش مامان چی شده بغلم کرد شروع کردم به گریه بچه ها خیلی ترسیده بودن مانی یه گوشه وایساده بود سهیلا داشت ناخنهاشو می خورد مهران اشکامو پاک می کرد کم کم آروم شدم از اینکه بچه هام کنارم بودن خدا رو هزار هزار مرتبه شکر کردم مهران دوباره پرسید مامان داره قلبم وامیسته میگی چی شده یادم رفت بگم مهران پسر بزرگم یک سالی میشه سربازیش تموم شده هنوز کار مناسبی پیدا نکرده معمولا خونه س مانی نزدیک دیپلم گرفتنشه و سهیلا دانشجوی رشته حقوقه بچه ها زل زده بودن به من و مهران مدام می گفت بگو

چی شده از محل کار اومدم بیرون کمی دلم خواست پیاده تو کوچه برلن راه برم مغازه هارو ببینم صدای زنگ گوشی تو اون هیاهو منو به گوشه خلوتی کشونداز یه شماره ناشناس نزدیک ده بار بیشتر میس کال داشتم دوباره زنگ خورد جواب دادم بچه ها صدای پدرتون بود دلشوره داشت تمام لباسهای کثیف رو ته دلم چنگ می زد و می شست مهران سکوت کرده بود مانی وسهیلا با وحشت به هم نگاه می کردن خودم شبیه میتی بودم که دکتر بیاد جواز دفنش رو صادر کنه یاد گذشته تلخ همیشه خودم وبچه ها رو آزار می داد به بچه ها سپردم جواب تلفنهای ناشناس رو ندن لباسامو عوض کردم آبی به سروصورتم زدم نمازم رو خوندم کلی خدا خدا کردم که عزت منو بچه هامو پیدا نکنه سرسفره کسی میلی به خوردن نداشت بچه ها همه تو فکر بودن مهران گفت آخر شب میرم شهرمون یه سروگوشی آب بدم شاید واقعا اشتباه گرفته بوده گفتم نه صدایی که بارها منو کفن پیچ تو قبرستونها گردونده برده و آورده همیشه تو گوشم مونده و نرفته حق با مهران بود ولی احتمالش خیلی ضعیف بود ولی چطور ممکن بود یه ابدی سلانه سلانه تو شهر راه بره نزدیکای دو نیمه شب بود مهران از خونه حرکت کرد

نسیم
۱۴۰۰/۰۹/۰۱

به شدت عالی وتاثیر گذار دلم برای همه مادران مظلومی که زندگیشان را وقف بچه های بی عاطفه میکنن سوخت واقعا چرا بعضی بچه ها اینقدر سنگدلن😔🥺🥺

کاربر ۳۳۱۲۱۷۰
۱۴۰۳/۰۳/۱۴

خوب بود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۸۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۱۹,۵۰۰
تومان